كرج، مسجد جامع رجائي شهر دهة سوم محرم 138 (ع)
الحمد للـه رب العالمين و صلّي اللـه علي جميع الانبياء و المرسلين و صلّ علي محمد و آله الطاهرين.
فضيلت كسب معرفت و معارف دين
کسي که براي شناخت وجود مقدس حضرت حق از خانه يا محل کار براي ملاقات عالمي يا مجلس علمي قدم برميدارد، برترين و بهترين و بالاترين قدم را برداشته است.
اين قدم يا در دنيا نميلغزد، به اين دلیل که ياري حق دنبال آن است. يا اگر بلغزد، لغزشش کم است. لغزشي نيست که به سعادت او لطمه بزند؛ پروردگار هم با رحمت و مغفرتش از او استقبال ميکند. وقتي وارد آن مجلس ميشود گرچه يك مستمع باشد، کنار يک معلم رباني قرار ميگيرد.
پيامبر گرامي اسلام (ص) ميفرمايد: پروردگار عالم به فرشته خطاب ميکند قبل از اين که اين بندۀ من، به حقايق و معارف گوش بدهد، بال خود را زير پاي او بگستران و او را در آغوش بگير![1]
معني اين حديث عرفاني اين است که جايگاه چنين انساني، از هر جايگاهي برتر و بلندتر، و مقامش از ديگر انسانها رفيعتر است. وقتي او مطلبي را ميشنود، آن لحظه در حقيقت بهترين عبادت را انجام ميدهد و وقتي عالم و عارف به اين حقايق ميشود، حضرت حق را لمس ميکند. حالا يا از طريق آيات قرآن که معلم رباني برايش توضيح داده است؛ يا از طريق دلایل و براهين طبيعي، علمي پيدا کرده است؛ گرچه به نظر محققان، علم اجمالي باشد نه علم تفصيلي، يعني توحيد را به اندازۀ ابراهيم و موسي و عيسي و پيغمبر اسلام و ائمۀ طاهرين: نيافته باشد، بلکه اجمالاً يافته که مالک واقعي، رازق و کارگشاي واقعي خداست و هرچه در اين عالم هست، ابزار قدرت اوست.
چون پروردگار عالم هم فيض خود را از طريق وسائل به موجودات ميرساند. يعني اگر بخواهد به تمام حيوانات غذا بدهد، از طريق خورشيد و آب و خاک ميدهد و کار مستقيم نميکند. يا اگر بخواهد به كودك تازه به دنيا آمده، غذا بدهد، از طريق سينۀ مادر غذا ميدهد؛ در درون مادر هم دستگاهي قرار داده که مواد غذاييای را که مادر ميخورد، به شير تبديل كند و بعد از خوردن شير تا شش ماه حتي به يک قطره آب هم احتياج نداشته باشد.
يا اگر خداوند بخواهد بندگان را با خود آشنا کند، در قرآن ميفرمايد: به بندگانم ابزار شناخت دادهام؛ قدرت درک انبيا و ائمه طاهرين و اوليا را هم قرار دادهام، کتابهاي آسماني هم براي او فرستادهام، اینها وسائط بين من و بندگان من است.
ارزش كسب معرفت الله
وقتي داراي علم معرفت الله شد ـ حال يا از طريق چشم است، يا از طريق گوش، يا از طريق علمي که از ديگري به انسان انتقال داده ميشود؛ يا از طريق حادثهاي كه در برخورد اتفاقي رخ ميدهد؛ مثلاً پاسکال[2] رياضيدان در يك حادثه از نظر رياضي دقيق حساب کرد كه او بايد صد در صد نابود شده باشد، ولي او در اثر اين حادثه به وجود خداوند ايمان آورد و فهميد که در پشت اين پردۀ عالم، اراده و قدرت برتري کار ميکند. اگر آن اراده و نظر نبود، بايد به يقين مرده باشد؛ زيرا او نميتوانست جلوي واقعه را بگيرد؛ چون وي از روي پلي با يک درشکۀ چهار اسب در وسط پاريس حرکت ميکرد و زير پل هم رودخانه بود. فاصلۀ رودخانه از پل هم زياد بود، ناگهان چهار اسب چموشي کردند و روي پل رم کردند؛ چهار اسب با درشکه و درشکهچي و پاسبان از بالاي پل بلند در رودخانه افتادند و همگي زير درشکه ماندند؛ اما بعد نجات پيدا کردند.
