فارسی
شنبه 08 دى 1403 - السبت 25 جمادى الثاني 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

بت پرستی و پایه گذاران آن

دين حجاز
در آن زمان كه قهرمان توحيد ; يعنى حضرت ابراهيم (عليه السلام) به فرمان خداى متعال فرزند عزيزش اسماعيل (عليه السلام) و مادرش هاجر (عليها السلام) را در نقطه اى بى آب و علف منزل داد ، آب زمزم از بركت وجود اسماعيل جوشيد و همين امر سبب شد تا جمعى از باديه نشينان به آن مركز كوچ كنند .مدتى بعد حضرت ابراهيم (عليه السلام) مأموريت يافت تا با كمك فرزندش خانه كعبه را بنا كند . با ساخته شدن خانه حق ، شالوده شهر مكه ريخته شد ، آنگاه از نسل اسماعيل فرزندى به وجود آمد به نام « عدنان » كه جد اعلاى عرب هاى عدنانى است .
بت پرستى و پايه گذاران آن
طايفه عدنانى ابتدا پيرو آيين حنيف ابراهيم (عليه السلام) بودند ; ولى كم كم با پيش آمدن حوادث ناگوار ، وضع آنان تغيير كرد و زمينه بت پرستى براى آنان فراهم آمد . پس از پيش آمدن آن حوادث ، بت پرستى ، مذهب رسمى عربستان شد .عده اى از تاريخ نويسان ، پايه گذار بت پرستى را در حجاز « عمر وبن لحى » دانسته و مى نويسند : وى سفرى به « شام » رفت و از آنجا به « مآب » و از آنجا به « لقاء » آمد . در آنجا جمعى از طايفه « عمالقه » را ديد كه بت مى پرستيدند ، وقتى از آنان در اطراف خاصيت بت سئوال كرد گفتند : اين بت ها ما را يارى مى كنند و براى ما باران مى آورند ، او نيز از آنان تقاضاى بتى كرد و آنان « هبل » را به وى دادند ، آن را به مكه آورد و مردم را به پرستش آن تشويق كرد(5) .كم كم دامنه بت پرستى توسعه يافت ، تا حدى كه بُت هايى به شكل حيوانات ، گياهان ، انسان ، فرشته ، جن و ستارگان ساخته شد و حتى بعضى از جمادات هم مورد پرستش قرار گرفتند .رواج بت پرستى در عربستان به جايى رسيد كه هر خانواده اى براى خود بت جداگانه اى انتخاب كرد، و هنگام سفر با آخرين كسى كه وداع مى كرد بت بود و در بازگشت از سفر قبل از ملاقات با اهل خانه به ديدن و زيارت بت خود مى شتافت(6) .شرح مذاهب ساختگى عربستان احتياج به تأليف جداگانه اى دارد ; زيرا در آن سرزمين پس از رواج بت پرستى ، هر خانواده اى داراى مرام جداگانه اى بود .تعدد خدايان در عربستان عجيب و غريب بود ، به همين سبب افكار و آراء مردم عرب نسبت به مفاهيم عالى معنوى ، در سطح بسيار پائينى قرار داشت .در بهترين و پاك ترين مركز عالم يعنى « كعبه » هر قبيله اى به نام خود بت اختصاصى داشت كه جمعاً 360 بتى كه مورد پرستش قبائل بود قرار داشت .مذاهبى نيز كه در عربستان رنگ خدايى داشتند ، مانند آيين يهود و مسيح ، در آن سرزمين به رسواترين وضع و آميخته با خرافات و اوهام تغيير شكل داده بودند .در عربستان از خانه گرفته تا بيابان و از كعبه تا ساير اماكن ، انباشته از خدايان ساختگى بود . بر اثر اين وضع ناهنجار معلوم است كه مردم آن سرزمين از نظر آراء ، عقايد ،افكار و رسوم دچار چه بدبختى هايى بودند .
