فارسی
چهارشنبه 03 مرداد 1403 - الاربعاء 16 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

از تحميدات امام صادق عليه السّلام

اَلْحَمُد لِلّهِ بَمَحامِدِهِ كُلِّها عِلى نِعَمِهِ كُلِّها حَتّى يَنْتَهِىَ الْحَمْدُ إلى ما يُحِبُّ رَبّى وَ يَرْضى: خداوند را به تمامى محامدش بر آنچه نعمت عنايت فرموده سپاس، آنچنان سپاسى كه منتهى به محبّت و خوشنودى پروردگارم گردد. امام صادق عليه السّلام از پدر بزرگوارش حكايت مى كند: پيامبرى از پيامبران، به پيشگاه مقدّس حقّ عرضه داشت: اَلْحَمُ لِلّهِ كَثيراً، حَمْداً طَيِّباً مُبارَكاً فيهِ كَما يَنْبَغى لِكَرَمِ وَجْهِكَ وَ عِزِِّ جَلالِكَ.
خداوند به او وحى فرمود: از كثرت ثواب اين سپاس، حافظان عمل و حافظان بر حافظانت را به شغل سنگينى در نوشتن ثواب واداشتى!
عَنْ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهما السّلام أنَّهُ قالَ: مَنْ قالَ: الْحَمْدُلِلّهِ فَقَدْ أدّى شُكْرَ كُلِّ نِعْمَة لِلّلهر عَزَّوَجَلَّ عَلَيهِ: امام سجّاد حضرت علىّ بن الحسين عليهما السلام فرمود: هر كس بگويد: الحمدللّه، به حقيقت كه شكر تمام نعمت هاى حقّ را ادا كرده. عَنِ النَّبِىِّ صَلّى اللّه عليه و آله قالَ: لا إلحَ إلاَّاللّهُ نِصْفُ الْميزانِ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ يَمْلاَُهُ: رسول خدا فرمود: لا اله الاّ اللّه نيمى از ميزان عمل را كفايت مى كند، و الحمد للّه آن را پُر مى نمايد.
در سطور گذشته بر اين حقيقت پافشارى شد كه حمد به معناى واقعى، قلبى و لسانى و جوارحى است، يعنى تصديق قلب به حضرت منعم و اظهار حمد به زبان و با لفظ الحمدللّه، و اجرا شدن فرامين دوست با چشم و گوش و زبان و دست و پا، و خوددارى از گناه و معصيت، رويهمرفته حود است ورنه گفتن الحمدللّه به زبان كار ساده ايست، و برنامه ايست كه مى توان به بعضى از حيوانات تعليم داد، تا در برابر هر لطفى كه به آنان مى شود بگويند: الحمدللّه. به حقيقت كه حمد مركّب از سه واقيعت درونى و زبانى و جسمى است و اين معنائى است كه بهترين و پرقيمت ترين روايات، به آن دلالت مى كند، به روايت عالى سطر بعد در اين زمينه عنايت و دقّت كنيد:عَنِ ابْنِ نُباتَةَ قالَ: كُنْتُ أرْكَعُ عِنْدَ بابِ أميرِالْمؤْمِنينَ عليه السّلام وَ أنَا أدْعُو اللّهَ، إذْ خَرَجَ أميرُالْمؤْمِنينَ عليه السّلام فَقالَ: يا أصْبَغُ، قُلْتُ: لَبَّيْكَ، قالَ: أىَّ شَىْء كُنْتَ تَصْنَعُ؟ قُلْتُ: رَكَعْتُ وَ أنَا أدْعُو، قالَ: اَفَلا أعَلِّمُكَ دُعاءً سَمْعِتُهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله؟ قُلْتُ: بَلى، قالَ: قُلْ: «اَلْحَمدُلِلّهِ عَلى ما كانَ، وَ الْحَمْدُلِلّهِ عَلى كُلِّ حال». ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ الْيُمْنى عَلى مِنْكَبِىَ الاْيْسَرِ وَ قالَ: يا أصْبَغُ لَئِنْ ثَبَتَتْ قَدَمُكَ، وَ تَمَّتْ وَلايَتُكَ، وَانْبطَتْ يَدُكَ، اللّهُ أرْحَمُ بِكَ مِنْ نَفْسِكَ!