پاسكال از نظر رياضي حساب کرد که اين اسبها چقدر بلند شدند؛ از چه ارتفاعي پايين آمدند؛ با چه ضربي در رودخانه افتاديم. بعد هم درشکه روي ما قرار گرفت. چرا ما زنده مانديم؟ اين ارادة كسي بوده كه ما را آفريده است.
اين علم يعني معرفت الله، وقتي در قلب قرار بگيرد ـ که به فرمودة امام صادق (ع):
«حرم خداست»[3] ـ ديگر نمیتوان برای اين قلب قيمت قائل شد. نمیتوان برای اين حالت قلب که انسان را به عبادت ميرساند، قيمت قائل شد. در اين حالت قلب وقتي انسان اشك ميريزد، براي يک قطرۀ آن اشک هم نميشود قيمت قائل شد. تا آنجا که خود پروردگار ميفرمايد: اگر برای من اشک به صورت يک قطره از مژههايت بيرون بيايد، همان يک قطره اشک را چنان قدرتی دادهام که هرچه آتش گناه فراهم کردهاي در قيامت خاموش کنم؛[4] چرا؟ چون اين اشک وصل به بدن نيست، وصل به خداست.
ارزشهاي معرفتي اعضا و جوارح
ارزش اشک، قلب، و بدن، ارزش الاهی است؛ گوشت و پوست مطرح نيست. چون اگر خود بدن را بخواهند ارزيابي کنند، دانشمندان محاسبه كردهاند كه کل چربيهاي بدن هفت قالب صابون ميشود. مواد آهني بدن هفت ميخ ريز ميشود. آب بدن، به اندازۀ يک سطل معمولي ميشود. گوگرد بدن اگر از بدن بيرون کشيده شود، يک سگ کثيف را با آن ميشود شست. اگر کل اين عناصر که از تجزيۀ بدن به دست میآید، در بازار بفروشيم، بيست تومان ميشود. آنهایي که خدا را نميشناسند، سنگ هستند.
(ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة)[5]
کساني که خدا را نميشناسند، ميت هستند.
(أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتا)[6]
(ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور)[7]
کسانی که خدا را نميشناسند (كَالْأَنْعام)[8] هستند.
آنها (شَرَّ الدَّوَاب)[9] و (كَمَثَلِ الْحِمارِ)[10] هستند.
آنان (فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْب)[11] هستند بالاترین جرم آنان در روز قيامت اين است که خود را از افق انسانيت بسيار تنزّل دادهاند تا مطابق يک سنگ يا يک سگ شوند؛ اين، يک جرم بسيار سنگين است. اين غير آن جرمي است که خدا را نشناختهاند و به حضرت حق جاهل ماندهاند.
از انسان موحد، چه آثاري بروز ميکند. آثاري که مربوط به اخلاق خداست؛ چون با حضرت او همرنگ شده، با او آشنا شده، عاشق او شده و به وسيلۀ آتش عشق تعينش، سوخته است.
اين يک بحث بسیار سنگين است که تعيّن متعيّن با چه آتشي قابل سوختن است؛ متعين يعني چه؟
متعين يعني انساني كه با بودن خدا، او را نميشناسد؛ ولي خدا بر کل هستي حاکم است. سينهاش سپر است؛ علم من، فکر، پول و عقل من، اسم اینها تعيّن است. انسان شخصيت و استقلال و وجود قائل شود؛ در حالي که ما يک وجود منبسط و ابدي و ازلي بيشتر نداريم. بقيه وجودي ندارند، بلکه نمايش وجود دارند و اين نمايش هم نقاشي خود پروردگار مهربان عالم است.
قرآن مجيد در آيۀ اول سورۀ دهر ميفرمايد:
(هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً)[12]
شما نبوديد؛ همين الآن هم در مقابل قدرت من، عددي نيستيد.
ما عدمهاييم هستيهاي ما تـو وجـود مطلقي فـاني نما[13]
چرا ما در آية الکرسي ميخوانيم:
(اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوم)[14]
چون حياتي غير او وجود ندارد. ما با نگاه او حيات داريم؛ اگر او نگاهش را بردارد ما عدم هستيم. اصلاً حيات ما استقلال ندارد. حيات ما به حيات او و قيام ما به قيوميت او، گره خورده است.
اگر آدم به اين مطلب يقين پيدا کند، به امنيت دروني کاملی دست مییابد که حساب ندارد.
