روزگار گذشته براى ما طلبه ها، روزگار بسيار سختى بود. تا جايى كه من در كتاب ها ديده ام، طلبه ها در ايام تحصيل، از زمان صفويه در ايران بسيار مضيقه مالى داشتند، مگر آنهايى كه از خانواده ثروتمندى بوده و طلبه مى شدند. در قم، نجف، اصفهان و مشهد، در حوزه علميه بودند و پدرشان زندگى آنان را اداره مى كرد. البته كم هم بودند؛ چون بچه هاى ثروتمندان خيلى طلبه نمى شدند. من از آنهايى بودم كه وقتى در قم درس مى خواندم، پول خريد سيب زمينى و پياز را نداشتم. آن پولى كه به دستم مى آمد، پولى بود كه مادرم از خرجى خانه پس انداز مى كرد و به من مى داد؛ چون مجموعه مهمى از خانواده ما راضى نبودند كه من طلبه شوم. من با وجود نارضايتى آنها به حوزه رفتم؛ چون از طلبه شدن من ناراضى بودند. لذا هيچ كس به ما كمك نمى كرد و در مضيقه بوديم. قدرت خريد گوشت و خيلى چيزها را نداشتيم.
افطارى دادن فرهاد ميرزا
شب بيست و يك ماه مبارك رمضان در شيراز، فرهاد ميرزا، استاندار شيراز و عموى ناصر الدين شاه خواست به بزرگان شهر افطارى بدهد. از روحانيون و طلبه هاى مدرسه خان نيز دعوت كرد.
سفره فرهاد ميرزا خيلى مفصل بود. آن وقت گفته بود كه تمام مواد غذايى «صحيح النسب» ريشه دار و سالم را براى آن شب تهيه كامل ببينيد. ماهى، گوشت گوسفند و بره، كباب و خورش. در باغ ارم، در همان كاخ حاكم، طلبه اى سر سفره، در جايى قرار گرفت كه رو به رويش پنير و سبزى بود. مرغ، ماهى، گوشت، كباب و خورش كمى آن طرف تر بود. اين بشقاب پنير و سبزى را برداشت و جلوى همه بلند بوسيد و پشت سر خود گذاشت و گفت: انشاء الله در مدرسه خدمت شما مى رسيم، فعلًا سراغ آن چيزهايى كه اصلًا نديده ايم برويم.
منبع : مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی