اولیای الهی خیلی عجیب بودند و فقط با وجود مقدس حضرت حق سروکار داشتند و حتی برای خودشان نیز کار نمیکردند. آنها برای بهشت هم عبادت نمیکردند: «ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعاً فی جنتک»،[5] چه برسد به اینکه برای ثروتمند شدن کار کنند. در همان ایام که امیرمؤمنان (ع) در رأس کار بود بعضی اوقات گرسنه میخوابید. در همین چهار سال و هفت ماهی که در رأس حکومت بود و به زور مردم، حکومت را پذیرفت، آنهم به خاطر اینکه حقی را به صاحب حق برساند و ظلمی را از سر مظلومی کم کند،[6] در همین مدت نیز از درآمد یک تکه زمین که در مدینه داشت و چند نخل خرما در آن بود امورش را سپری میکرد. بیشتر اوقات در شبانه روز یک وعده غذا میخورد و یا غذایش نان و دوغ بود و گاه یک سال میگذشت و یک پیراهن بیشتر نداشت. روز جمعه که میخواست به نماز جمعه بیاید همان را میشست و با دستش حرکت میداد تا بخشکد و بتواند به مسجد بیاید. گاه میفرمود: خودم وصله میزنم چون خجالت میکشم بدهم به اهل خانه، از بس که وصله روی وصله است. رفاقت آن حضرت با خدا به خاطر پول نبود، و اگر در این وسط، پولی هم سرازیر میشد باز به خدا پس میداد، چون خدا فرموده بود: «من ذا الذی یقرض الله قرضاً حسنا»[7] و با خدا معامله میکرد و میگفت: همانی که به دست من داده، میخواهد امتحانم بکند که من این را نگه میدارم و به آن دل خوش میکنم یا به خودش برمیگردانم: «الذی خلق الموت والحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملاً».
منبع : پایگاه عرفان