ما همه شيـران ولـي شير علـم حملـهمان از بـاد باشـد دم به دم
حملهها پيـدا و ناپيـداست باد جان فداي آن كه ناپيداست باد[15]
با اين چشم نميتوانيم ببينيم، ولي جمال زيباي بينهايتش در آينۀ وجود تمام موجودات، قابل تماشا است. اين حرف اوست.
(أَ فَلايَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ * وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ * وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ * وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَت)[16]
اگر ميخواهي من را ببيني، زيبايي و جمال من در آينۀ وجود تمام موجودات پيداست. حوصله نداري من را در آن آينهها ببيني، در آینة دیگری ببین: (وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلاتُبْصِرُون)؛[17] من را در خودت ببين.
من يک پوستي روي بدن تو کشيدهام که خيلي نازک است. اين پوست تو اگر در فشار هوا قرار بگيرد، با يک نسيم پاره ميشود. دائماً از درون بدنت، دوازده درجه فشار به پوستت وارد ميشود و بالاي صد کيلومتر هواي متراکم از بيرون به پوستت فشار ميآورد، ولي به پوستت ميگويد تا زنده است پاره نشود؛ و الّا همان فشار درون، بايد پوست را بترکاند و اين فشار چند ميليارد تني هوا همان وقتي که ما به دنيا آمديم، بايد پوستمان را تکه تکه ميكرد.
ميخواهي من را ببيني، خودت را ببين! اما در کنار من، اظهار تعيّن نکن و نگو «من».
بدن ما بدون توحيد، هيچ ارزشي ندارد. بدن بيتوحيد کارخانهاي است که تنها هنرش، توليد کود براي پر کردن چاه توالت است.
حرمت مقام مؤمن نزد پروردگار
يک انسان موحد چقدر مقام بلندي دارد كه اگر کسي دست به اسلحه ببرد و موحدي را بکشد، قرآن ميفرمايد:
(وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّدا)[18]
اگر كسي يک مؤمن را بکشد که در ظرف توحيد من است، تمام درهاي رحمت من به روي او بسته ميشود:
(فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها)
هر کسي که ميخواهد باشد. حالا شما برترين مؤمنان را ارزيابي كنيد. اگر کسي اميرالمؤمنين علي (ع) را بکشد يا اگر کسي ابيعبدالله الحسين (ع) را بکشد، آیا اين شخص، توبه دارد؟ اين آيات براي كيفر کشتن موحد است.
اما پروردگار ميفرمايد:
«من اهان عبدي المؤمن»[19]
کسي که بندۀ مؤمن را بين مردم سبک بشمارد. «وهن» يعني سبک کردن؛ غير از فحش و سب است. کلمۀ اهانت يعني سبك كردن؛ اگر کسی مؤمني را چه در پشت سر يا جلوي مردم سبک بشمارد، «فقد استقبلني بالمحاربة»؛ چنین کسی با من در جنگ و ستيز است.
ملاقات مؤمن ملاقات خدا
پروردگار به موسي (ع) فرمود: ملاقات من نيامدي؟! موسي (ع) گفت: خدايا ملاقات تو! چگونه به ملاقات تو بيايم؟ خطاب رسيد: من بسيار در انتظار تو بودم که بيايي. موسي (ع) گفت: خدايا! چگونه؟ خطاب رسيد: به ملاقات يک مؤمن نرفتي؛ پس به ملاقاتم نيامدي. موسي! زيارت چهرۀ مؤمن، زيارت من است.[20] ديدن چهرۀ جسمي او، آمدن به ملاقات من است.
عيادت مريض
عيسي بن مريم (ع) به پروردگار گفت: دعاي من را در چه مكاني مستجاب ميکني و رد نمیکني؟ خطاب رسيد: عيسي! بگرد ببين کدام مؤمن بيمار شده است؛ کنار بستر او بنشين، من آنجا هستم؛ درآنجا نزديکترين مرحله را به من داري. در آنجا دعا کن، من هم دعايت را مستجاب ميکنم.[21]
خدا ميداند که در قيامت چه تعداد مردمی که در خيالشان هم نميگذشت که جهنمي شوند، به سبب بدرفتاري با اهل ايمان، گرفتار عذاب ميشوند. حالا يا زن اهل ايمان، يا شوهر اهل ايمان و يا فرزند اهل ايمان بوده است. يا پدرش يا مادرش اهل ايمان بودهاند و او رعايت حق شخصيت مؤمن را نکرد است. همۀ اینها در قيامت اهل جهنم هستند.[22]
هزار نکتۀ باريک تر ز مو اينجاست. بر اساس همين آيات و روايات است که پيغمبر اسلام (ص) ميفرمايد:
«ان الله يغضب لغضب فاطمة و يرضي لرضاها»[23]
خشم خدا، خشم زهرا است و رضاي خدا رضاي زهرا است؛ چرا؟ چون در ميان تمام زنان عالم، موحدتر از فاطمۀ زهرا 3 نبود. ولي همين زهراي موحد بعد از تمام نمازهايش اشک ميريخت و ميگفت:
«يا حي يا قيوم برحمتک استغيث»[24]
اي حي و قيوم! به رحمت تو پناه ميآورم، من را به پناهت بپذير!
