پيامبر به سن بيست و پنج سالگى رسيده بود، او اضافه بر اين كه نواده شيخ و رئيس محترم و بزرگ قبيله يعنى عبد المطلب محسوب ميشد، خود نيز بخاطر صفات برجسته و اخلاقيات ممتازش اعتبارى خاص كسب كرده بود و به لقب امين شهرت داشت.
در همين سال روزى ابوطالب به وى گفت: فرزند برادرم، من مردى هستم از مال دنيا تهيدست، و زمانه بر ما سخت گرفته و سالهاى عسرتبارى بر ما گذشته و ميگذرد، ما سرمايه و آلات تجارتى نداريم كه به كار اندازيم و به وسيله آن از عسرت نجات يابيم، ولى اكنون كاروان تجارتى قريش آماده سفر به شام است، و معمولا خديجه دختر خويلد مردانى از قريش را در اين كاروانها براى تجارت روانه ميدارد، اگر تو هم خود را به او معرفى ميكردى راه گشايشى به دست ميآوريم.
خبر اين گفتگو به خديجه رسيد، او مأمورى براى دعوت پيامبر، به اين كار فرستاد و بيش از هر سال اموالى به تجارت سپرد، پيامبر به همراهى كاروان تجارتى قريش با غلام مخصوص خديجه به سوى شام حركت كرد، طبق معمول كاروان بر سر راه خود به بصرى رسيد، و در اين شهر اطراق كرد، پيامبر و ميسره با اموالشان در بازار شهر جاى گرفتند، محل فرود آمدن ايشان در جوار و همسايگى صومعهاى بود كه در آن راهبى نسطور نام منزل داشت، يك درخت سدر نيز در كنار اين صومعه روئيده بود كه بسيار كهنسال مينمود، پس از آن كه بارها به زمين گذاشته شد، پيامبر به زير درخت سدر پناه برده به آن تكيه داد و نشست.
نسطور راهب اين عابد مسيحى سر از پنجره صومعه بيرون آورد و به ميسره كه از پيش او را ميشناخت گفت: اى ميسره اين شخص كه زير اين درخت جاى گرفته است كيست؟ ميسره گفت مردى از قريش و از اهل مكه است، راهب به او گفت: زير اين درخت جز يك پيامر كسى جاى نگرفته است، آنگاه پرسيد آيا در چشمانش لكه سرخى وجود دارد؟ ميسره پاسخ داد آرى و هيچ وقت اين لكه سرخ برطرف نميشود.
راهب به او گفت: اين اوست و او آخرين پيامبر خداست، اى كاش من زمانى كه او مبعوث ميشود بودم و هنگامى كه فرمان رسالت ميگيرد حيات داشتم.
روزهاى بعد پيامبر به بازاربصرى رفت و امتعه خويش را به معرض فروش درآورد، و بعد از فروش كالاهاى همراه به خريد امتعه لازم پرداخت، البته در اين خريد و فروشها با مردى اختلاف پيدا كرد، آن مرد گفت: تو به لات و عزّى سوگند ياد كن، و من هرگاه از كنار اينها عبور ميكنم از آنها روى ميگردانم، آن مرد گفت: سخن، سخن توست و من در اين اختلاف، نظر تو را قبول دارم، ميسره اين مرد به خدا سوگند پيامبر است، سوگند به آن كس كه جان من به دست قدرت اوست اين همان است كه احبار و دانشمندان ما او را در كتابهاى خويش با توصيفات و نشانههاى كامل و روشن يافتاند.
اينگونه سخنان در ذهن و جان ميسره نقش ميبست و در خاطرهاش تأثير ميكرد، و او را كه عملا در طول سفر مجذوب شخصيت پيامبرشده بود بيشتر علاقهمند ميساخت.
منبع : پایگاه عرفان