و كان من دعائه عليه السلام لنفسه و اهل ولايته
بوده است از دعاى آن بزرگوار از براى نفس شريف خود و دوستان، و ياران خود، ولايت به كسر واو به معنى سلطنت داشتن است و به فتح واو به معنى يارى نمودن است، و در اينجا به فتح واو هست و به معنى دويم است و اصل او از ولى به معنى قرب است و منه قوله تعالى:
قاتلوا الذين يلونكم من الكفار اى يقربونكم اولياء شيطان اقرباء او را گويند، بدانكه دعا نمودن و طلب حاجت از خداى معبود نمودن عبادتست و بندگى، و ترك او تكبر است و معصيت و موجب دخول جهنم است بلكه غرض از خلق نمودن خلق همين است كه او بخواند خداى خود را بلكه از بعضى از
روايات فهميده مى شود كه از افضل عبارات است و از آيه ى شريفه فهميده مى شود اگر دعاء شما نبود منفعت در خلقت شما نبود.
اى كسى كه منقضى و تمام نمى شود و نمى كند عجائب بزرگى او رحمت بفرست بر محمد و آل او و مانع شو تو ما را از جور نمودن در بزرگى تو،
عجايب: جمع عجيب است عجيب آن امرى است كه انسان به او تعجب كند و شگفته گى حاصل گردد كه اين امر به چه نحو حاصل شده است هر فعلى از افعال و صنعى از صنايع كه از او صادر شده است از بزرگى و عظمت او عجيب است فى الحقيقه انكار بزرگى او كفر است الحاد در عظمت او و شرك در او دو نحو است يا شرك در ذات مقدس او است و يا شرك در اسباب او به هر يك فرض شود جور و ستم در ذات مقدس او است.
اى كسى كه تمام نمى شود زمان پادشاهى او رحمت بفرست بر محمد و آل او و آزاد كن گردنهاى ما را از غضب و سخط خودت.
اى كسى كه نابود نمى شود خزانه هاى رحمت او رحمت بفرست بر محمد و آل محمد و بگردان تو از براى ما حظى و نصيبى از رحمت و فيوضات خود، خداى واجب الوجود كرم وجود و عطاى لايزال نازل است زيرا كه اين امور اوصاف او است نمى شود عارض او زوال و فناء و عدم شود پس لابد است كه اين
اوصاف به روز و ظهور او را باشد و محل اينها مخلوق او است پس مرا نيز در آن سهمى و حظى بده.
دون به معنى نزديكى ادننا از دنو است، به معنى نزديك بودن قطع ابصار كنايه است از كورى و نديدن،
شبهه ى نيست كه خداى عزوجل واجب الوجود است يعنى او را صفات جلال و جمال است، پس جسم نيست بعد از اينكه جسم نشد قابل اين كه مرئى واقع شود نيست، سئوال حضرت موسى (ع) در ديدن خداى عزوجل نه از جهت امكان مرئى بودن خداى عزوجل بود، بلكه قاطع بود كه او واجب الوجود است و قابل ديدن نيست لكن قوم او را به تعنت و مشقت انداختند به سئوال به امر محال، پس خدا ديدنى نيست لكن بنده مى تواند از كثرت بندگى و اطاعت نمودن او را جهت قرب و نزديكى حاصل شود به معبود خود يعنى قرب منزلتى نه قرب مكانى.
يعنى: اى كسى كه منقطع مى شود نزديك ديدن او چشمها، رحمت فرست بر محمد و آل او و نزديك كن تو ما را به سوى قرب خود، تعبير نمودن به انقطاع نه به قطع شايد نكته او آن باشد كه گاهى بعضى از مخلوق به طمع رويت بيرون آيد و عاجز شود مثل قوم موسى.
صغر: ذلت و خوارى.
خطر: قدر و منزلت.
كرمت عليك: اى فضلت و اخترت عليك يعنى فضيلت تو با تو است نه به غير تو.
يعنى: اى كسى كه ذليل و خوار مى شود در نزد منزلت و بزرگى او منزلت و قدرها رحمت بفرست بر محمد و آل او و تفضيل بده و اختيار كن تو ما را به تو يعنى فضيلت و بزرگى ما از تو باشد نه از غير تو.