تا در دنيا هستيم، داستان حقيقت اين است. با خدا زندگي کردن مشکل است؛ ولي اگر كسي خدا را بفهمد، زندگي عاشقانه ميکند و آن عشق، تعيّنش را ميسوزاند.
ياري پروردگار در معرفت حق
جالب اين است که پروردگار در شناخت خود، به شناساندن خود کمک ميکند. ميدانيد کسي که براي شناخت حق به دنبال خدا ميرود، در حقيقت بهترين گدايي را براي به دست آوردن بهترين سرمايه انجام ميدهد.
خدا به حضرت داود فرمود: براي نمونه يکي را براي من بگو که به گدايي پيش من آمده باشد و من جواب نداده باشم. البته در روايات آمده است درخواستها گاهي طول ميکشد. آدم دلش ميشکند، زار زار گريه ميکند، به پروردگار ميگويد: اين گره مرا باز کن، و اين مشکل را حل کن! بعد به ائمه: ميگويد: مگر شما به ما نگفتيد که اگر دعا کنيد، مستجاب ميشود؟ مگر خدا در قرآن نفرموده:
(ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ)[25]
پس چرا ما گريه ميکنيم، اما اجابت نميکند؟
علت تأخير استجابت در دعا
انبيا از خدا پرسيدند: خدايا! براي تو كه استجابت، مشكلي ندارد. خطاب ميرسد من اهل توحيد را خيلي دوست دارم؛ چون دوستي ما محدود است و دوستي پروردگار نامحدود؛ وقتي آنان با من حرف ميزنند، من بوي دهانشان را دوست دارم، صدايشان، و گريهشان را دوست دارم.
اگر همان وقت، دعايش را مستجاب کنم، ميرود من را به فراق خود مبتلا ميکند.[26] نميخواهم از من دور شود. گرو نگه ميدارم که صدايش را بشنوم، و گريهاش را ببينم. گاهي هم تا آخر عمر او، دعایش را مستجاب نميکنم؛ اما روز قيامت به او ميگويم حالا وقت مستجاب شدن دعاي تو است. حالا ببين اينجا برايت چه ميکنم! دنيا جايش نبود. متأسفانه ما در دعا ميخواهيم به خدا بگوييم يک دريا آب به ما بده؛ خداوند ميگويد: ظرف بياور! اما ما يک ليوان بيشتر نداريم، آب دريا که در ليوان جاي نميگيرد.
