شهید مطهرى و استادش
- تاریخ انتشار: 12 اسفند 1387
- تعداد بازدید: 302
مرحوم شهید مطهرى مىفرمودند : وارد جلسه درس در اصفهان شدیم، آن روز حکیم بزرگ، عارف عالى مقدار، آن الهى حقیقى، آن انسانى که وقتى براى ما نهج البلاغه درس مىداد، ما حس مىکردیم، فکر مىکردیم که روح خودش این یک ساعته کنار رفته و به جایش روح على آمده است، گویا على از گلوى او حرف مىزند، نهجالبلاغه را باز کردیم درسمان به جاى بسیار شیرین و عالى رسیده بود، ولى ایشان نهجالبلاغه را بست و گفت: امروز درس نمىدهم و شروع کرد زار زار گریه کردن. شاگردان گفتند : استاد! همه به انتظار کلمه به کلمه درس شما هستند؟ گفت : درس نمىدهم. او یکى از پاکان درجه اول این صد سال کره زمین بوده است.هر سال مرحوم آیه اللّه العظمى بروجردى خودشان به اصفهان نامه مىنوشتند و دعوتش مىکردند تا ده روز در قم منزل ایشان منبر برود. مىگفتند: وقتى روى منبر مىنشست و بسم اللّه مىگفت تا آخر منبر که یک ساعت طول مىکشید، مرحوم آیه اللّه بروجردى و هر مستمعى مثل ابر بهار اشک مىریختند. آیه اللّه بروجردى به هنگام مرگ گریه مىکرد صبح پنجشنبه دوم یا سوم شوال گفتند : آقا چه شده؟ گفت: چند لحظه دیگر با پیغمبر روبهرو مىشوم، جواب پیغمبر را چه بگویم؟ من چه کار کردهام؟ از این 82 سال عمرم آن طور که خدا مىخواست بهره گرفتهام؟! من خجالت مىکشم پیغمبر را ببینم فرمود: من امروز درس نمىگویم فقط یک خوابى دیشب دیدهام خوابم را برایتان تعریف مىکنم. دیشب خواب دیدم از دنیا رفتم، زن و بچهام دور جنازهام نشسته و گریه مىکنند. آن گاه که انسان مىمیرد، همه دنیا را از دست مىدهد، دیگر دنیا ندارد، اگر کارى هم نکرده باشد، آخرت هم ندارد، کسى هم که آخرت ندارد، به محبوب راه ندارد ؛ یعنى دیگر محبوب نمىخواهد؟ مگر خود محبوب در قرآن نگفته است که : « وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ »17 ؛ اول پاک شو و پس دیده بر آن پاک انداز، اگر مىخواهى پیش من بیایى باید لایق من باشى، باید بوى مرا بدهى که قبولت کنند، اگر نه، کجا انسان را قبول کنند. برادران و خواهران عزیز! در دوره عمرتان مهمان دعوت کردهاید، شما را به خدا قسم، کدام وقت جلوى مهمانى که دعوت کردید و دوستش داشتید، عزیزتان هم بود، میوه کال گذاشتهاید؟ کدام یک از شما میوه کال جلوى مهمانتان گذاشتهاید؟ قبولمان نمىکنند، میوه کال در بشقاب قبر نبر، خودت را ببر که این میوه کال را ملائکه پیش خدا نمىبرند، آن جا بزم مهمانى کبریایى است، در آن جا میوههایى مثل على، فاطمه، حسن، حسین، ابراهیم، موسى جلوى خدا مىچینند. ما باید به حدّى برسیم که ما را قاطى آن میوهها پیش خدا بچینند که وقتى این میوههاى رسیده را ببیند، به ملائکه بگوید: «رَضِیتُ مِنْ عِبادِى» ؛ خوشم مىآید، نه این که تا آدم را به آن جا ببرند یک مرتبه دادِ خدا درآید که :
« خُذُوهُ فَغُلُّوهُ »18 ؛ زنجیرش کنید، از جلوى من ببریدش، او را به جهنّم ببرید تا نبینمش. این خیلى خطرناک است.گفت در خواب دیدم که زن و بچه دور بدنم جمع شدند، گریه مىکنند، مردم اصفهان باخبر شدند و تشییع جنازه مفصّلى به طور یک پارچه به پا داشتند. همه التماس کردند، پشت سرش نماز بخوانند، او حاضر نمىشد، یک روز در دوره عمرش حاضر شد در این مسجد فعلى امام، جایى که نماز جمعه اصفهان برپا مىشود، بیاید و نماز بخواند، از راه که رسید، دید داخل خیابان جمعیت ایستادهاند، پرسید : چه خبر است؟ گفتند: براى نماز شما آمدهاند. سابقه نداشت مسجد امام اصفهان این قدر جمعیّت بیایند. ایشان از وسط راه برگشتند و فرمودند: هر چه مسجد در این اطراف است به خاطر این نماز خلوت شده و این ظلم است و من این نماز ظالمانه را نمىخوانم.تصفیهها غیر از ما بودند، ما همین که دو نفر به ما سلام مىکنند، چنان مغرور مىشویم که انگار خدا هستیم. گفت : این نماز ظالمانه است، این محراب نیست که من در آن نماز بخوانم، این سجده بر خویشتن است نه خدا. گفت: شلوغ بود، مرا به تخت فولاد آوردند، تابوت را کنار قبر گذاشتند، درِ تابوت را باز کردند، خودم مىدیدم که بدنم را برداشتند و سرازیر میان قبر گذاشتند. سگ سیاهى هم دنبال بدنم وارد قبر شد، هر چه فریاد زدم، برادران، مردم، شماهایى که پاى منبر من بودید، شماهایى که به من علاقه داشتید، شما که مرا این جا دفن مىکنید، نگذارید این سگ در این قبر بیاید، هیچ کس گوش نمىداد، درِ قبر را بستند و رفتند. از سگ سیاه پرسیدم تو دیگر از کجا آمدى؟ گفت: من اعمال بد خودت هستم که در کلّ مدت عمرت انجام دادهاى، حالا به این صورت شده و پیش تو آمدهام. از قیافه آن سگ وحشت کردم، شروع به گریه کردن کردم، دیدم تمام قبر روشن شد. یک نفر وارد قبرم شد تا چشم سگ به او افتاد، چنان قبر را شکافت و فرار کرد که دیگر من اصلاً سایه او را هم ندیدم. اول حرفى که زدم، گفتم: آقا چه کسى هستى؟ گفت من حسین هستم، آمدهام تا قیامت خیال تو را راحت کنم. بیدار باشیم که چه کسانى را دوست داریم؟ ما سرمایهمان بسیار بزرگ هستند.
--------------------------------------------------------------------------------
1 . الکافى: 1/16.
2 . فجر (89) : 28.
3 . انعام ( 6 ) : 4 ؛ یس (36) : 46.
4 . دیوان اشعار سعدى شیرازى
5 . اعراف (7) : 143.
6 . بقره (2) : 115.
7 . صف (61) : 8 .
8 . الرحمن (55) : 27.
9 . انعام ( 6 ) : 4 ؛ یس (36) : 46.
10 . زمر (39) : 53 .
11 . زمر (39) : 53 .
12 . زمر (39) : 53 .
13 . حشر (59) : 19.
14 . بقره (2) : 30.
15 . صافات (37) : 6 .
16 . حج (22) : 11.
17 . نور (24) : 26.
18 . حاقه ( 69 ) : 30.