يك روز سيّد كه از سستى و بىتصميمى ناصرالدين شاه به ستوه آمده بود، زبان به ملامت او گشود و گفت: آيا اين همه رعيت ايران را فقير و گرسنه و عريان نگاه داشتن، و آنان را با خرافات گول زدن، و بيش از هفتاد زن عقدى و صيغهاى در حرمسرا جمعآورى كردن مطابق شريعت اسلام است؟ و آيا تو خوانده يا شنيده و يا ديدهاى كه قبل از تو، شاهى اين همه به فكر خويش باشد و كشورش را ويران كند؟ آيا تو از دوستى و اعتقاد به مليجك كثيف و بيمار خجالت نمىكشى؟!
شاه مستبد، مغرور و لا مذهب قاجار كه در حضور درباريان انتظار شنيدن چنين سخنان تلخ و كوبندهاى را نداشت، بر آشفت و فرياد كشيد: سيد از جان من چه مىخواهى؟
سيّد فرمود: فقط دو گوش شنوا.
منبع : پایگاه عرفان