و شك نيست كه خلاف عادت زيستن، كارى بزرگ است و مشكل- الا به توفيق اللّه تعالى وتيسيره- از اين جهت رسول صلى الله عليه و آله مخالفت نفس را جهاد اكبر خوانده است و تيغ زدن با دشمن و نفس را در معرض هلاك انداختن، جهاد اصغر نام نهاده است؛ زيرا كه جهاد با دشمن كار يك باره و يك ساعته است و جهاد با نفس كارى است كه هر ساعت، بلكه هر لحظه و هر نفس مى بايد كرد، از بهر آن كه هر حركت و هر سكون كه نفس از سر عادت و طبيعت بدان ميل كند، چون او را مخالفت كنند و ترك آن فرمايند، هم چنان است بروى كه گوئيا او را بكشتند و از اين روى مشايخ گفته اند كه هر كه خواهد كه آنچه اهل دل مى دانند بداند و ذوق آن بيابد، بايد كه هر روز هفتاد بار و هر شب هفتاد بار بميرد، چنان كه گفت:
اين آن راه است كه جز به كم نتوان زد |
تا گم نشوى در او قدم نتوان زد |
|
روزى صد ره تو را درين ره بكشند |
كاندر طلب قصاص دم نتوان زد |
|
و هر روز و هر شب مر هفتاد مردن كار كسى بود كه به شب نيز نخسبد و دايم به روز و شب به مخالفت نفس زندگانى كند.
اما آن كه همه روز، به مصلحت و كار راستى دنيا و اكل و شهوات مشغول بود و همه شب، خوش بخسبد و از درد دل درويشان و سوختگان فارغ و آسوده باشد او را اين كار چه خبر بود. و مشايخ گفته اند: كه هر كس كه پندارد كه او را در اين راه فتحى شود، بى مجاهده و مخالفت نفس او، در غلط است.
و گفته اند:
هر كه او را در بدايت اين كار ايستادنى نبوده باشد، در نهايت نيز او را نشستى نباشد.
و گفته اند:
الْحَرَكَةُ بَرَكَةٌ .
و حركات ظاهر موجب بركات باطن باشد.
از عارفى روايت كرده اند كه گفت:
از خال خود شنيدم كه مى گفت: اى جوانان! بكوشيد و سعى كنيد پيش از آن كه هم چون من ضعيف شويد و در تقصير بمانيد.
و آن عارف گفت:
در آن وقت كه او اين سخن مى گفت، هيچ جوانى در عبادت كردن به وى نمى رسيد و طاقت مجاهده وى نداشت!!
و مشايخ گفته اند:
بنياد اين كار بر سه چيز است:
1- نخوردن الّا به وقت فاقه يعنى گرسنگى سخت.
2- و نخفتن الّا به وقت غلبه خواب.
3- و سخن نگفتن الّا به وقت ضرورت.
و گفته اند:
كسى به درجه صالحان نرسد، تا وقتى كه از اين شش آستانه نگذرد:
اول: درِ نعمت بر خود ببندد-/ به اين معنى كه حتى در حلال به ضرورت اكتفا كند-/ و درِ سختى بگشايد.
دوم: درِ عزّ ببندد و درِ خوارى و مذلّت بگشايد.
سوم: درِ راحت ببندد و درِ سعى و اجتهاد بگشايد.
چهارم: درِ خواب ببندد و درِ بيدارى بگشايد.
پنچم: درِ توانگرى ببندد و درِ درويشى بگشايد.
ششم: درِ امل ببندد و درِ كار راستى مرگ، بگشايد.
به قول حكيم صفاى اصفهانى:
اى بنده ز بود خويش لا شو |
بگذر زسر منى و ما شو |
|
بيگانه زپادشاه كثرت |
با بنده وحدت آشنا شو |
|
حق وحدت باقى است و فانى |
در وحدت باقى خدا شو |
|
بر غيب و شهود شاه مطلق |
سلطان وجود را گدا شو |
|
با وحدت ذات خويش مشغول |
وارسته زقيد ما سوا شو |
|
بى وضع و متى و اين فارغ |
از چون و چگونه و چرا شو |
|
اين ارض و سماست پرده دل |
از ارض منزّه و سما شو |
|
از هر چه كدورت است شو صاف |
هم مسلك سيرت صفا شو |
|
منبع : پایگاه عرفان