عادت شاهان بود كه اين اشخاص را شناسايى كنند. وقتى به سلطان محمود گفتند: در منطقه بسطام، شيخ ابوالحسن خرقانى «1» زندگى مى كند، گفت: من اسم او را شنيده ام، فكر نمى كنم او به ديدن ما بيايد، ما بايد برويم. آمد و وارد كلبه گلى شيخ شد و گفت: اى شيخ! ما را دعا كنيد. گفت: براى چه؟ گفت: دارم به مكه مى روم. به سلطان محمود گفت: براى زيارت بيت الله مى روى؟ مى خواهى بروى آنجا را به عنوان خانه خدا زيارت كنى، آيا در مملكت هيچ دلى از دست تو دلگيرى دارد يا نه؟ اگر دلى از تو دلگير باشد، آن زيارت تو هيچ نمى ارزد. كجا مى روى؟ تو را راه نمى دهند. اول برو دل هايى را كه خراب كردى، آباد كن، زخم زدى، التيام بده، بعد به مكه برو. خيال مى كنى همه دلها از دست تو راضى هستند؟ چه شب ها كه زن با بچه هايش گرسنه خوابيدند و در تاريكى اتاق اشك ريختند و تو در كاخ، صد هزار دينار طلا پول شام شبت شود.
تو خيال مى كنى كه برهنه اى در اين سرماى زمستان بيرون بماند و بميرد و تو چند هزار دست لباس داشته باشى، حج تو را قبول مى كنند؟ دل ها از تو راضى است كه دخترت را به جوانى در غزنين شوهر بدهى، از خانه داماد تا كاخ، فرش پهن كنى و گران ترين اسب ها را بياورى و دختر خود را سوارش كنى و تا جايى كه انگشتها و گردنش جا دارد، طلا و برليان بياندازى، ولى پدرى مى خواهد دخترش را شوهر بدهد، آفتابه مسى نمى تواند بخرد و همراه دخترش كند. اول به سراغ خانه دل برو، نه خانه گل، در شهر مكّه. اين سوز دلها در روز قيامت به صورت شعله سوزان جهنم، سوزانندگان دلها را فرامى گيرد.
مال حرام؛ فلزهاى گداخته در جهنم
مايه اين حرف ها را از قرآن مجيد براى شما گفتم. هر مال حرامى در زندگى بماند، بعد از مرگ به صورت آتش، بدن را مى گيرد. آيه آن در سوره مباركه توبه است كه ثروت، طلا و نقره حرامى كه در دنيا داشتند را در قيامت به صورت فلز گداخته درمى آورم: «يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِى نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ» آن فلزها را در آتش جهنم مى گدازم و بعد آن را به پيشانى، پهلو و پشت آنان مى چسبانم، مى گويم:
«هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأِنفُسِكُمْ» اين فلزهاى گداخته پول هايى بود كه در دنيا به ناحق بردى. اما نشانه مؤمن، پاكى پول، درآمد و معيشتش است: «المؤمن من طاب مكسبه»
منبع : مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی