ماه گردید و محّرم آمده است
موسم اندوه و ماتم آمده است
فصل غم فصل قیام کربلا
عاشقان! گاه بلا شد الصلا
پرده بردارید تا غوغا کنم
خویش را آماده هیجا کنم
پنبه بردارید از گوش هوس
بشنوید ای خفتگان بانگ جرس
گوشهای خسته! غوغا بشنوید
قصّه مردان دریا بشنوید
کشتی نوح است نام کربلا
تیغ حیدر در نیام نینوا
کربلا عشق است و من با اذن او
گشتهام سرمست و گرم جستجو
شعر را شیدای عاشورا کنم
نردبام دار را پیدا کنم
پلّه پلّه میروم بالای دار
قطعه قطعه میشوم حلّاجوار
هر که منصور است بالا میبرم
زهد خشکم را به دریا میبرم
دامنی آلوده میخواهم ز می
تا که بر محراب گویم سرّ نی
گویم آنگه با زبانی شعلهجوش
با بیان تیغ، تیغ شعلهپوش
مردمان را مردمان ساده را
مردم افتاده بر سجّاده را
میکنم آگاه از تزویرتان
ای شما شیطان نخوت پیرتان!
میکنم با اذن مولا خلق را
با حقایق با دقایق آشنا
بشنوید ای عاشقان! جان کلام
حرف حق این است دیگر والسلام
کربلا مأوای شیران خداست
رقص شمشیر شهیدان بلاست
کربلا سیر و سلوک بی سر است
عرصة جولان تیغ حیدر است
سکه عرفان به نام کربلاست
معنی انسان امام کربلاست
قبلة ما کربلای غیرت است
غیرت ما منتهای حیرت است
حیف امّا میبرند از یادمان
زرپرستان هیبت فریادمان
بیم دارم ساربان دیگری
باز هم دزدی کند انگشتری
باز هم دزدان دین خاتم برند
آبروی حضرت آدم برند
هوش دارید ای رفیقان طریق
خیمه خواهد سوخت از هرم حریق
ماندن مرداب را تن دادهاید؟
آب را در دست دشمن دادهاید؟
خواب یعنی مرگ، بیداری چه شد؟
کربلا را خفتگان یاری چه شد ؟
پیر ما در داد آوازی حزین
عاشقان نینوا! هل من معین؟
تیر آمد خیمهها آتش گرفت
خیمۀ خون خدا آتش گرفت
کودکان از خیمه بیرون آمدند
نخلهای تشنه مجنون آمدند
مرگ بر کوفه، جوی احساس کو؟
دشمنان هستند پس عبّاس کو؟
نی نمینالد چرا ؟ فصل غم است
این محّرم نیست اوج ماتم است
بشنو از نی، نی نوازد درد را
کودکان خسته از نامرد را
بشنو از نی، کربلا را کوک کرد
کفر و ایمان را به هم مشکوک کرد
نی بود گرماده دلهای سرد
نی برآرد سنگ را فریاد درد
نی ز آدم یادگاری مانده است
با غم زینب برادر خوانده است
نی اگر افشای آگاهی کند
عالمی را زینب اللهی کند
نی رفیق گوش مردان خداست
نی نوای نالههای آشناست
نی بود شیرین ولیکن خیزران
هست یادش عاشقان را شوکران
خیزران را تا که میآرم به یاد
میرود بر باد صبرم همچو باد
یاد بادا خیزران و کربلا
نیزه و خورشید و قرآن خدا
زینب ای زینب فدای صبر تو
شعر میگویم برای صبر تو
ای بلاگردان دشت کربلا
وی رسول خون مردان خدا
عشق را با نام سبزت الفتی است
از تو عاشقتر نمیدانیم کیست
تا حریم شوم خفاشان مرو
جسم را جانی بیا ای جان مرو
میروی و میرود از دل قرار
میروی ای در کلامت ذوالفقار
از میان سینه تیغ خطبه را
میکشی بیرون به سبک مرتضی
ای مشعشع تیغ گفتارت بگو
هیبت مولا علی، یارت بگو
گوی تا کفّار شادی کم کنند
تا محرّم را شروع غم کنند
ای غمت غوغا برانگیز جهان
گفتگو کن با نگاه و با زبان
گفتگو با راس خونآلود کن
کوفة نامرد را نابود کن
خاست از جا دختر شیر خدا
کرد مکر کوفیان را بر ملا
بود حیدروار چون کردار او
عرش میلرزید از گفتار او
گفت ای مردان نامرد آمده
در بهار امتحان زرد آمده
این منم زینب صدای مصطفی
این منم پیغمبر خون خدا
دختر خانه به دوش مرتضی
خیمه برپا کرده بر موج بلا
این بلا شیرینی جان من است
با برادر عهد و پیمان من است
ما اگر عباس و اکبر دادهایم
یا که بر بالای نی سر دادهایم
سایهبان اهل محشر میشویم
ساقیان حوض کوثر میشویم
سربداران اقتدا بر ما کنند
ظلم را تزویر را رسوا کنند
ما اسارت را شجاعت کردهایم
با بلای عشق عادت کردهایم
سوختن از ساختن زیباتر است
آبروی عشق در چشم تر است
اشک ما سیل است و توفان بلاست
باعث نابودی جور و جفاست
خیمة ما را به آتش میکشید ؟
بیت زهرا را به آتش میکشید ؟
تا ابد نفرین ما بر دینتان
لعنت حق باد بر آیینتان
آبروی آب را عبّاس برد
میبرم من آبروی کوفیان
گشت حقّانیّت خون حسین
خار زجری بر گلوی کوفیان
آب از ساقی که منّت میکشید
تیر آمد مشک سقّا را درید
مرگ روی دستهایش جان سپرد
آبروی آب را عباس برد
منبع : امیر عاملی