اصبغ بن نُباته مى گويد: كنار خانه أميرالمؤمنينركوع مى كردم و به پيشگاه حضرت حقّ به دعا و مناجات برخاسته بودم، در اين وقت حضرت اميرالمؤمنين از در خانه بيرون آمد و فرمود: اصبغ! عرضه داشتم: بله، فرمود: در چه كارى بودى؟ گفتم: در ركوع و دعا فرمود: علاقه دارى دعائى كه از رسول خدا شنيدم به تو بياموزم؟ پاسخ دادم: آرى، فرمود: بگو:
اَلْحَمْدُ لَلّهِ عَلى ما كانَ، وَالْحَمْدُلِلّهِ عَلى كُلِّ حال. (سپاس خدا را بر آنچه بوده، و سپاس خدا را بر هر حال)
سپس با دست راستش بر شانه چپم زد و فرمود: اگر در راه خدا ثابت قدم باشى، و با تمام وجود رهبرى پيشواى بر حق را قبول داشته باشى، و در مسأله مال در راه خدا دست و دل باز باشى، خداوند مهربان از تو به وجود خودت مهربان تر است!
سنان بن طريف مى گويد: به حضرت صادق عليه السّلام عرضه داشتم: مى ترسم از آنانى باشم كه بلاى استدراج، يعنى غفلت از خدا به خاطر روى آوردن نعمت حقّ، مرا گرفته باشد. حضرت فرمود: چگونه و براى چه؟ عرض كردم: به درگاهش لابه بردم كه خانه اى به من كرامت كند، عنايت فرمود، درخواست هزار درهم نمودم به من رسيد، دعا كردم خادمى نصيبم شود، نصيبم شد. حضرت فرمود: از پس اين همه نعمت چه گفتى؟ پاسخى دادم زبانم مترنّم به نغمه الحمدللّه شد. حضرت صادق گفت: آنچه تو به پيشگاه خدا بردى، برتر است از آنچه از جانب حقّ به تو رسيده!
عَنْ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّد عليهما السّلام عَنْ أبيهِ، عن جابِرِ بْنِ عَبْدِاللّهِ قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله: لَوْ أنَّ الدُّنْيا كُلَّها لُقْمَةٌ واحِدَةٌ فَأكَلَهَا الْعَبْدُ الْمُسْلِمُ ثُمَّ قالَ: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ» لَكانَ قَوْلُهُ ذلِكَ خَيْراً لَهُ مِنَ الدُّنْيا وَ ما فيها: امام صادق از حضرت باقر از جابر بن عبداللّه حكايت مى كند كه رسول خدا فرمود: اگر دنيا يك لقمه باشد و آن را انسانى مسلمان تناول كند و از پس آن بگويد: الحمدللّه، اين گفتارش براى او از دنيا و آنچه در آن است بهتر است!!