حكومت
در ممالك ديگر ، غير از عربستان قبل از اسلام ، اگر چه وضع حكومت ها بر پايه قدرت و استبداد و قلدرى يك شخص قرار داشت ; امّا تا اندازه اى « حكومت » با روش مخصوصى به دست افراد زير نظر حاكم مستبد اداره مى شد و بالاخره حكومت ، حكومت واحدى بود و روابط سياسى و اقتصادى بين حكومت ها به صورتى معين برقرار بود .اما در عربستان حكومت واحدى وجود نداشت ، در قسمت باديه نشينان در هر قبيله يك نفر به نام امير انتخاب مى شد و او در آن قبيله در تمام زمينه ها داراى اختيار تام بود ، و اگر چند قبيله مى خواستند حكومت واحدى تشكيل دهند ، در صورتى بود كه بخواهند به عنوان تجاوز و قتل و غارت به گروه هاى ديگر حمله كنند كه از ميان چند طايفه به حكم قرعه يك نفر به امارت آن چند طايفه منصوب مى شد .امّا شهر مكه و مراكز ديگر ، تابع يك امير بودند ، مثلاً در شهر مكه مردى به نام « تابع » فرماندار و پرده دار خانه كعبه بود و هر قبيله اى كه به منصب پرده دارى مى رسيد قهراً حكومت مكه از آن او بود .
بازرگانى و تجارت
مركز بازرگانى و تجارت اعراب شهر مكه بود ، از آن رو براى پيشرفت تجارت ، راه ها را براى توسعه كار از هر جهت هموار مى كردند ، تا مسافران بيشترى به سوى مكه جلب شوند و سود زيادترى عايد آنان گردد ، از اين گذشته چون معبودهاى ساختگى آنان در مكه قرار داشتند ، بهترين وسيله جلب مسافران زيارت خدايان قلابى بود .در نزديكى شهر « طايف » نيز بازارى بنام « عكاظ » قرار داشت كه قبايل حجاز در ماه هاى حرام به آنجا مى آمدند و در نخلستان هاى عكاظ چادر مى زدند و مشغول داد و ستد مى شدند و طايفه قريش براى اين كه مشتريان بيشترى جلب كنند ، آنجا را نمايشگاه شعر و ادب و خطابه سرايى قرار داده بودند ; در نتيجه هر سال گروه زيادى براى اظهار فضل و كسب شهرت و تجارت به آنجا مى آمدند .گروه زيادى از مردم عربستان هم از راه قمار ، ربا ، دزدى ، غارت ، ستمگرى و از راه هاى نامشروع امرار معاش مى كردند .« دورژه » مى نويسد :« اعراب قبل از اسلام ، موقع دستبرد به هر قافله ، چنين تصور مى كردند كه اموالى را كه به غارت مى برند يك قسمت از همان اموالى است كه هنگام تقسيم نعمت هاى دنيا از طرف طبيعت بايد به آنها تعلق مى گرفت . آنان كمين كردن و قافله زدن را با جنگ يكسان مى دانستند و اموالى را كه به زور شمشير غارت مى كردند در نظرشان غنيمت شمرده مى شد ، لخت كردن مسافران ، نزد اعراب بدوى همان قدر مردانگى و افتخار محسوب مى شد كه ما يك شهر را فتح و يا يك ايالت را به تصرف خود درآوريم »(7) .
اخلاق و رسوم
به طور كلى مردم هر جامعه اى اخلاق و مبانى اخلاقى را طبق آنچه خود مى انديشند و رسوم و عرف و محيطشان آن را تأييد مى كند تفسير مى نمايند .در نظر مردم جزيرة العرب نيز اخلاق و مبانى آن به نوعى خاص تفسير مى شد ، به عنوان مثال: غيرت ، شجاعت و مروت را بسيار تمجيد مى كردند و آن را مى ستودند ; ولى مفهوم شجاعت در نظر آنها عبارت بود از سفاكى و زيادى كشته شدگان و غارت بيشتر ! ! و غيرت در نظر آنها طورى تفسير مى شد كه دختركشى از مراتب عالى و نهايى غيرتمندى بود ! وفا و يگانگى را در اين مى ديدند كه هم پيمان يا فرد قبيله خود را در بروز هر حادثه اى جانبدارى كنند خواه حق باشد يا نباشد .