اگر كسى طالب گنج باعظمت خلوت با دوست است ، بايد به يك زندگى ساده و معمولى قناعت ورزد ، وقتى روح قناعت به دست آمد خود به خود حالت بى ميلى نسبت به اهل دنيا پيدا شده و انسان قدرت دست برداشتن از اكثر مردم را كه عامل گمراهى و بدبختى انسانند پيدا مى كند . قناعت ، انسان را از زيادت طلبى كه منشأ حرص و بخل و اكثر مفاسد است ، حفظ مى كند . ترك آنچه مازاد است و جز ايجاد تعلّق در دل كارى ندارد ، تعلّقى كه گاهى آدمى را از فيوضات ربّانى محروم مى كند محصول قناعت است .
و سبب فكر و عاقبت انديشى ، فراغ خاطر است و خالى كردن نفس از تعلّقات و خواهش ها و هوى ها ، انسان اگر شب و روزش به غصّه روزى بگذرد و اكثر ساعاتش با مردم عادى و معمولى محشور باشد و نفسش دچار روابط با ماديّات باشد وقت فكر و انديشه در عاقبت نخواهد داشت ؛ كسى كه به قليل از معاش راضى شد و به سدّ رمق اكتفا كرد چه حاجت دارد كه تمام ساعات روز و شبش را به معاملات مادّى و اختلاط با مردم بگذراند ؟ هركه خاطرش از تعلّقات دنيا خالى و به نور معرفت و ذكر الهى نورانى شد ، عاقبت انديش است و در راه نجات از مهالك در حركت است .
اين بنده ضعيف در اين زمينه گفته :
*
اميد از عالم و آدم تو بگسل
نما در عرش دل اثبات او را
بشوى از دل تو مهر غير محبوب
به راه وصل دلدار و دل آرام
به خون آغشته شو چون مرغ بسمل
*
به قيد عشق جانان بند اين دل
بزن بر غير او صد مُهر باطل
تو را از غير او بر گو چه حاصل
به خون آغشته شو چون مرغ بسمل
*
براى ديدن آن مهر تابان
بجوى اى جان رضاى حضرت دوست
زجان بگذر قدم بگذار در راه
بزن مسكين تو بر در حلقه عشق
كه جانان را در اين وادى است منزل
*
بپا خيز و ببند اى دوست محمل
اگر چه باشدت بسيار مشكل
نما با پاى سر طىّ مراحل
كه جانان را در اين وادى است منزل
[ وَعِمادُ الْفِراغِ الزُّهْدُ وَتَمامُ الزُّهْدِ التَّقْوى وَبابُ التَّقْوى الْخَشْيَةُ ] ستون و اصل فراغ ، زهد است و تمامى زهد به پرهيزكارى و خويشتن دارى است و باب تقوا خشيت دل است و خشيت و خوف از مقام او يا ترس از جريمه گناهان ، اصل و اساس همه كمالات و حقايق است . [ وَدَليلُ الْخَوفِ التَّعْظيمُ للّهِ تَعالى وَالتَّمَسُّكُ بِتَخْليصِ طاعَتِهِ وَأَوامِرِهِ وَالْحَذَرُ مَعَ الْوُقُوفِ عَنْ مَحارِمِهِ ]
دليل و راهنماى انسان به سوى خشيت ، عظمت و بزرگى حق تعالى است و براى يافتن عظمت دوست ، چاره اى جز دقّت در آيات و روايات نيست ، انسان چون به عظمت دوست واقف شود ، از بركت آن به حقارت و ندارى و ذلّت و فقر و كوچكى خود واقف مى گردد و ناگهان ترس و خشيتى دائم سراپايش را گرفته و سبب مى شود با تمام وجود در برابر حضرت او غرق بندگى گردد .
يا اين كه در ترجمه اين جمله بايد گفت : نشانه و علامت خوف ، بزرگ داشتن خداست و هميشه متذكّر عظمت او بودن است و نيز علامت خشيت خالص بودن عبادت است از غير حق ، چرا كه هرچند طاعت و عبادت به خلوص اقرب باشد ، اشتمال آن عبادت به تعظيم معبود اكثر است و قدر و ارزش عبادت نزد معبود بيش تر ؛ از اين جهت عرفا گفته اند : عبادت با حقيقت آن است كه محض رضاى او باشد و بس ، نه اين كه ا ميد به بهشت يا ترس از جهنّم آدمى را وادار به عبادت كند ، چنان كه از مولاى عارفان نقل شده : إِلهى ما عَبَدْتُكَ لِرَجاءِ الْجَنَّةِ أَوْ لِخَوْفِ النّارِ بَلْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ .
خدايا ! به اميد بهشت يا ترس از جهنّم ، تو را بندگى ندارم ، بلكه عبادتم فقط محض خاطر تو است .
و نيز از علامات خوف به حذر بودن است ، به اين كه هميشه از خود در ترس باشد كه مبادا حركت ناپسندى كه مرضىّ مولا نيست از او سر بزند ، حالت حذر براى اين است كه انسان با تكيه بر آن از ارتكاب محرمات و گناهان باز ايستد . راه تحصيل حذر ، دقّت در آيات مربوط به خدا و قيامت و روايات اين باب است . چنانچه حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد : [ وَدَليلُها الْعِلْمُ قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ : إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ ]
دليل و راهنماى انسان به سوى خشيت و حذر ، آگاهى و علم است ، چنانچه مولا در قرآن مجيد فرموده : خداى را نمى ترسند مگر صاحبان علم ، كه هركه را علم نيست ترس نيست و هركه را ترس نيست اطاعت از اوامر و اجتناب از نواهى نيست و هركه را اطاعت و عبادت نيست ، راهى به مقام قرب نيست ، وهركه را راهى به مقام قرب نيست، جز خزى دنيا وعذاب آخرت حاصل نيست.
خداى مهربان را شكر كه در اين دفتر توفيق شرح روايت دوّم و سوّم كتاب با عظمت «مصباح الشريعة» را نصيب اين فقير دل شكسته كرد ؛ اميد است پروردگار بزرگ در دنيا و آخرت از همه ما دستگيرى كرده و در تمام حالات و آنات نظر لطفش را از ما دريغ نكند و در اين جهان و عالم آخرت ما را با اولياى گراميش محشور نمايد و همه ما را از شرّ شيطان و هواى نفس در پناه قدرتش حفظ نمايد .
منبع : برگرفته از کتاب عرفان اسلامی استاد حسین انصاریان