سعدى در زمينه بعضى از نعمت هائى كه در ساختمان بدن بكار رفته و اينكه اين همه نعمت، لازم است به صحنه سپاس كشيده شود، مى فرمايد:
ببين تا يك انگشت از چند بند *** به صنع خدائى بهم درفكند
 پس آشفتگى باشد و ابلهى *** كه انگشت بر حرف صنعش نهى
تامّل كن ازبهر رفتار مرد *** كه چند استخوان پى زند و وصل كرد
كه بى گردش كعب و زانو و پاى *** نشايد قدم بر گرفتن ز جاى
 از آن سجده بر آدمى سخت نيست *** كه درصلب او مهره يك لخت نيست
دو صد مهره بر يكدگر ساخته است *** كه گل مهره اى چون تو پرداخته است
رگت در تنست اى پسنديده خوى *** زمينى در او سيصد و شصت جوى
 بصر در سرو فكر و راى و تميز *** جوارح به دل، دل به دانش عزيز
 بهائم به روى اندر افتاده خوار *** تو همچون الف بر قدمها سوار
 نگون كرده ايشان سراز بهر خور *** تو آرى به عزّت خورش پيش سر
به انعام خود دانه دادت نه كاه *** نكردت چو انعام سر درگياه
نزيبد ترا با چنين سرورى *** كه سر جز به طاعت فرود آورى
 وليكن بدين صورت دلپذير *** فرفته مشو سيرت نيك گير
 ره راست بايد نه بالاى راست *** كه كافر هم از روى صورت چو ماست
 ترا آن كه چشم و دهان داد و گوش *** اگر عاقلى در خلافش مكوش
گرفتم كه دشن نكويى به سنگ ***مكن بارى از جهل با دوست جنگ
 خردمند طبعان منّت شناس *** بدوزند نعمت به ميخ سپاس
در قرآن مجيد در هفده آيه، وجود مقدّس خود را حميد خوانده:بقره، هود، ابراهمى، حچّ، لقمان، سيأ، فاطر، فصّلت، شورى، حديد، ممتحنه، تغابن، بروج، نساء، و در هفده مرحله أنعام، أعراف، ابراهيم، نحل، إسراء كهف، مؤمنون، نمل، عنكبوت، لقمان، سبأ، فاطر، زمر. كلمه الحمد للّه را ذكر كرده:و شش آيه جمله شريفه َالحَمد لِلِّه رَبِّ العالَمينَ آمده:
فاتحه 2، أنام، يونس، صافّات، زمر، غافر.
توضيح هر يك از آيات بالا از نظر تفسيرى و عرفانى و فلسفى احتياج به داستانى مفصّل و حكايتى بس عجيب دارد كه از عهده فقير و مستند، و محتاج و نيازمند، و جاهلى دردمند چون من ساخته نيست; دراين زمينه لازم است به كتب مربوطه مراجعه كنيد، و از انوار اين آيات كريمه باطن خود ار آراسته نموده، به طىّ منازل عرفان و مقامات عشق نائل شويد. به قول عارف شيراز، شيخ مصلح الدين سعدى بزرگوار:
من بى مايه كه باشم كه خريدار تو باشم *** حيف باشد كه تو يار من و من يار تو باشم
 تو مگر سايه لطفى به سر وقت من آرى *** كه من آن مايه ندارم كه به مقدار تو باشم
 خويشتن بر تو نبندم كه من از خود نپسندم *** كه تو هرگز گل من باشى و من خار تو باشم
هرگز انديشه نكردم كه كمندت به من افتد *** كه من آن وقع ندارم كه گرفتار تو باشم
 مردمان عاشق گفتار تو اى قبله خوبان *** چون نباشند كمه من عاشق ديدار تو باشم
من چه شايسته آنم كه ترا خوانم و دانم *** مگرم هم تو ببخشى كه سزاوار تو باشم
گر چه دانم كه به وصلت نزسم باز نگردم *** تا در اين راه بميرم كه طلبكار تو باشم
 نه در اين عالم دنيا كه در آن عالم عقبى *** همچنان بر سر آنم كه وفادار تو باشم
خاك بادا تن سعدى اگرش مى نپسندى *** كه نشايد كه تو فخر من و من عار تو باشم
تفسير «كشف الأسرار» در جلد اوّل در نوبت سوّم ترجمه حمد گويد: الحمد للّه: ستايش خداى مهربان، كردگار روزى رسان، يكتا د رنام و نشان، خداوندى كه ناجسته يابند، و نادريافته شناسند، و ناديده دوست دارند، قادر است بى احتيال، قيّوم است بى گشتن حال، در ملك اين از زوال، در ذات و نَعت متعال، لم يزل و لا يزال، موصوف به وصف جلال و نعت جمال، عجز بندگان ديد در شناختن قدر خود، و دانست كه اگر چند كوشند نرسند، و هر چه بپويند نشناسند، و عزّت قرآن به عجز ايشان گواهى داد:
وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ و آنگونه كه بايد به حق شناخت خداست، خدا را نشناختند. به كمال تعزّز و جلال و تقدّس، ايشان را نيابت داشت و خود را ثنا گفت و ستايش خود، ايشان را د رآموخت و به آن دستوى داد، ورنه كه يارستى به خواب اندر بديدن اگر نه خود گفتى خود را كه «الحمد للّه »، و در كلّ عالم كه زهره آن داشتى كه گفتى «الحمدللّه».
