و كان من دعائه عليه السلام متفزعا الى الله عزوجل
بود از دعاى آن بزرگوار آسمان وقار در حالتيكه زارى كننده بود به درگاه حضرت رب الارباب قاطعا من غيره تعالى العلائق و الاسباب.
رفد: عطيه.
يعنى: بار خدايا به درستى كه من خالص نموده ام خود را به بريدن اميد از خلايق به سوى تو و رو نموده ام به همت خود بر تو و گردانيدم روى خود را از كسى كه حاجت دارد به سوى عطاى تو و قلب نموده ام سئوالم را از كسى كه بى نياز نيست از فضل تو.
رفد: عطيه.
يعنى: بار خدايا به درستى كه من خالص نموده ام خود را به بريدن اميد از خلايق به سوى تو و رو نموده ام به همت خود بر تو و گردانيدم روى خود را از كسى كه حاجت دارد به سوى عطاى تو و قلب نموده ام سئوالم را از كسى كه بى نياز نيست از فضل تو.
رفد: عطيه.
يعنى: بار خدايا به درستى كه من خالص نموده ام خود را به بريدن اميد از خلايق به سوى تو و رو نموده ام به همت خود بر تو و گردانيدم روى خود را از كسى كه حاجت دارد به سوى عطاى تو و قلب نموده ام سئوالم را از كسى كه بى نياز نيست از فضل تو.
رفد: عطيه.
يعنى: بار خدايا به درستى كه من خالص نموده ام خود را به بريدن اميد از خلايق به سوى تو و رو نموده ام به همت خود بر تو و گردانيدم روى خود را از كسى كه حاجت دارد به سوى عطاى تو و قلب نموده ام سئوالم را از كسى كه بى نياز نيست از فضل تو.
يعنى: ديدم كه طلب نمودن گدا از گدا كمى است از تدبير او و گمراهى است از عقل او.
اللغه: ثروه: توانگرى.
حزم: قطع.
يعنى: پس بسا به درستى كه ديدم اى خداى من مردمانى را كه عزت جستند به سبب غير تو پس خوار شدند و قصد توانگرى كردند از غير تو پس فقير شدند، و اراده ى رفعت به غير تو نمودند پس واقع شدند در پستى پس درست است به ديدن امثال اينها قاطعى كه دوركننده باشد كه توفيق داده باشد او را عقل او و راه نموده باشد او را به سوى صواب اختيار او.
بدانكه انسان با فى الجمله عقل مى داند كه وراء خدا كسى نيست، كه بتواند كفايت نمايد و مع ذلك برجاء ضعيف و راى و وهم سخيف صرف نظر به ديگر دارد.
اللغه: ثروه: توانگرى.
حزم: قطع.
يعنى: پس بسا به درستى كه ديدم اى خداى من مردمانى را كه عزت جستند به سبب غير تو پس خوار شدند و قصد توانگرى كردند از غير تو پس فقير شدند، و اراده ى رفعت به غير تو نمودند پس واقع شدند در پستى پس درست است به ديدن امثال اينها قاطعى كه دوركننده باشد كه توفيق داده باشد او را عقل او و راه نموده باشد او را به سوى صواب اختيار او.
بدانكه انسان با فى الجمله عقل مى داند كه وراء خدا كسى نيست، كه بتواند كفايت نمايد و مع ذلك برجاء ضعيف و راى و وهم سخيف صرف نظر به ديگر دارد.
يعنى: پس اى خداى من توئى غير از هر مسئولى محل سئوال من، و نزد هر طلب كرده شده به آن جاى آورنده ى من، توئى مخصوص پيش از هر خوانده شده به خواندن من يعنى من وراى تو نظر به غير ندارم اگر غير را هم بخوانم بر سبيل عروض و تبعيه است شريكى نيست اصلا تو را در اميد من، و همراه تو نيست كسى در خواندن من، خواندن من مخصوص به تو است و جمع نمى كند غير تو را و تو را نداى من يعنى نداى من به دو كس نيست بلكه به تو تنها است.
يعنى: پس اى خداى من توئى غير از هر مسئولى محل سئوال من، و نزد هر طلب كرده شده به آن جاى آورنده ى من، توئى مخصوص پيش از هر خوانده شده به خواندن من يعنى من وراى تو نظر به غير ندارم اگر غير را هم بخوانم بر سبيل عروض و تبعيه است شريكى نيست اصلا تو را در اميد من، و همراه تو نيست كسى در خواندن من، خواندن من مخصوص به تو است و جمع نمى كند غير تو را و تو را نداى من يعنى نداى من به دو كس نيست بلكه به تو تنها است.
اگر كسى به سوق عبارت سابقه و لا حقه نظر كند خواهد فهميد كه غرض از وحدانيه العدد چه چيز است گوئيم معنى وحدانيت يگانگى اصناف مخلوق در ميان ايشان يكتا و رفيع و برتر زياد است بالنسبه به غير خود.
مقصود اين است كه يگانگى عدد مختص تو است وحدك لاشريك، يا گوئيم عدد يعنى اعداد مال تو است وحدانيت اعداد و كثرت آنها غير تو مملوك تو است و قابل مسئوليت نيستند به جز تو.
پس وحدانيت العدد دو احتمال دارد يا عدد به معنى شماره و لام براى اختصاص، يا عدد به معنى اعداد يعنى اعداد و كثرات ملك تو است لام نظير لام له ما فى السموات است پس وحده عدديه به قياس مقدس او عيب ندارد بر او اطلاق شود چيزى كه ضرر دارد او را يك بدانيم بالنسبه به سوى ساير موجودات دو است يا سه يا چهار اطلاق وحده عدديه به اين معنى بر او نشود اما اثبات وحده عدديه از براى ذات مقدس او نه به قياس به اعداد غير مضر است.
يعنى: مختص تو است اى خداى من يگانگى در شماره و صفت ملكه قدره صمديت، و فضيلت كمال قدرت و حول و پايه بلندى و برترى.
يعنى: او را علم و تدبيرى نيست كه بدون يارى تو نظم امور و شئون خود
يعنى: او را علم و تدبيرى نيست كه بدون يارى تو نظم امور و شئون خود
دهد بلكه در امر خود مغلوب اوهام و مبهوت خيالات است.
يعنى: آنكه غير از تو است سزاوار است كه رحم كرده شود در زندگانى خود غلبه گرديده شده است بر امر خود مقهور است بر كار خود مختلف است حالات او يعنى تمام احيان حال او بر نسق واحد نيست گاه در مرض است و گاه در صحت و گاه در رنج است و گاه در راحت گاه منتقل است در صفات و گاهى متصف به حيات يا به ممات پس تو برترى اى خداى من از اشباه و ضدها و بزرگترى از مثلها و همتاها پس پاكى تو، خدائى مستحق ستايش و پرستش نيست مگر تو.
دهد بلكه در امر خود مغلوب اوهام و مبهوت خيالات است.
يعنى: آنكه غير از تو است سزاوار است كه رحم كرده شود در زندگانى خود غلبه گرديده شده است بر امر خود مقهور است بر كار خود مختلف است حالات او يعنى تمام احيان حال او بر نسق واحد نيست گاه در مرض است و گاه در صحت و گاه در رنج است و گاه در راحت گاه منتقل است در صفات و گاهى متصف به حيات يا به ممات پس تو برترى اى خداى من از اشباه و ضدها و بزرگترى از مثلها و همتاها پس پاكى تو، خدائى مستحق ستايش و پرستش نيست مگر تو.