
علت رنج بردن از لذتها
تعطیل شدن بسیارى از لذتها به این دلیل است که دستگاههاى مربوط به لذتخواهى بدن کهنه مىشوند و از کار مىافتند. در این صورت، بسیارى از چیزهایى که قبلاً لذت داشت و انسان مجبور است با آنها سروکار داشته باشد، دیگر لذت ندارند. هر چیزى که مىخورد، آن را تلخ مىیابد، زیرا ذائقه خراب شده، مزاج منحرف شده، معده دیگر غذا را قبول نمىکند، بنیادهاى بدن به هم ریخته، انسان کمکم تمام آرزوهایش به آرزوى مُردن تبدیل مىشود. نَفَس به نَفَس مىگوید که مرگ براى من نعمت بزرگى است، البته اگر دیندار باشد، چراکه بىدین دست به خودکشى مىزند و خودش را به اصطلاح راحت مىکند، حال یا با آتش، یا پرتاب از بالاى پشت بام، یا با زیر قطار انداختن خود، یا وصل کردن به سیم برق و یا خوردن زهر خودش را مىکُشد، چراکه هر چیزى را که مىخواسته دورهاش تمام شده، هر چیزى را مىخواسته مال بدن بوده، بدن هم وقتش تمام شده، بنیادهایش به هم ریخته و دیگر فایدهاى ندارد، از این رو، به خود مىگوید که براى چه زنده بمانم، چون تمام زندگىاش براى بدن بود و الان که دیگر بدن وجود ندارد، مىگوید، براى چه بمانم، یا خودکشى مىکند و یا اگر مومن باشد، مرگ را براى خود عروسى مىداند.اما بعد از این مرگ انسان به رنج دائم دچار خواهد شد، چراکه بسیارى از نواحى وجود که مربوط به حضرت حق بوده، تعطیل مانده و در قبر بدن حبس و نابود شده است و حالا که انسان وارد بر پروردگار عزیز عالَم مىشود، اولین سوال حق این است که در این هفتاد هشتاد سالى که در دنیا بودى، چه کردى؟ در آن هنگام انسان جوابى ندارد که به حق بدهد، تنها جوابى که دارد این است که تمام کارهایم براى بدنم بود، آن هم که در دنیا تمام شد: « وَ مَا لَهُ فِى الاْخِرَهِ مِن نَّصِیبٍ »2 ؛ آن جا دیگر هیچ بهرهاى و نصیبى ندارد.