ترا كه داند كه ترا تو دانى، ترا نداند كس، ترا تو دانى بس، اى سزاوار ثناء خويش، واى شكر كننده عطاء خويش; كريما گرفتار آن دردم كه تو درمان آنى، بنده آن ثنايم كه تو سزاى آنى، من در تو چه دانم تو دانى، تو آنى كه گفتى كه من آنم ـآنى.بدان كه حمد بر دو وجه است: يكى بر ديدار نعمت، ديگر بر ديدار منعم.آنچه بر ديدار نعمت است: از وى آزادى كردن و نعمت وى به طاعت وى بكار بردن، و شكر وى را ميان در بستن، تا امروز در نعمت بيفزايد و فردا به بهشت رساند، به قول رسول صلّى اللّه عليه و آله:
أوَّلُ مَنْ يُدْعى اِلَى الْجَنَّةِ الْحَمّادُونَ لِلّهِ كُلِّ حال. نخستين كسانيكه به سوى بهشت فراخوانده مى شوند، كسانى اند كه كارشان در هر حال سپاس خداوند بوده است. اين عاقبت آن كس كه حمد وى بر ديدار نعمت بود، آمّا آن كس كه حمد وى بر ديدار منعم بود به زبان حال گويد:
صنما مان ه به ديدار جهان آمده ايم
اين جوانمرد را شراب شوق دادند، و با شرم هام ديدار كردند تا از خود فانى شد، يكى شنيد و يكى ديد، و به يكى رسيد ; چه شنيد و چه ديد و به چه رسيد؟
ذكر حقّ شنيد، چراغ آشنائى ديد و با روز نخستين رسيد، اجابت لطف شنيد، توقع دوستى بديد، و به دوستى لم يزل رسيد. اين جوانمرد اوّل نشانى يافت بى دل شد، پس بار يافت همه دل شد، پس دوست ديد و در سر دل شد، دو گيتى در سر دل شد، دو گيتى در سر دوستى شده و دوستى در سر دوست.
فيض آن بلبل گلستان عشق مى فرمايد:
نشود كام بر دل ما رام *** پس به ناكام بگذريم از كام
 چون كه آرام مى برند آخر *** ما نگيريم از نخست آرام
عيش بى غشّ به كام دل چون نيست *** ما بسازيم با بلا ناكام
 آن كه را نيست پختگى روزى *** گر بسوزد كه ماند آخر خام
 جاهلان نامها بر اورده *** عاقلان كرده خويش را گمنام
عاقلام را چه كار با نام است *** چكند جاهل ار ندارد نام
كورى چشم جاهلان ساقى! *** باده جهل سوز ده دوسه جام
 تا چو سر خوش شويم از آن باده *** بر سر خود نهيم اوّل گام
بگذريم از سر هوا و هوس *** عيش بر خويشتن كنيم حرام
نفس را با هوا زنيم به دار *** ديو را با هوس كنيم به دام
سالك راه حقّ نخواد عيش *** عاشق روى حق نجويد كام
 بيدلان را به حال عيش كجا؟ *** سالكان را به ره چه جاى مقام دام
روح است اين سراى غرور *** مرغ را آشيان نگردد رام
خويش را وقف كوى حق سازيم *** مقعد صدق حق كنيم مقام
بهره اى از لقاى حق ببريم *** پيشتر از قيام روز قيام
 نيست آن را كه حق شناس بود *** جز به خلوت سراى حق آرام
اى صبا چون به عاشقان برسى *** برسان از زبان فيض سلام
 اَلاْوَّلِ بِلا أوَّل كانَ قَبْلَهُ وَالاْخِرِ بِلا آخِر يَكُونُ بَعْدَهُ.