شبهه ى نيست كه بنده از اينكه بنده است عدم صرف است در مقابل خالق خود چه قرب و منزلت او را هست كه بتواند مقابل قدر و منزلت خدا بماند تمام كردن گشادن دنيا در مقابل خدا ريسمان خوارى و ذلت در گردن خود گذاشته اند.
باطن: امر خفى و پنهان.
يعنى: اى كسى كه آشكار مى شود نزد او امور مخفيه رحمت بفرست بر محمد و آل او و رسوا و مفتضح نكن تو ما را نزد خود از اينكه خداى عزوجل عالم است به خافيه ى اعين و آن امور او را به خفاء او مى گذارد و بر او اثرى مترتب نسازد و او را رسوا ننمايد به واسطه ى كارهاى او و گاهى طغيان در معصيت كند لطف و مرحمت خدا از او برداشته شود او را خوار و ذليل و رسوا كند، مراد به لديك آن است كه مفتضح و رسوا نزد مردمان منماى و گرنه بنده ى گنهكار نزد خداى خود مفتضح و رسوا است.
بذل و هبه: بخشش و بخشيدن را گويند فرق ما بين ايشان مى شود در قبول و عدم قبول باشد، يعنى در هبه قبول متهب لازم است نه در بذل به عبارت اخرى در هبه طلب نمودن متهب است نه در بذل، كفاه اى اغناه.
وحشه: دورى دوستى از قلب و او مقابل انس است يعنى اى پروردگار رحمت نما تو بر محمد و آل محمد و بى نياز كن ما را از بخشيدن بخشندگان به بخشيدن تو كفايه و كارسازى تو ما را از دورى نمودن جداكنندگان به وصل تو تا اينكه ما ميل نكنيم به سوى كسى به بخشيدن تو وحشت نكنيم ما با فضل و كرم غرض آن است كه بعد از اينكه عنايت و لطف و اكرام تو باشد حاجت نيست به عنايت عنايت كنندگان و لطف و اكرام ديگران و در لطف و اكرام و عنايت ايشان بعيد نيست مگر ذلت و خوارى و منت گذاشتن به خلاف لطف و عنايت تو.
كيد: حيله و دشمنى نمودن.
مكر: خدعه و فريب دادن.
اداله: غلبه نمودن و راه نمائى نمودن و اين امور نسبت به ذات بارى به عنوان مجاز است نه حقيقت، زيرا كه اين امور صفت كسى است كه او را قواى شهويه باشد بارى تعالى برى ء است از اين صفت پس مراد جاى آوردن فعلى است كه او را كايد و ماكر به جاى آورد، در مجمع البحرين در ماده ى مكر مى فرمايد:
در دعاء اللهم امكر لى و لاتمكر بى اراده نموده است بمكر الله واقع ساختن بلاء و عذاب را خود به دشمنان او نه به دوستان او يعنى دشمنى كن تو از براى ما دشمنى نكن تو بر ما فريب و خدعه كن تو از براى ما، حيله و خدعه نكن به ما غالب شو تو از جهت ما، غالب نشو تو بر ما، و احتمال دارد كه معنى آن باشد كه يعنى راه بنما تو از براى ما نه اينكه راه نمائى تو به ما غرض از امثال اين عبائر آنست كه مرا در هر جهتى از جهات كه خواهش دارم لطف فرما و جاى آور.
يعنى اى پروردگار رحمت بفرست بر محمد و آل محمد و نگهدار تو ما را از خود و حفظ نما ما را به خود و راه نما تو ما را به سوى خود و دور نكن تو ما را از خود. غرض از اين مقال آن است كه توفيق بده مرا كه از زمره ى مطيعين باشم نه عاصين.
به درستى كه كسى كه تو او را نگهدارى نمودى سالم مى ماند، و كسى كه هدايت نمودى تو او را عالم مى شود، و كسى كه نزديك نمودى تو او را به سوى خودت منفعت مى برد. بدان كه كسى را كه خدا او را عنايت نمود و مقرب خود ساخت نخواهد دور از فيض رحمت او شد آنانى كه مطرود حق هستند و گم شده اند جهت آنست كه عنايات و الطاف خداى شامل حال ايشان شده است و ايشان اعتناء به عنايات و الطاف ننموده اند پس خداى عزوجل عنايات و الطاف خود قطع نمود و ايشان داخل در گم شدگان و گمراهان و در افتادگان شده اند.
