فارسی
سه شنبه 02 مرداد 1403 - الثلاثاء 15 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

عبادت عارفانه

راستى عبادت اگر بر پايه عشق عبد به مولا صورت بگيرد ، عبادت است و از اين گونه بندگى است كه تمام درهاى خير دنيا و آخرت به روى انسان باز مى شود و تمام درهاى شر در دنيا به روى انسان بسته مى گردد . شهيد مطهرى در اين زمينه مى گويد :
تلقّى افراد از عبادت يكسان نيست و متفاوت است ، از نظر برخى افراد عبادت نوعى معامله و معاوضه كار و مزد است ، كار فروشى و مزد بگيرى است . همان طور كه يك كارگر ، روزانه نيروى كار خود را براى يك كارفرما مصرف مى كند و مزد مى گيرد ، عابد نيز براى خدا زحمت مى كشد و خم و راست مى شود و طبعا مزدى طلب مى كند كه البته آن مزد در جهان ديگر به او داده مى شود . و همان طور كه فائده كار براى كارگر در مزدى كه از كارفرما مى گيرد ، خلاصه مى شود و اگر مزدى در كار نباشد ، نيرويش به هدر رفته است ، فائده عبادت عابد نيز از نظر اين گروه ، همان مزد و اجرى است كه در جهان ديگر به صورت يك سلسله كالاهاى مادى پرداخت مى شود .
و اما اين كه هر كارفرما كه مزدى مى دهد ، به خاطر بهره اى است كه از كار كارگر مى برد و كارفرماى ملك و ملكوت چه بهره اى مى تواند از كار بنده ضعيف ناتوان خود ببرد و هم اين كه فرضا اجر و مزد از جانب آن كارفرماى بزرگ به صورت تفضّل و بخشش انجام گيرد ، پس چرا اين تفضّل بدون صرف مقدارى انرژى كار به او داده مى شود ، مسئله اى است كه براى چنين عابدهايى هرگز مطرح نيست . از نظر اين گونه افراد ، تار و پود عبادت ، همين اعمال بدنى و حركات محسوس ظاهرى است كه به وسيله زبان و ساير اعضاى بدن صورت مى گيرد . اين يك نوع تلقى است از عبادت كه البته عاميانه و جاهلانه است و به تعبير بوعلى سينا در نمط نهم اشارات ، خدانشناسانه است و تنها از مردم عامى و قاصر پذيرفته است .
تلقى ديگر از عبادت ، تلقى عارفانه است ؛ بر حسب اين تلقى مسئله كارگر و كارفرما و مزد به شكلى كه ميان كارگر و كارفرما متداول است ، مطرح نيست و نمى تواند مطرح باشد ؛ برحسب اين تلقى عبادت نردبان قرب است ، معراج انسان است ، تعالى روان است ، پرواز روح است به سوى كانون نامرئى هستى ، پرورش استعدادهاى روحى و ورزش نيروهاى ملكوتى انسانى است ، پيروزى روح بر بدن است ، عالى ترين عكس العمل سپاس گزارانه انسان است از پديد آورنده خلقت ، اظهار شيفتگى و عشق انسان است به كمال مطلق و جميل على الاطلاق و بالاخره سلوك و سير الى اللّه است . بر حسب اين تلقى ، عبادت پيكرى دارد و روحى ، ظاهرى دارد و معنايى ، آنچه به وسيله زبان و ساير اعضاى بدن انجام مى شود پيكره و قالب و ظاهر عبادت است ، روح و معنى عبادت چيز ديگر است ، روح عبادت وابستگى كامل دارد به مفهومى كه عابد از عبادت دارد و به نوع تلقى او از عبادت و به انگيزه اى كه او را به عبادت برانگيخته است و به بهره و حظّى كه از عبادت عملاً مى برد و اين كه عبادت تا چه اندازه سلوك الى اللّه و گام برداشتن در بساط قرب باشد . ما وقتى در آيات و روايات و به خصوص در «نهج البلاغة» دقت مى كنيم مى بينيم كه تلقى حضرت على عليه السلام از عبادت ، تلقى عارفانه است ، بلكه سرچشمه و الهام بخش تلقى هاى عارفانه از عبادت ها در جهان اسلام پس از قرآن مجيد و سنت رسول اكرم صلى الله عليه و آله كلمات و عبادت هاى عارفانه على عليه السلام است .
چنان كه مى دانيم ، يكى از وجهه هاى عالى و دور پرواز ادبيات اسلامى چه در عربى و چه در فارسى ، وجهه روابط عابدانه و عاشقانه انسان است با ذات احديّت .