لفظ اوّل و آخر در انى دعاى عظيم كه همچون دريائى موّاج است، از قرآن مجيد، سوره مباركه حديد آيه سوّم گرفته شده، و در حقيقت توضيح و تفسير مختصر و پر معنائى بر آيه شريفه است .قرآن مجيد، كه هر آيه اش، چنانكه از روايات بسيار مهم پيداست داراى هفتاد بطن و هر بطنى نيز داراى هفتاد بطن است، با تمام معانى و حقايق و مفاهيم آسمانى و ملكوتيش بر خزانه بى نمونه حضرت حقّ يعين قلب پاك و درياى بى ساحل دل پيامبر تجلّى كرد، و به همان صورت و سيرت به دوازده امام معصوم منتقل شد; كه در اين زمينه در دعاى چهل و دوم «صحيفه سجاديه» به خواست حضرت دوست شرحى خواهد آمد.
ائكّه طاهر بين كه جامع علوم الهى اوّلين و آخرين، و واجد تمام كمالات انسانى، و ه ريك دريائى موّاج از علوم ملكوتى و ملكى بودند، با دعاها و روايات و اخلاق و اعمال و اطوار قدسيّه خود به شرح و تفسير آيات كتاب برخاستند و مدرسه اى كامل و جامع كه د رهر عصرى پاسخگوى نيازهاى دنيائى و آخرتى مردم باشد از خود بجاى گذاشتند.در سوره مباركه حديد كه مفاهيم آياتش اعجاب انگيز، و مطالبش مست كننده جان، و تكنميل كننده نفس، و روشنگر قلب، و جلا دهنده روح، و آباد كننده دنيا و آخرت انسان است مى خوانيم:
هُؤَ الاْوَّلُ وَاَلاْخِرُ وَالضّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوِ بِكُلِّ شَىْء عَليمٌ. اوست اوّل وآخر، وظاهر و باطن، و او به هر چيزى دانست.
در توضح كلمه اوّل و آخر، نتيجه و محصولى از آيات قرآن و دعاها و روايات و مباحث ارزنده حكماى بزرگ الهى و بيداران راه حقّ، و عاشقان حضرت محبوب را در اختيار مى گذارم، باشد كه از اين رهگذر بر نو رمعرفت ما، و روشنى قلب و جانمان اضافه شود.قبلاًبايد دو مسأله زمان و مكان را در توجّه به جناب او از ذهن پاك خود خالى كنيد. زيرا زمان، پديده اى است كه همراه با اوّلين مخلوق ظهور كرده، و چيزى جز حركت قوّه به فعل و تبديل واقعيّت به واقعيّت برتر و امتدادى كه داراى غيايت و نهايت است نيست، و اين حركت و امتداد، در پيشگاه حضرت او راه نداشته و ندارد.و مكان عبارت است از جان و ظرف، كه تمام عناصر در آن جاى گرفته يا از آن جابجا مى شوند.و اين د و كلمه مباركه از اين دو حيثيّت خارج است، زيرا مفهوم هر دو بالاتر و برتر و جداى از هر چيزى است .اوّل و آخر همانند ظاهر و باطن و همانند تمام اسماء و صفات، دلالت بر ذات دارند; چرا كه در آن جا ذات همراه با صفات نيست ; صفت همان ذات و ذات همان صفت است .اين همه سخن براى باز شدن گل معرفت، و نزدككردن حقيقت به ذهن است، كه گفته اند: «كه در وحدت، دوئى عين ضلال است» وصف هر شيئى غير از وصف ديگر اوست، مثلاًصفت علم در عالم يا صفت قدرت يا عدالت يا كرامت در همان شخص با يكديگر متفاوت است، امّا بزرگ ترين عارف خانه خلقت بعد از پيامبر، يعنى على عليه السّلام:وَ كَمالُ الاْخلاصِ لَهُ نَفْىُ نَفْىُ الصَّفاتِ عَنْهُ و كمال اخلاص براى او منفى دانستن صفاتِ ج زايد بر ذات ج از اوست.