« اوليرى » در كتاب « عرب قبل از پيغمبر اسلام » درباره روحيه مردم عرب مى نويسد :« آنها نمونه طمع و ماديات بودند ، به هر چه مى نگريستند از لحاظ ماديات و منافع ، آن را بررسى مى كردند . هميشه براى خود يك نوع شرف و برترى نسبت به سايرين تصور مى نمودند . آزادى را بى نهايت دوست داشتند ; لذا از هر چيزى كه آنها را محدود مى كرد متنفر بودند» .« ابن خلدون » درباره آنان مى نويسد :« باالفطره وحشى و يغماگر و مفسد بودند ، از تمدن و علم به دور و به خرافات و موهومات معتقد و متمسك بودند . عقل اعراب جاهلى آنقدر جمود داشت كه روابط بسيارى از اشياء را درك نمى كردند ! به همين جهت خرافات بسيارى بين آنها رايج بود ، به عنوان مثال: براى رفع سردرد ، استخوان مرده به گردن مى آويختند ، تنها به همين دليل كه از دير زمان معمول شده بود . رسم قبيلگى ، منطق متبع آنها بود ; اما در صحت و سقم اين رسم انديشه نمى كردند »(8) .اعراب جاهلى از نظر فردى و اجتماعى ، بويژه در تربيت خانوادگى ، فاقد كليه اصول و مبانى عالى انسانيت بودند و در قساوت و بى رحمى و خونريزى سرآمد مردم آن روزگار محسوب مى شدند .وقتى يكى از افراد قبيله به قتل مى رسيد ، براى انتقام گرفتن ، خونريزى ، كشت و كشتارهاى زيادى در ميان آنان واقع مى شد . اين وضع ادامه داشت تا پس از اين كه طرفين ، قواى خود را از دست مى دادند ، به تنگ آمده و با هم آشتى مى كردند و به جاى قصاص به ديه دادن تن مى دادند .
زنده بگور كردن دختران و اولين قاتل دختران
دنياى عرب آن چنان فاقد اخلاق بود كه حتى ريشه محبت و عاطفه پدران نسبت به فرزندان در دل آنان خشك شده بود ، تا جايى كه دختران بى گناه خود را زنده به گور مى كردند ! اولين قبيله اى كه در زنده به گور كردن دختران اقدام كرد طايفه « بنى تميم » بود .هنگامى كه آن طايفه با حكمران خود « نعمان بن منذر » بناى مخالفت گذاشتند ، نعمان با لشكرى انبوه بر سر آنان تاخت و شكست سختى بر آن قبيله وارد آورد ، اموالشان را مصادره و دخترانشان را به اسيرى گرفت .بعد از مدتى نمايندگان قبيله بنى تميم به حضور او شتافتند و تقاضاى بازگرداندن دختران خود را نمودند ; ولى از آنجا كه برخى از آنان در زندان نعمان ازدواج كرده بودند ، حكومت نعمان بن منذر ، آنان را مخيّر كرد كه يا با شوهران خود بسر ببرند و روابط خود را با پدران قطع كنند و يا طلاق گرفته به وطن بازگردند .دختر « قيس بن عاصم » محيط زندگى با همسرش را اختيار كرد ، قيس كه يكى از نمايندگان بنى تميم بود ، از اين پيش آمد آزرده خاطر شد و با خود پيمان بست كه پس از آن دختران خود را در آغاز زندگى نابود كند .اين رسم به تدريج به قبايل ديگر سرايت كرد و در ميان آنان به شكل عقيده اى ريشه دار مرسوم شد .پس از بعثت نبى بزرگ اسلام (صلى الله عليه وآله) روزى قيس به محضر آن حضرت آمد ، يكى از ياران رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از دختران وى سؤال كرد وى در پاسخ گفت : تمام دختران خود را زنده به گور كردم و از اين عمل خود ، كوچك ترين ناراحتى احساس نكردم ! مگر يك بار و آن وقتى بود كه آماده سفر شدم ، ايام وضع حمل همسرم نزديك شده بود ، قبل از تولد فرزندم به سفر رفتم مسافرتم طول كشيد پس از بازگشت از سفر جوياى نوزاد جديد شدم همسرم گفت : بنا به عللى فرزندمان مرده به دنيا آمد ; ولى چون دختر زاييده بود از ترس اين كه مبادا او را نيز زنده به گور كنم او را به خواهرانش سپرده بود تا در دامن آنان بزرگ شود .