ارزش ذكر بسم الله
امام صادق (ع) ميفرمايد: موحد خداشناس و عاشق خدا، وقتي از قبر بیرون ميآيد، طبق عادتي که در دنيا داشته میگوید بسم الله الرحمن الرحیم. چه عادت زيبايي است. خواست بخوابد ميخواند بسم الله الرحمن الرحيم؛ چقدر زيبا است. از خواب كه بيدار ميشد ميخواند بسم الله الرحمن الرحيم. غذا که ميخواست ميل كند، ميخواند بسم الله الرحمن الرحيم. ديگر «بسم الله الرحمن الرحيم» با جان او عجين شده است. تا از قبر وارد محشر ميشود، بسم الله الرحمن الرحيم ميخواند. پرونده را به دست او ميدهند. هر چه جستجو ميكند، گناه يا لغزشي نميبيند؛ پس چرا پيدا نيست؟ پرونده از کيست؟ به پروردگار ميگويد: من گناه ندارم؟ خطاب ميرسد: بله. ميگويد: چرا ننوشتي؟ ميفرمايد: مگر تو الآن نگفتي الرحمن الرحيم، مگر تو من را به رحمانيت و رحيميت صدا نکردي؛ خوب من بايد رحمتم را نشان دهم.[27]
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
پی نوشت ها:
[1]) الکافی، 1/34، باب ثواب العالم والمتعلم، حدیث 1: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ9: مَنْ سَلَک طَرِیقاً یطْلُبُ فِیهِ عِلْمـاً سَلَک اللَّهُ بِهِ طَرِیقاً إِلَى الْجَنَّةِ وَ إِنَّ الْمَلَائِکةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِـبِ الْعِلْمِ رِضًــا بِهِ وَ إِنَّهُ یسْتَغْفِرُ لِطَالِبِ الْعِلْمِ مَنْ فِی السَّمَاءِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ حَتَّى الْحُوتِ فِی الْبَحْرِ ... .»Û
Ü بحارالأنوار، 1/198، باب 4، حدیث 1: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ9 الْمُؤْمِنُ إِذَا مَاتَ وَ تَرَک وَرَقَةً وَاحِدَةً عَلَیهَا عِلْمٌ تَکونُ تِلْک الْوَرَقَةُ یوْمَ الْقِیامَةِ سِتْراً فِیمَا بَینَهُ وَ بَینَ النَّارِ وَ أَعْطَاهُ اللَّهُ تَبَارَک وَ تَعَالَى بِکلِّ حَرْفٍ مَکتُوبٍ عَلَیهَا مَدِینَةً أَوْسَعَ مِنَ الدُّنْیا سَبْعَ مَرَّاتٍ وَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ یقْعُدُ سَاعَةً عِنْدَ الْعَالِمِ إِلَّا نَادَاهُ رَبُّهُU جَلَسْتَ إِلَى حَبِیبِی وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَأُسْکنَنَّک [لَأَسْکنْتُک ] الْجَنَّةَ مَعَهُ وَ لَاأُبَالِی.»
بحارالأنوار، 1/173، باب 1، حدیث 34: «عَلِی7 قَالَ طَالِبُ الْعِلْمِ یشَیعُهُ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَک مِنْ مَفْرِقِ السَّمَاءِ یقُولُونَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.»
بحارالأنوار، 1/185، باب 1، حدیث 106: «صَفْوَانَ بْنِ غَسَّانَ قَالَ أَتَیتُ النَّبِی9 وَ هُوَ فِی الْمَسْجِدِ مُتَّکىٌ عَلَى بُرْدٍ لَهُ أَحْمَرَ فَقُلْتُ لَهُ یا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی جِئْتُ أَطْلُبُ الْعِلْمَ فَقَالَ مَرْحَباً بِطَالِبِ الْعِلْمِ إِنَّ طَالِبَ الْعِلْمِ لَتَحُفُّهُ الْمَلَائِکةُ بِأَجْنِحَتِهَا ثُمَّ یرْکبُ بَعْضُهَا بَعْضاً حَتَّى یبْلُغُوا سَمَاءَ الدُّنْیا مِنْ مَحَبَّتِهِمْ لِمَا یطْلَبُ.»
[2]) پاسکال نویسنده، فیلسوف، طبیعى دان و مهندس فرانسوى (1623 ـ 1662م) از کودکى آثار هوشمندى در وى پدیدار بود. در12 سالگى اولین قضایاى هندسه اقلیدس را شناخت. در 16 سالگى رسالهاى در باب قطع مخروطات نوشت. در18 سالگى ماشین محاسبه را اختراع کرد و قوانین ثقل هوا و موازنه سوائل ومثلثات ریاضى وحساب احتمالات و فشار آب و غیره از مبتکرات اوست. (فرهنگ فارسى معین، 5/324)
[3]) بحارالأنوار، 67/25، باب 43: «قَالَ الصَّادِقُ7: الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْکنْ حَرَمَ اللَّهِ غَیرَ اللَّهِ.»
الکافی، 1/41، باب سؤال العالم و تذاکره، حدیث 8: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ9 تَذَاکرُوا وَ تَلَاقَوْا وَ تَحَدَّثُوا فَإِنَّ الْحَدِیثَ جِلَاءٌ لِلْقُلُوبِ إِنَّ الْقُلُوبَ لَتَرِینُ کمَا یرِینُ السَّیفُ جِلَاؤُهَا الْحَدِیثُ.»
نهجالبلاغه، حکمت 91: «قَالَ7: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکمِ.»
غرر الحکم، 226، حدیث 4583: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یمْدَحْ مِنَ الْقُلُوبِ إِلَّا أَوْعَاهَا لِلْحِکمَةِ وَ مِنَ النَّاسِ إِلَّا أَسْرَعَهُمْ إِلَى الْحَقِّ إِجَابَةً.»