و به عبارت فارسى: صفات حضرت او همانند صفات موجودات كه با موصوف خود تركّب دارند نيست، كه صفت چيزى و موصوف چيز ديگر باشد. ذات او اوّل است، آخر است، عليم و حكيم و سميع و بصير و شاهد و خالق و رازق و...است و اين همه همان حقيقت حقّه واحد است.
نفى الصفات عنه به اين معنى است كه آن ذات مقدّس را چيزى و صفاتش را چيز ديگر ندانيد، كه آنجا تركيبى از موصوف و صفت نيست، بلكه ذات بسيط و هستى بى قيد و شرط و نور بى نهايت در بى نهايت است، و هر وصفى خود اوست نه صفتى عارض بر ذات.
اوّل است نه اوّلى كه ما فرض مى كنيم، آخر است نه آخرى كه ما تصوّر مى نمائيم. اين اوّليّت و آخريّت هيچ ارتباطى به زمان و مكان و ساير مسائل و برنامه هائى كه در رابطه با موجودات است ندارد.اوّل است، يعنى مبدأ تمام آثار ظاهرى و باطنى است .و آخر است، يعنى مرجع و منتهاى همه آثار ظاهرى و باطنى است، در حالى كه اوّلى است ازلى، و آخرى است سرمدى; نه اوّلى كه مسبوق به مبدئى باشد ،و نه آخرى كه متّصل به پايانى!
به قول حضرت صادق عليه السّلام در جواب كسى كه معناى آيه شريفه هُوَ الاْوَّلُ والاْخِرُ را از آن منبع فيض پرسيد:
اَلاعوَّلُ لاعَنْ أوَّل قَبْلَهُ، وَلاعَنْ بَدْء سَبَقَهُ و آخِرٌ لا عَنْ نِهايَة كَما يُعْقِلُ مِنْ صِفاتِالْمَخْلُوقينَ، وَلكِنْ قديمٌ أوَّلٌ وَ آخِرٌ لَمْ يَزَلْ وَ لايَزالُ بِلابَدْئ وَلا نِهايَة، لا يَقَعُ عَلَيْهِ الْحُدُوثُ، وَ لايَحُولُ مِنْ حال إلى حال، خالِقُ كُلِّ شَىْء:
اوّل است نه از از اوّلى قبل از خود ونه از مبتدائى پيش از وجودش، و آخر است نه از منتهائى، چنانكه درباره مخلوفات فرض مى شود، بدون مبدأ و منتها ازلاً و ابداً اوّل و آخر است، جائى براى حوادث و تحوّل از حالى به حالى در آنجا نيست; وجود مقدّسش آفريننده هر چيزى است.
رسول الهى به پيشگاهش عرضه مى داشت:اَللّهُمَّ أنْتَ الاْ وَّلُ فَلَيْسَ قَبْلَكَ شَىْءٌ، وَ أنْتَ الاْخِرُ فَلَيْسَ بَعْدَكَ شَىْءٌ:
بار پروردگارا تو اوّلى هستى كه قبل از تو چيزى نيست، و آخر هستى كه بعد از تو چييزى وجود ندارد.
مولاى عارفان و آقاى مؤمنان فرمود:لَيْسَ لاِوَّلِيَّتِهِ ابْتِداءٌ وَلا لاِزَلِيَّتِهِ انْقِضاءٌ، هُوَ الاْوَّلُ لَمْ يَزَلْ، وَالْباقى بِلا أجَل:
براى اوّليت آن ذات مقدّس ابتدائى نيست، و براى ازليّت آن جناب پايانى نمى باشد، اوّلى است كه همواره بوده، و وجودى دائمى است كه انتها ندارد.
امام مجتبى عليه السّلام مى فرمايد:اَلْحَمْدُلَلْهِ الَّذى لَمْ يَكُنْ فيهِ أوَّلٌ مَعْلُومٌ، وَلاآخِرٌ مُتَناه:
سپاس آن ذاتى را كه سرآغاز معلومى ندارد، و وجودى را كه براى او پايانى نيست. بوده و خواهد بود، و فهم وجودش از دسترس عقول بيرون است.