سال ها گذشت تا دخترم به سن نوجوانى رسيد من هنوز كوچك ترين اطلاعى نداشتم .روزى در خانه بودم ناگهان دخترى وارد خانه شد و جوياى مادر خود شد ، پرسيدم اين دختر زيبا از كيست ؟ مادر در حالى كه اشك در ديدگانش حلقه زده بود گفت : اين دختر توست ، همان دخترى كه هنگام سفر طولانى تو به دنيا آمده بود و من او را از ترس ، پنهان كرده بودم . همسرم تصور كرد من از وضع فعلى دخترم خوشنودم ; ولى مطابق پيمان و عهدى كه داشتم ، دست دختر را گرفته به محل دوردستى بردم و در صدد حفر گودالى برآمدم ! هنگام كندن زمين ، دختر از من پرسيد : پدر ! منظورت از كندن زمين چيست ؟ جوابى ندادم و پس از اتمام كار دست او را گرفته كشان كشان ميان گودال قرار دادم و خاك به سر و صورت او ريختم و به ناله دلخراش وى توجهى نكردم ! ! او همچنان ناله و فرياد مى زد و مى گفت :پدر جان! مرا زير اين همه خاك پنهان مى كنى و در اين گوشه تنها مى گذارى و بسوى مادرم برمى گردى ؟ اما من به ناله هاى جگر سوزش گوش نكردم ، آن مقدار خاك برويش ريختم تا اطمينان حاصل كردم كه از دنيا رفت ، اين تنها موردى بود كه دلم سوخت ! !چون سخن قيس بدين جا رسيد ، در حالى كه ديده گان رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) پر از اشك شده بود فرمود :اِنَّ هذِهِ لَقَسْوَةٌ مَنْ لا يَرْحَمْ لا يُرْحَمْ . « اين عمل از سنگدلى است كسى كه رحم و عاطفه نداشته باشد مشمول رحمت قرار نمى گيرد » .برخى از نويسندگان در ذيل اين داستان نوشته اند : قيس بن عاصم حدود 9 دختر خود را در جاهليت زنده بگور كرد(10) .
آشفتگى در زندگى
وضع اخلاقى عرب به جايى رسيده بود كه داراى يك زندگى آشفته بودند ، خونريزى و جنگ هاى پى درپى كه بيشتر بر سر عقايد خرافى و رسومات جاهلى صورت مى گرفت ، در ميان آنان ريشه دوانده بود و به خاطر سفارش پدران به فرزندان براى مقابله با قبايل ، زندگى آنان به صورت رسوا كننده اى درآمده بود .آيين صحرانشينى كه بر اثر عدم وسايل زندگى و طمع و حرص به جمع آورى مال و كينه ها و بى اعتنايى به برنامه هاى اصيل ، تشكيل مى شد ، آن ملت را به قتل و غارت وادار مى كرد ، تا جايى كه سرزمين جزيرة العرب سرزمين صيد و جنگ و قتل و غارت بود و هيچ كس خود را از شبيخون و تهاجمِ ناگهانى در امان نمى ديد .
ازدواج
قبل از هر چيز بايد دانست كه عمل نامشروع زنا در نظر اعراب زمان جاهليت زشت نبود ، بسيارى از مردان براى خود چند رفيقه داشتند و زنان نيز داراى چند دوست بودند .اعراب در زمان جاهليت گاهى زنان خود را مجبور به زنا مى كردند تا از آن طريق سودى عايدشان گردد .ابن عباس مى گويد :« اعراب كنيزان خود را مجبور به اين عمل مى كردند و درآمد آن را مى گرفتند »(11) .مردم زمان جاهلى داراى نكاح هاى مختلفى بودند كه اقسامى از آن ، از نظر خوانندگان عزيز مى گذرد :1 ـ ازدواج معمولى : در آن عصر مانند ساير دوران ، مردى دخترى را براى همسرى انتخاب مى كرد ، پدر دختر براى فرزندش مهريه قرار مى داد و او را به آن مرد تزويج مى كرد .2ـ ازدواج پرچمى : زن هايى بودند كه براى استفاده عموم ، خود را در معرض قرار مى دادند و براى راهنمايى و جلب توجه مردم بالاى منازل خود پرچم هايى نصب مى كردند تا هر كس بخواهد ، بدون مزاحمت به منزل آنان برود .3 ـ ازدواج استبضاع : هنگامى كه زن از قاعده زنانگى پاك مى شد ، شوهرش او را نزد هر كس كه مى خواست مى فرستاد و دستور مى داد با او همبستر شود ، پس از آن ، شوهر با زن همبستر نمى شد تا آثار حمل زن از مرد بيگانه روشن شود ، سپس به خود اجازه همبستر شدن مى داد ، اين تأخير در ميان قوم براى آن شوهر دليل نجابت بود .4 ـ ازدواج بدل : هر كس از اعراب جاهلى كه زن ديگرى را مى پسنديد حق داشت به آن مرد پيشنهاد معاوضه كند ; يعنى زن خود را به او بدهد و زن طرف مقابل را براى خود بردارد ، مدت معاوضه هم طبق تمايل طرفين بوده و زنان سيه بخت در اين ميان يك وظيفه بيشتر نداشتند و آن تسليم بدون قيد و شرط بود .