الجعفریات، 168، باب فضل العلم: «قال رسول الله9: خیر القلوب أوعاها للخیر و شر القلوب أوعاها للشر فأعلى القلب الذی یعی الخیر مملو من الخیر أن نطق نطق مأجورا و إن أنصت أنصت مأجورا.»
[4]) مستدرک الوسائل، 11/247، باب 15، حدیث 12890: «قَالَ9: مَنْ بَکى مِنْ ذَنْبٍ غُفِرَ لَهُ وَ مَنْ بَکى مِنْ خَوْفِ النَّارِ أَعَاذَهُ اللَّهُ مِنْهَا وَ مَنْ بَکى شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ أَسْکنَهُ اللَّهُ فِیهَا وَ کتِبَ لَهُ أَمَانٌ مِنَ الْفَزَعِ الْأَکبَرِ وَ مَنْ بَکى مِنْ خَشْیةِ اللَّهِ حَشَرَهُ اللَّهُ مَعَ النَّبِیینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولَئِک رَفِیقاً.»
مستدرک الوسائل، 11/246، باب 15، حدیث 12887: «قال9: قَالَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ یخْرُجُ مِنْ عَینَیهِ مِثْلُ رَأْسِ الذُّبَابَةِ مِنَ الدُّمُوعِ فَیصِیبُ حَرَّ وَجْهِهِ إِلَّا حَرَّمَهُ اللَّهُ عَلَى النَّارِ.»
بحارالأنوار:22/431، باب 12، حدیث 4: «عن أَبِی عَبْدِاللَّهِ عَنْ أَبِیهِ7 قَالَ بَکى أَبُوذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیهِ مِنْ خَشْیةِ اللَّهِU حَتَّى اشْتَکى بَصَرَهُ فَقِیلَ لَهُ یا أَبَاذَرٍّ لَوْ دَعَوْتَ اللَّهَ أَنْ یشْفِی بَصَرَک فَقَالَ إِنِّی عَنْهُ لَمَشْغُولٌ وَ مَا هُوَ مِنْ أَکبَرِ هَمِّی قَالُوا وَ مَا یشْغَلُک عَنْهُ قَالَ الْعَظِیمَتَانِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ.»
[5]) بقره/ 74: «سپس دل هاى شما بعد از آن [معجزه شگفت انگیز] سخت شد، مانند سنگ یا سخت تر.»
[6]) انعام/ 122: «آیا کسى که [از نظر عقلى و روحى] مرده بود.»
[7]) فاطر/ 22: «و تو نمى توانى [دعوت حق را] به کسانى که در قبرهایند بشنوانى.»
[8]) اعراف/ 179: «مانند چهارپایانند.»
[9]) انفال/ 22: «بدترین جُنبندگان.»
[10]) جمعه/ 5: «مانند درازگوشى است.»
[11]) اعراف/ 176: «پس داستانش چون داستان سگ است.»
[12]) انسان/ 1: «آیا بر انسان زمانى از روزگار گذشت که چیزى در خور ذکر نبود؟»
[13]) مولوی.
[14]) بقره/ 255: «خداى یکتا که جز او هیچ معبودى نیست، زنده و قائم به ذات [و مدّبر و برپا دارنده و نگه دارندۀ همه مخلوقات] است.»
[15]) محمد تقی حجة الاسلام (نیر).
[16]) غاشیه/ 17 ـ 20: «آیا با تأمل به شتر نظر نمى کنند که چگونه آفریده شده؟ * و به آسمان که چگونه بر افراشته شده؟ * و به کوه ها که چگونه در جاى خود نصب شده؟ * و به زمین که چگونه گسترده شده؟»
[17]) ذاریات/ 21: «و [نیز] در وجود شما [نشانه هایى است] آیا نمى بینید؟»
[18]) نساء/ 93: «و هر کس مؤمنى را از روى عمد به قتل برساند کیفرش دوزخ است که در آن جاودانه خواهد بود.»
[19]) الکافی، 2/351، باب من آذى المسلمین و احتقرهم، حدیث 5: «أَبَا عَبْدِاللَّهِ7 یقُولُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَک وَ تَعَالَى یقُولُ مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ أَنَا أَسْرَعُ شَی ءٍ إِلَى نُصْرَةِ أَوْلِیائِی.»