عاشقان گر به دل از دوست غبارى دارند *** گريه روز نما در شب تارى دارند
آب حيوان بيراى خضر كه ارباب نياز *** چشم امّيد به فتراك سوارى دارند
ره ارباب محبّت به فنا نزديك است *** سوزنى در كف و در پا دو سه خارى دارند
جان حقير است مبر نام نثاراى محرم *** تو همين گوى كه احباب ،نشارى دارند
 بنده خلوتيان دل خاكم كايشان *** به شهيدان غمت قرب جوارى دارند
هر كه را مى نگرم سوخته يا مى سوزد *** شمع و پروانه از اين بزم كنارى دارند
 عرفى از صيدگه اهل نظر دور مشو *** كه گهى گوشه چشمى به شكارى دارند
على عليه السّلام در خطبه اوّل «نهج البلاغه» كه از معجزات فكرى آن حضرت است مى فرمايد:«صاحبدلان چون صميمانه بر وحدت خداى اعتراف كردند، آنچنانش بى آلايش و پاك بينند، كه از هر نام و صفت ذات مقدّيش را منزّه و پاك دانند.
حاشا كه او به صفتى موصوف باشد، چنان است كه براى بى همتا، همتائى آورده، و چنين كسى از سر منزل حقيقت سخت به دو و گمراه باشد.وجودى است كه با عدم سابقه ندارد،و هستى او را آغازى نيست.كارخانه حيات گرم است ،امّا جز اراده و نيروى ابديّت نور و حرارت نمى گيرد.»
من تصور نمى كنم كه درك و فهم باطن كه در رأس آن توحيد و خداشناسى است بدون مقدّمات لازم چنانكه به دورنمائى از آن د سطور قبل اشاره رفت ميسّر باشد.رسيدن به حقايق الهيّه ،بخصوص فهميدن عمق مفاهيم و معانى بلند ملكوتى و از همه مهمتر صفات و اسماء حضرت محبوب، لازمه اش آراسته شدن به مسائل و برنامه هائى است كه سالكان اين طريق در كتب و مقالات خود بيان كرده اند كه اين حقايق چشيدنى است، و هر كس لذّت آن را بيابد از خود فانى مى شود و به بقاء دوست اتّصال پيدا مى كند، و تا موانع و حجب از قلب و جان برداشته نشود و انسان با چشم دل به مشاهده جمال نائل نگردد، به آنچه و به آن كه بايد برسد نمى رسد.
بسيارى از مردم دنيا و حتّى مسلمانان را مى بنيد كه دل به زخارف دنيا خوش كرده، و جز شكم و شهوت ،و سرازير و سر بالا رفتن، و تمام وقت را صرف خانه و مغازه و مال و ثروت و خوردن و خوابيدن و شهوت رانى كردن، اعتمام و كارى ندارند، و اين عمر گرانمايه رابا برنامه هائى معامله مى كنند كه سودى چشمگير براى آنها ندارد،و اگر داشته باشد بايد به وقت مردن بگذارند و بروند; يا دنبال حقيقت نمى روند، يااگر بروند چون حقيقت را نمى چشند و از آن لذّت نمى برند، خسته مى شوند و به سرعت آن رارها كرده، به كارهاى مادّى باز مى گردند. و اين همه نيست مگر بر اثر حجاب هاى خطرناكى كه از امور محرّمه، چه مالى و چه اخلاقى و چه عملى، چهره قلب و باطن و جانشان را پوشانده، اين معنى نه تنها در مردم عادى به چشم مى خورد، بلكه بعضى از طالبان علم و دانشجويان حوزه هاى علميّه هم به آن حجابها دچارند. به همين خاطر مى بينيد كه اينگونه مردم به جائى نرسيدند،و چون به مل و مسند و مقام دست يافتند ثروتمندشان قارون، و حاكمشان فرعون،و عالم و فقيهشان بلعم با عورا شد.
