يحيى بن بسطام مى گويد :شاهد مجلس شعوانه ـ آن زنى كه به حقيقت توبه كرده بود ـ بودم ، گريه و ناله اش شنيده مى شد ، به دوستم گفتم : او را تنها ببينم و بگويم : به خود رحم كن و اين قدر نفس را آزار مده ! گفت : اين تو و اين هم اين زن عابده . به نزد او آمديم ، من به او گفتم : اگر با نفس مدارا مى كردى و از گريه ات مى كاستى بهتر بود . گريه كرد و گفت : دوست دارم آن قدر گريه كنم تا اشكم تمام شود ، آن گاه خون بگريم تا حدّى كه قطره اى خون در جوارحم نماند ، من كجا و گريه ؟ من كجا و گريه ؟ آن قدر گفت تا غش كرد !!
منبع : بر گرفته از کتاب داستانهای عبرت آموزاستاد حسین انصاریان