كفايت: نگهدارى نمودن.
نوائب: جمع نائبه و او عبارت است از مهمات و حوادثى كه بر انسان وارد آيد.
صولت: حمله نمودن و برترى نمودن.
حد: تيزى نمودن و بزرگى نمودن.
مراره: تلخى و زهره،
مصايد: جمع مصيد محل صيد. يعنى خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل او و نگه دارى كن تو ما را از تندى و تيزى حوادث دنيا و شر ربودن شيطان و تلخى حمله نمودن پادشاه، بدانكه هر يك از امور سه گانه بالنسبه به انسان اعظم محن و بلايائى است بسا باشد كه هر يك از آن انسان بيچاره را از مرتبه ى عبوديت بيرون آورد و داخل نمايد در كفار و فجره و منافقان، پس لازم است بر بنده كه از خدا مدد طلب نمايد.
جده: به تخفيف به معنى عطيه و توانگرى و باران عام هر سه فعل معلوم است نه مجهول فعل دويم از باب افعال است و غرض از حصر به كلمه ى انما معلوم است يعنى اى خدا اين است و غير از اين نيست كه نگهدارى مى كند نگهدارنده شدگان به فضل قوت تو پس رحمت بفرست بر محمد و آل او نگهدار تو ما را، اين است و غير از اين نيست كه بخشش مى كنند بخشش دارندگان، از
فضل و توانگرى تو، پس رحمت بفرست بر محمد و آل او و راه بنما تو ما را غرض آن است كه هر چه از خيرات و خوبى واقع شود از انسان به واسطه ى وجود تو است كسى كه جناب تو از براى او در باز نمودى ديگرى نتواند بندد.
موالات: يارى نمودن.
خذلان: ترك اعانت و يارى نمودن.
الرفد: عطاء و مونه، عز: قوه و قدرت.
غوى: گمراه شدن.
يعنى: اى خدا به درستى كه تو كسى را كه يارى نمودى ضرر نمى رساند او را ترك يارى كنندگان، كسى كه عطا نمودى تو كم نمى كند او را منع منع كنندگان، و كسى را كه هدايت نمودى تو گمراه نمى كند او را گمراه كنندگان، پس رحمت فرست بر محمد و آل او و منع كن تو ما را به قوت خود از بندگانت، بى نياز كن تو ما را از غير خود به دادن تو، داخل كن به ما راه حق را به راه نمائى خود.
موالات: يارى نمودن.
خذلان: ترك اعانت و يارى نمودن.
الرفد: عطاء و مونه، عز: قوه و قدرت.
غوى: گمراه شدن.
يعنى: اى خدا به درستى كه تو كسى را كه يارى نمودى ضرر نمى رساند او را ترك يارى كنندگان، كسى كه عطا نمودى تو كم نمى كند او را منع منع كنندگان، و كسى را كه هدايت نمودى تو گمراه نمى كند او را گمراه كنندگان، پس رحمت فرست بر محمد و آل او و منع كن تو ما را به قوت خود از بندگانت، بى نياز كن تو ما را از غير خود به دادن تو، داخل كن به ما راه حق را به راه نمائى خود.
اى خدا، رحمت بفرست بر محمد و آل او و بگردان سلامت قلبهاى ما را در خاطر آوردن بزرگى تو و فراغ بدنهاى ما را در شكر نعمت تو و باز شدن زبانهاى ما را در وصف نمودن منت تو و ممنون شدن از جانب تو، عمده در انسان قلب و زبان و جوارح است و غرض اين است كه اين امور سه گانه در راه
تو صرف شود كه حقيقت بندگى در من ظاهر شود.
دعاه: جمع داعى، خوانندگان.
هداه: جمع هادى هدايت كنندگان،
خاصه: مخصوص و خواص را گويند.
يعنى: اى خداى رحمت بفرست بر محمد و آل او و بگردان تو ما را از خوانندگان خود كه اين صفت دارند ايشان كه خواننده ى به سوى تواند و هدايت كنندگان تو كه اين صفت دارند دلالت كننده اند بر تو و از خاصان تو كه اين صفت دارد مختص كنندگان هستند به سوى تو اى مهربانتر از هر مهربان.