عارف نامدار، فيلسوف بزرگ مرحوم ملاّمهدى نراقى،خطاب به ارواح و قلوبى كه از چشيدن لذّت حقايق بازمانده اند،مى فرمايد:
چرا آخر اى مرغ قدسى مكان *** جدا ماندى از مجمع قدسيان
 چرا مانده اى دور از اصل خويش *** چرا نيستى طالب وصل خويش
 چرا آخر اى بلبل خوش نوا *** به زاغان شدى همسر و هم صدا
غريب از ديار حقيقت شدى *** گرفتار دام طبيعت شدى
 به قيد طبيعت شدى پاى بست *** فراموش كردى تو عهد الست
نبودى تو آن شاهباز جهان *** كه در اوج وحدت بدت آشيان
 نبودى تو آن طاير لا مكان *** كه در صقع لاهوت بودت مكان
 ترا بود پرواز در اوج عرش *** مقيّد چزائى به زندان فرش
 همى ترسم اى بلبل بوستان *** كه ديگ نبينى رخ دوستان
 همى ترسم اى جان عالى مقام *** بمانى به چاه طبيعت مدام
 همى ترسم اى مرغ فرخنده پى *** كه ديگر نيبنى حريفان حى
 همى ترسم اى طاير خوشنوا *** كه از سدره افتى به تحت الثّرى
 همى ترسم اى جان جبريل سير *** كه از كعبه افتى به ويرانه دير
 همى ترسم اى هدهد خوش خبر *** نشان سليمان نبينى دگر
 همى ترسم اى مرغ بطحا مقام *** كه دور افتى از زمزم و از مقام
نبينى دگر كعبه و مستجار *** نشانى نيابى دگر زان ديار
جدا مانى از مرده و از صفا *** زبيت الحرام و زخيف و منى
برافشان پر اى مرغ قدسى مكان *** پر و بال ز آميزش خاكيان
 بخود در بى از اين قفس برگشا *** به سقع سماواتيان پرگشا
 ز پا بگسل اين دام دار غرور *** بپر تا به اوج سراى سرور
مغنّى بيا ساز كن ارغنون *** كه آمد به سر باز شور جنون
 بيا ساقيا من به قربان تو *** فداى توو عهد و پيمان تو
بده سافى آن باده خوشگوار *** كه ايّام دى رفت و آمد بهار
 منى ده كه افزايدم عقل و جان *** فتد بر دلم عكس روحانيان
 بيا ساقى اى مشفق چاره ساز *** بده يك قدح زان من غم گداز
 كه بره مزنم عالم خاكيان *** كنم رقص بر اوج افلاكيان
به دور افكنم عالم خاك را *** كنم سير ايوان افلاك را
 بسوزم از آن، دلق سالوس را *** بدور افكنم نام و ناموس را
بتازم بر اوج فلك رخش را *** ببينم عيان كرسى و فرش را
بتازم بر اوج فلك رخش را *** ببينم عيان كرسى و فرش را
 نراقى از اين گونه گفتارها *** برون رفتى از حدّ خود بارها


منبع : برگرفته از کتاب دیار عاشقان استاد حسین انصاریان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

گناه یک تهمت
موارد زكات‏
روز مادر
اين عصا را اژدها كن!
پیاده روی اربعین یک موج جهانی
توشه آخرت
نزول عذاب به سبب نافرمانى پيوسته‏
درخواست مسيح از خدا
دلباخته امام حسین(ع)
توبه میراث آدم و حوا

بیشترین بازدید این مجموعه

قسمتى از مشکل با ارایه ى توبه برطرف شد
پاسخ دندان‏شكن به ستمگران‏
على (ع) هم اين دعا را مى‏خواند
به جان كسى تعرّض نكنيد
ارزش كيفيّت عمل‏
خودسازی و آراستگی نفس
عذاب الهی
گناه یک تهمت
آنچه خوبان همه دارند
با هر کس رفیق نشو!

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^