مستدرک الوسائل، 3/58، باب 16، حدیث 3014: «عن أَبِی عَبْدِاللَّهِ7 قَالَ نَزَلَ جَبْرَئِیلُ عَلَى النَّبِی9 فَقَالَ یا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّک یقُولُ مَنْ أَهَانَ عَبْدِی الْمُؤْمِنَ فَقَدِ اسْتَقْبَلَنِی بِالْمُحَارَبَةِ وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَی عَبْدِی الْمُؤْمِنُ بِمِثْلِ أَدَاءِ الْفَرَائِضِ وَ إِنَّهُ لَیتَنَفَّلُ لِی حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یبْصِرُ بِهِ وَ یدَهُ الَّتِی یبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِی یمْشِی بِهَا.»
[20]) المحجة البیضاء، 8/26: «یا موسی! مرضتُ فلم تعدنی فقال: یا ربّ و کیف ذلک؟ قال: مرض فلانٌ فلم تعده و لو عُدْتَه لوجدتَنی عنده.»
مستدرک الوسائل، 2/76، باب 6، حدیث 1458: «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ7 قَالَ أَیمَا مُؤْمِنٍ زَارَ مُؤْمِناً کانَ زَائِراً لِلَّهِU وَ أَیمَا مُؤْمِنٍ عَادَ مُؤْمِناً خَاضَ الرَّحْمَةَ خَوْضاً فَإِذَا جَلَسَ غَمَرَتْهُ الرَّحْمَةُ فَإِذَا انْصَرَفَ وَکلَ اللَّهُ بِهِ سَبْعِینَ أَلْفَ مَلَک یسْتَغْفِرُونَ لَهُ وَ یسْتَرْحِمُونَ عَلَیهِ وَ یقُولُونَ طِبْتَ وَ طَابَتْ لَک الْجَنَّةُ إِلَى تِلْک السَّاعَةِ مِنَ الْغَدِ وَ کانَ لَهُ خَرِیفٌ مِنَ الْجَنَّةِ قَالَ الرَّاوِی وَ مَا الْخَرِیفُ جُعِلْتُ فِدَاک قَالَ زَاوِیةٌ فِی الْجَنَّةِ یسِیرُ الرَّاکبُ فِیهَا أَرْبَعِینَ عَاماً.»
وسائل الشیعة، 14/584، باب 97، حدیث 19867: «عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ7 قَالَ مَنْ زَارَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ فِی اللَّهِ وَ لِلَّهِ جَاءَ یوْمَ الْقِیامَةِ یخْطُرُ بَینَ قَبَاطِی مِنْ نُورٍ لَایمُرُّ بِشَی ءٍ إِلَّا أَضَاءَ لَهُ حَتَّى یقِفَ بَینَ یدَی اللَّهِ فَیقُولُ اللَّهُU لَهُ مَرْحَباً وَ إِذَا قَالَ اللَّهُU مَرْحَباً أَجْزَلَ لَهُ الْعَطِیةَ.»
[21]) بحارالأنوار، 69/64، الاخبار، حدیث 28: «عَنِ النَّبِی9 قَالَ یعَیرُ اللَّهُU عَبْداً مِنْ عِبَادِهِ یوْمَ الْقِیامَةِ فَیقُولُ عَبْدِی مَا مَنَعَک إِذْ مَرِضْتُ أَنْ تَعُودَنِی فَیقُولُ سُبْحَانَک سُبْحَانَک أَنْتَ رَبُّ الْعِبَادِ لَاتَأْلَمُ وَ لَاتَمْرَضُ فَیقُولُ مَرِضَ أَخُوک الْمُؤْمِنُ فَلَمْ تَعُدْهُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَوْ عُدْتَهُ لَوَجَدْتَنِیÛ
Ü عِنْدَهُ ثُمَّ لَتَکفَّلْتُ بِحَوَائِجِک فَقَضَیتُهَا لَک وَ ذَلِک مِنْ کرَامَةِ عَبْدِی الْمُؤْمِنِ وَ أَنَا الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ.»
بحارالأنوار، 71/368، باب 23، حدیث 56: «عَنِ النَّبِی9 قَالَ قَالَ اللَّهُU یا ابْنَ آدَمَ مَرِضْتُ فَلَمْ تَعُدْنِی قَالَ یا رَبِّ کیفَ أَعُودُک وَ أَنْتَ رَبُّ الْعَالَمِینَ قَالَ مَرِضَ فُلَانٌ عَبْدِی فَلَوْ عُدْتَهُ لَوَجَدْتَنِی عِنْدَهُ... .»
