هانى پس از اين كه مانع رفتن مسلم شد به او گفت: من مقدارى كسالت دارم، اگر ابن زياد بفهمد حالم خوب نيست، چون رئيس قبيله هستم و چهار هزار مرد مسلح به فرمان من هستند، حتماً به ديدنم مى آيد. تو از اين فرصت استفاده كن و پشت پرده مخفى شو. وقتى ابن زياد آمد، من علامت مى دهم. تو نيز بيرون بيا و او را بكش و عراق را از شرّ حكومت او و يزيد خلاص كن! اما هنگامى كه ابن زياد به ديدن هانى آمد، هانى هر چه علامت داد، مسلم بيرون نيامد.
پس از رفتن ابن زياد، هانى گفت: چرا بيرون نيامدى و او را نكشتى؟ مسلم در پاسخ گفت:
«الاسلام قَيّد الفِتْك».
زانوبندى مثل دين به من خورده بود.
يعنى دين اجازه نمى دهد دشمن را به نامردى بكشم، اما رو در روى دشمن حاضر به جدال هستم. در آن صورت، اگر كشته شوم، به بهشت مى روم و اگر دشمن را بكشم، در راه خدا كشته ام.
آرى، انسان بايد مرد باشد و حتى با دشمن هم مردانگى داشته باشد.
منبع : پایگاه عرفان