از يكى از نيكان و شايستگان نقل شده كه مىگويد:
در مسيرى مىرفتم، به درختى رسيدم، خواستم قدرى استراحت كنم، بزرگى بالاى سرم رسيد و گفت: برخيز كه مرگ نمرده. سپس بىهدف و بدون توجه به مقصدى شروع به رفتن كرد، او را دنبال كردم، شنيدم مىگفت:
كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ اللَّهُمَّ بارِكْ لِىَ فى الْمَوْتِ.
هر نَفْسى مرگ را مىچشد، اى خدا! مرگ را بر من مبارك كن.
به او گفتم: بعد از موت چه؟ گفت: هركس به بعد از مرگ يقين داشته باشد، محكم دامن ترس از عقاب را مىچسبد و دنيا را جاى ماندن نمىبيند. سپس گفت: اى كسى كه در برابر وجهت، هر وجهى هلاك است، با توفيق نظر به وجهت مرا سپيد روى كن، دلم را غرق عشق خود نما و مرا از ذلّت سرزنش فردا پناهم بده، محقّقاً وقت حياى از تو رسيده و زمان توبه آمده. سپس گفت: اگر گذشت تو نبود، اجل به من مهلت نمىداد، واگر عفوت نبود، نسبت به آنچه نزد تو است آرزو پيدا نمىكردم، آن گاه از من دور شد و گذشت .
منبع : پایگاه عرفان