جهاد حسینبنعلی(ع) برای احیای دین خدا بود. ازاینرو حضرت سیدالشهدا(ع) برای تحقق اراده الهی از هیچ امری مضایقه نکرد. وجود نورانی حضرت اباعبداللّه(ع) نه تنها تمامی هستی و متعلقات خود را در راه احیای سنّت رسول خدا(ص) بذل نمود؛ بلکه در مواجهه با دشمنان و ستیزهجویان هیچگاه دست از تلاش برای بیدادگری و بیداری گمراهان برنداشت و همواره در کمال آرامش و طمأنینه به تبیین حق و حقیقت پرداخت. در حقیقت سیره و عملکرد رسول خدا(ص) و ائمه معصومین: در برخورد با دشمن چنین بوده است که هیچگاه آغازگر جنگ و خشونت نبودهاند. همچنانکه محدث نوری با تمسک به سیرۀ معصومین: بابی با عنوان «استحباب امساک از جنگ قبل از دشمن» گشوده و ضمن آن این مسئله را در اثر ارزشمند خود به خوبی تبیین نموده است.([1])
حماسهای که امام حسین(ع) در عاشورا آفرید، با خون و شمشیر توأم نبود؛ بلکه حضرت در تمامی مسیر حرکت از مکّه به سوی کربلا به بیان خطابه و روشنگری جهت بیداری غافلان و گمراهان پرداخت و حتی در صحنه کربلا نیز تا قبل از حمله دشمن به خیمههای اهلبیت:، همواره درصدد دفاع و حفاظت از اصحاب و اهل خیام بود. برخی کجاندیشان و نابخردان درصدند چهره اسلام را توأم با جنگ و پیکار نشان دهند و از نهضت حسینی تنها خون و شمشیر را اَلَم کرده و معنویت و عرفان ناب نهفته در این حماسه عزّتآفرین را نادیده بگیرند. حالآنکه در قیام و نهضت سید و سالار شهیدان(ع) هیچ ردّ پایی از تهاجم و یا ظلم و ستم بر حقوق دیگران و حتی دشمنان وجود ندارد.
بنابر نقل منابع موثق، کاروان امام حسین(ع) و اهلبیت: به سوی کربلا در حرکت بودند، که ناگاه سپاهی با هزار سوار به فرماندهی حربنیزید ریاحی خود را به ایشان رسانید و گفت: ای پسر رسول خدا! ابنزیاد مرا امر کرده که از تو جدا نشوم، تا از تو بیعت بستانم و تو را نزد وی برم. من نمیخواهم که به شما آسیبی برسد. اکنون مصلحت چیست؟
حضرت که همواره در پی اصلاح امور بود، علت هجرت و حرکت خود را نزد سپاه حربنیزید ریاحی بیان کرده و فرمود:
«ای مردم! این سخنم به پیشگاه خدا و اتمام حجت بر شماست. من به سوی شما حرکت نکردم؛ مگر زمانی که نامههایتان به من رسید و فرستادگانتان نزد من آمدند (تا بگویند) که ما امامی نداریم، نزد ما بیا تا شاید خداوند در پرتو وجود شما، ما را بر محور هدایت جمع کند. اینک اگر بر دعوتتان پایبند هستید، من آمدهام و اگر عهد و پیمانی که موجب اطمینان من بشود، به من بسپارید، به شهرتان وارد میشوم و اگر این کار را نکنید و ورودم را خوش نداشته باشید، به همان جایی بازمیگردم که از آنجا به سوی شما آمدهام.»([2])
حضرت این مسئله را دو مرتبه، یعنی یک بار هنگام نماز ظهر و بار دوم هنگام نماز عصر خطاب به لشکریان سپاه حر اعلام نمود:
«...اگر ما را نمیپذیرید و نسبت به حق ما جاهل هستید و نظرتان غیر از آن چیزی است که در نامههایتان نوشته شده بود و فرستادگانتان براساس آن نزد من آمدند، از نزد شما بازگردم.»([3])
زمانی که نامه ابنزیاد برای متوقف کردن امام به حر رسید، زهیربنقین احساس خطر کرد و به امام گفت: تا عدّه اینان بیشتر نشده، با آنان بجنگیم. اما آن حضرت اجازه نداد و فرمود:
«نمیخواهم آغازکنندهٔ نبرد باشم.»([4])
صبح روز عاشورا نیز که شمربنذیالجوشن به امام اهانت کرد و مسلمبنعوسجه خواست او را با تیر بزند، آن حضرت مانع شد و فرمود:
«نمیخواهم آغازگر جنگ باشم.»([5])
آن حضرت در کربلا چندین مرتبه با فرماندهان لشکر مخالف به گفتگو نشست. اولین مذاکره به پیشنهاد عمربنسعد انجام شد و نمایندهای از طرف او به سوی امام حسین(ع) آمد و از علت آمدنش به کوفه سؤال نمود.([6]) بار دوم خود حضرت سیدالشهدا(ع) به عمربنسعد پیغام داد که برای مذاکره در میانۀ دو سپاه حضور یابند. در این گفتگو امام عمر را از شعلهور کردن آتش نبرد نهی کرد و وی را به بازگشت تشویق نمود و وعدههایی هم به او داد، اما ابنسعد نپذیرفت.([7])
مذاکره سوم توسط جریربنخضیر بود، که از امام حسین(ع) اجازه خواست تا به سوی سپاه کوفه برود و با آنان گفتگو کند، اما این مذاکره هم نتوانست ابنسعد را از تصمیم نافرجامش بازدارد.([8]) علاوه بر این موارد، طبری گزارش میکند که سه یا چهار بار میان امام حسین(ع) و ابنسعد گفتگوهایی انجام شد([9]) و خود امام با سپاه عمربنسعد بهطور مستقیم سخن گفت، تا آنان را از جنگ منصرف کند. در یکی از خطابهها حضرت از نسبت خودش با پیامبر ختمیمرتبت(ص) یاد کرده و فرمود:
«ای مردم! در کار خود شتاب نکنید. بنگرید که من کیستم. به خدا سوگند! از شرق تا غرب عالم فرزند دختر پیامبری جز من وجود ندارد... وای بر شما! آیا من کسی را کشتهام؟ مالی را از شما بردهام؟ جراحت یا زخمی به کسی وارد کردهام؟ به چه گناهی و با چه بهانهای میخواهید خون مرا بریزید...؟»([10])
سخنان سید و سالار شهیدان(ع) هرگز برای جلب ترحّم دشمنان و یا ترس از جنگ و کشته شدن نبود، بلکه او بارها از مرگ با عزّت سخن گفته بود. در حقیقت حسینبنعلی(ع) میخواست ماهیت دروغین حکومت اموی را رسوا کند و همچون جدّ بزرگوار خود(ص) و پدرش امیرمؤمنان علی(ع) آغازگر جنگ نباشد. به هر روی هنگامی که امام حسین(ع) سخنان ابنسعد را در آن معرکهٔ عجیب شنید و دانست که او و سپاهیانش رو به هدایت نخواهند آورد، به سوی خیمهٔ خود بازگشت،([11]) تا اینکه عمر سعد جنگ را آغاز کرد.([12]) نخست به درید (یا زوید) غلام خود گفت: بیرق را پیش ببر. او پیش آمده، تیر در چلهٔ کمان نهاد و به جانب اردوگاه امام حسین(ع) روانه کرد و گفت: نزد امیر گواه باشید، من نخستین کسی بودم که تیر انداخت. به دنبال او تیرهای آن قوم ظالم رها شد، چنانکه گویی باران میبارید([13]) و در این تیرباران همه زخم برداشتند.([14])
-----------------------------------------------------------------
[1]. مستدرک الوسائل: 11/80.
[2]. مقتل«مفید»: 137 ـ 153؛ الاخبار الطوال: 368؛ ترجمه و شرح کشف الغمة: 2/224.
[3]. تاریخ الطبری: 5/402.
[4]. تاریخ الطبری: 5/423 ـ 424؛ نیز: 5/409؛ الکامل«ابناثیر»: 2/561؛ الارشاد: 2/96؛ الفتوح: 5/81؛ انساب الاشراف: 3/396؛ بحار الأنوار: 45/5؛ جلاء العیون: 379؛ ناسخ التواریخ، حضرت سیدالشهدا(ع): 6/217؛ دمع السجوم، ترجمه نفس المهموم: 103؛ مقتل الحسین(ع)«مقرّم»: 191.
[5]. الارشاد: 2/96.
[6]. تاریخ الطبری: 5/411.
[7]. الفتوح: 5/92.
[8]. الفتوح: 5/96.
[9]. تاریخ الطبری: 5/414.
[10]. الارشاد: 2/216.
[11]. لواعج الاشجان: 132.
[12]. تاریخ الطبری: 5/416؛ انساب الاشراف: 3/391.
[13]. تاریخ الطبری: 4/326؛ الارشاد: 2/101؛ اعلام الوری: 1/461.
[14]. اللهوف: 60.
برگرفته از کتاب سیدالشهدا(ع) تجلی عبودیت نوشته استاد انصاریان
منبع : پایگاه عرفان