انديشه هاى نازك و ظريفى به عنوان خطابه ، دعا ، تمثيل ، كنايه ، در اين زمينه به وجود آمده است كه راستى تحسين آميز و اعجاب انگيز است . در مقايسه با انديشه هاى قبل از اسلام در قلمرو كشورهاى اسلامى ، مى توان فهميد كه اسلام چه جهش عظيمى در انديشه ها در جهت عمق و وسعت و لطف و رقت به وجود آورده است ؛ اسلام از مردمى كه بت يا انسان يا آتش را مى پرستيدند و بر اثر كوتاهى انديشه ، مجسمه هاى ساخته دست خود را معبود خود قرار مى دادند و يا خداى لايزال را در حد پدر يك انسان تنزّل مى دادند و پدر و پسر را يكى مى دانستند و يا اهورامزدا را مجسم مى دانستند و مجسمه اش را همه جا نصب مى كردند ، مردمى ساخت كه مجردترين معانى و رفيق ترين انديشه ها و لطيف ترين افكار و عالى ترين تصورات را در مغز خود جاى دادند !! اكنون براى اين كه نوع تلقى «نهج البلاغة» از عبادت روشن شود ، به ذكر نمونه هايى از كلمات على عليه السلام مى پردازيم و سخن خود را با جمله اى آغاز مى كنيم كه درباره تفاوت تلقى هاى مردم از عبادت گفته شده است . إِنَّ قَوْما عَبَدُوا اللّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجّارِ ، وَإِنَّ قَوْما عَبَدُوا اللّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ ، وَإِنَّ قَوْما عَبَدُوا اللّهَ شُكْرا فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرارِ .
همانا گروهى خداى را به انگيزه پاداش مى پرستند ، اين عبادت تجارت پيشگان است و گروهى او را از ترس مى پرستند ، اين عبادت برده صفتان است و گروهى او را براى آن كه از او سپاس گزارى كرده باشند مى پرسند ، اين عبادت آزادگان است . لَوْ لَمْ يَتَوَعَّدِ اللّهُ عَلى مَعْصِيَتِهِ لَكَانَ يَجِبُ أَنْ لا يُعْصى شُكْرا لِنِعَمِهِ . فرضا خداوند كيفرى براى نافرمانى معين نكرده بود ، سپاس گزارى نعمت ايجاب مى كرد كه فرمانش تمرّد نشود .
از كلمات آن حضرت است : إلـهى مَا عَبَدْتُكَ خَوْفا مِنْ نَارِكَ وَلا طَمَعا فى جَنَّتِكَ لكن وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبادَةِ فَعَبَدْتُكَ . من تو را به خاطر بيم از كيفرت و يا به خاطر طمع در بهشتت پرستش نكرده ام من تو را بدان جهت پرستش كردم كه شايسته پرستش يافتم .
آرى ، وقتى هستى انسان ، تجلى گاه عشق او باشد ، عبادت آدمى جز عبادت عاشقانه و عارفانه نخواهد بود .
بر پايه اين عشق است كه تمام وجود انسان ، همه ذرات هستى آدمى، ديوانه وار در طلب اوست و در تمام نواحى وجود انسان ، جز خدا ديده نمى شود . با توجه به اين حقيقت ، انسان در حصن حصين توحيد است و هيچ دشمنى نمى تواند در هيچ زمينه اى به او ضربه بزند ؛ زيرا انسان غرق در عشق و ياد اوست و دشمن هرچه را بخواهد از انسان بگيرد ، انسان چون آن را از محبوب و معشوقش مى بيند ، با تمام وجود براى حفظ آن چيز ايستادگى و مقاومت مى كند . در اين حالت از انسان جز محبت به حق و ياد حق و ذكر حق و عبادت براى حق ديده نمى شود و هر زخمه اى به هر تارى از تارهاى وجود انسان اصابت كند جز صداى « يا رب » از جسم و جان آدمى شنيده نمى شود ؛ داستان انسان نسبت به حضرت دوست همانند داستان مجنون مى شود كه از عشق ليلى تب كرده بود ، طبيب گفت : بايد رگ زنى بيايد و يك رگ او را بزند تا پس از گرفته شدن مقدارى از خون او ، از حرارت تب راحت شود ، ولى مجنون اجازه زدن هيچ رگى از رگ هاى خود را نداد ؛ زيرا رگ زن به هر رگى متوجه مى شد ، مى گفت : اين رگ را نزن ؛ زيرا اين رگ از عشق ليلى پر است !!
فقيه عارف ، ملا احمد نراقى اين داستان جالب و پندآموز را چنين سروده :
*
 از قضا مجنون ز تب شد ناتوان
 آمد آن فصّاد و پهلويش نشست
 گفت مجنون با دو چشم خونفشان
 گفت اين رگ ، گفت از ليلى پر است
 تيغ بر ليلى كجا باشد روا
گفت فصّاد آن رگ ديگر زنم
گفت آن هم جاى ليلاى من است
مى گشايم گفت ز آن دست دگر
درهمى آن گه به آن فصّاد داد
دارد اندر هر رگم ليلى مقام
من چه گويم رگ چه و پى چيست آن
من خود اى فصّاد مجنون نيستم
از تن من رگ چو بگشايى ز تيغ
گو تن من خسته و رنجور باد
گو بسوز از تاب و تن اى جان
گر من و صد هم چو من گردد هلاك
من اگر مردم از اين ضيق النفس
ساختم من جان خود قربان او
 جان صد مجنون فداى جان او
    *