المحجة البیضاء، 3/410: «عن أبیعبدالله7 قال: إذا کان یوم القیامة نادى العبد إلى الله تعالى فیحاسبه حسابا یسیرا فیقول: یا مؤمن ما منعک أن تعودنی حین مرضت فیقول المؤمن: أنت ربّی و أنا عبدک أنت الحی القیوم الّذی لایصیبک ألم و لا نصب، فیقولU: من عاد مؤمنا فی فقد عادنی ثمّ یقول له: أ تعرف فلان بن فلان؟ فیقول: نعم یا ربّ فیقول: ما منعک أن تعوده حین مرض؟ أما إنّک لوعدته لعدتنی ثمّ لوجدتنی عنده، ثمّ لو سألتنی حاجة لقضیتها لک و لم أردّک عنها.»
[22]) الکافی، 2/367، باب من منع مؤمنا شیئا من عنده، حدیث 2: «یونُسَ بْنِ ظَبْیانَ قَالَ قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ7 یا یونُسُ مَنْ حَبَسَ حَقَّ الْمُؤْمِنِ أَقَامَهُ اللَّهُU یوْمَ الْقِیامَةِ خَمْسَمِائَةِ عَامٍ عَلَى رِجْلَیهِ حَتَّى یسِیلَ عَرَقُهُ أَوْ دَمُهُ وَ ینَادِی مُنَادٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هَذَا الظَّالِمُ الَّذِی حَبَسَ عَنِ اللَّهِ حَقَّهُ قَالَ فَیوَبَّخُ أَرْبَعِینَ یوْماً ثُمَّ یؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّارِ.»
[23]) الأمالی، شیخ مفید، 94 حدیث 4؛ و بحارالأنوار، 43/ 19، باب 3، حدیث 2.
[24]) بحارالأنوار، 43/217، باب 7، حدیث 49: «عن أَبِی جَعْفَرٍ7 قَالَ إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ9 مَکثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ9 سِتِّینَ یوْماً ثُمَّ مَرِضَتْ فَاشْتَدَّتْ عَلَیهَا فَکانَ مِنْ دُعَائِهَا فِی شَکوَاهَا یا حَی یا قَیومُ بِرَحْمَتِک أَسْتَغِیثُ فَأَغِثْنِی اللَّهُمَّ زَحْزِحْنِی عَنِ النَّارِ وَ أَدْخِلْنِی الْجَنَّةَ وَ أَلْحِقْنِی بِأَبِی مُحَمَّدٍ9... .»
[25]) غافر/ 60: «پروردگارتان گفت: مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.»
[26]) الکافی، 2/489، باب من أبطأت علیه الإجابة، حدیث 3: «عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ7 قَالَ إِنَّ الْعَبْدَ لَیدْعُو فَیقُولُ اللَّهُU لِلْمَلَکینِ قَدِ اسْتَجَبْتُ لَهُ وَ لَکنِ احْبِسُوهُ بِحَاجَتِهِ فَإِنِّی أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَ صَوْتَهُ وَ إِنَّ الْعَبْدَ لَیدْعُو فَیقُولُ اللَّهُ تَبَارَک وَ تَعَالَى عَجِّلُوا لَهُ حَاجَتَهُ فَإِنِّی أُبْغِضُ صَوْتَهُ.
بحارالأنوار، 90/371، باب 24، حدیث 1: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ9 إِنَّ اللَّهَ لَیتَعَهَّدُ عَبْدَهُ الْمُؤْمِنَ بِأَنْوَاعِ الْبَلَاءِ کمَا یتَعَهَّدُ أَهْلُ الْبَیتِ سَیدَهُمْ بِطُرَفِ الطَّعَامِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ عَظَمَتِی وَ بَهَائِی إِنِّی لَأَحْمِی وَلِیی أَنْ أُعْطِیهُ فِی دَارِ الدُّنْیا شَیئاً یشْغَلُهُ عَنْ ذِکرِی حَتَّى یدْعُوَنِی فَأَسْمَعَ صَوْتَهُ وَ إِنِّی لَأُعْطِی الْکافِرَ مَنِیتَهُ حَتَّى لَایدْعُوَنِی فَأَسْمَعَ صَوْتَهُ بُغْضاً لَهُ.»
[27]) تفسیر فاتحه الکتاب، معاصر زمان فیض کاشانی.
منبع : پایگاه عرفان