 قصد فرمودى طبيب مهربان
نشترى بگرفت و بازويش ببست
بر كدامين رگ زنى تيغ اى فلان
اين رگم پر گوهر است و پر در است
جان مجنون باد ليلى را فدا
جانت از رنج و عنا فارغ كنم
منزل آن سرو بالاى من است
گفت ليلى را در آن باشد مقر
گفت اينك مزدت اى استاد راد
هر بن مويم بود او را كنام
سر چه و جان چيست مجنون كيست آن
هرچه هستم من نيم ليليستم
تيغ تو بر ليلى آيد بى دريغ
چشم بد از روى ليلى دور باد
منتب مبادا بر تن جانان من
چون كه ليلى را بقا باشد چه باك
گو سر ليلى سلامت باش و بس
جان صد مجنون فداى جان او


منبع : برگرفته از کتاب عرفان اسلامی استاد حسین انصاریان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

شكر ، بالاترين عبادت
خوف از كوچكى خود ، در برابر عظمت حضرت حق
هفهاف بن مهند راسبى
مفهوم شكر، مدح، حمد
عارف كيست ؟
محبت به شقى ترین مردم
شش خصلت ماندگار
از راه نماز به بهترين حقيقت رسيد
پرهاى پرندگان و حیات انسان
زهد يا رهبانيت‏

بیشترین بازدید این مجموعه

توبه ى دو برادر در آخرین ساعات عاشورا
هفهاف بن مهند راسبى
اخلاق چراغ راه زندگى
خوف از كوچكى خود ، در برابر عظمت حضرت حق
شش خصلت ماندگار
استاد انصاريان:سران برخي كشورهاي اسلامي خادم ...
قدردانی استاد انصاریان از خادمین سیدالشهدا علیه ...
زهد يا رهبانيت‏
زهد در كلام امام صادق عليه السلام‏
زهد در كلام مجلسى رحمه الله‏

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^