داستانى از جاهليت
« ابو مالك فزارى » كه يكى از بزرگان و رهبران قبايل عرب بود ، با شنيدن اوصاف پيامبر عاليقدر اسلام (صلى الله عليه وآله) مشتاق زيارت آن حضرت شد ، به همين منظور بسوى مدينه حركت كرد ، چون به در خانه پيامبر اسلام رسيد بدون اجازه و در كوفتن وارد خانه شد ، عايشه كه يكى از همسران پيغمبر بود نزديك حضرت نشسته بود ، حضرت با لحنى متغير به ابومالك فرمود : چرا بدون اجازه وارد شدى ؟ ابو مالك گفت: براى بزرگان قوم اجازه گرفتن ننگ است و من براى ورود به هيچ خانه اى اجازه نگرفته و نمى گيرم ! حضرت فرمود : اين اخلاق ناپسند از رسوم جاهليت است ، حكم اسلام غير از اين حكم است ; سپس اين آيه را تلاوت فرمود :( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ) .
« اى اهل ايمان ! به خانه هايى غير از خانه هاى خودتان وارد نشويد تا آنكه اجازه بگيريد ، و بر اهل آنها سلام كنيد ، [ رعايت ] اين [ امور اخلاقى  ]براى شما بهتر است ، باشد كه متذكّر شويد » .ابو مالك كه اين ناراحتى را براى پيغمبر بزرگ تصور نمى كرد ، براى تسكين آن حضرت عرض كرد: چرا ناراحت شديد ؟ آيا به خاطر آن بانويى بود كه نزديك شما نشسته بود ؟ اگر مى خواهيد به نفع شما از زيباترين زنان ( كنايه از زن خودش بود ) پياده شده تو نيز پياده شوى ( يعنى همسران خود را با يك ديگر عوض كنيم ) حضرت فرمود : اين روشِ زشتِ ايام جاهليت است و در اسلام ممنوع و حرام مى باشد ، هنگامى كه ابومالك بيرون رفت عايشه پرسيد : اين مرد كه بود ؟ فرمود : اين مرد با همه حماقتش فرمانرواى بزرگ قومش بود(13) .5 ـ ازدواج اشتراكى : عده اى از جوانان عرب ، كه گاهى تعدادشان به ده نفر مى رسيد ، زنى را مشتركاً گرفته و با او همبستر مى شدند . پس از وضع حمل آنان را احضار مى كرد و مى گفت: مى دانيد چه كرده ايد ؟ از ميان آنان يك نفر را انتخاب مى كرد و فرزند را به او منتسب مى نمود و مى گفت : اين فرزند توست نام او را هر چه مى خواهى بگذار .6 ـ ازدواج شغار(14) : اعراب جاهلى زنان و دختران خود را ، گاهى به عنوان مهريه زن ديگر قرار مى دادند ; به اين صورت كه شخصى دختر يا خواهرش را به ديگرى مى داد كه متقابلاً شخص ديگر خواهر يا عيالش را به ازدواج او درآورد مهريه در اين ازدواج زنان و دختران بودند .ازدواج هاى ديگرى نيز در عربستان مرسوم بود كه در كتاب هاى تاريخى مفصل ذكر شده است(15) .
ايران و روم
در زمان ظهور اسلام نه تنها عربستان در همه زمينه ها گرفتار مفاسد و بدبختى بود ; بلكه تمام كشورهاى جهان ، دچار تيره بختى و سيه روزى بودند .در آن زمان دو كشور پهناور « ايران » و « روم » كه از نظر قدرت سرآمد همه كشورهاى جهان بودند ، از نظر اوضاع روحى و اخلاقى ، مردم هر دو كشور ، كمتر از ملّت عربستان نبودند ، البته در يك بخش مختصر نمى توان برنامه هاى آنان را منعكس كرد ; ولى براى آگاهى شما خواننده عزيز به طور اختصار به برنامه هاى آنان اشاره مى شود :
لذت گرايى حاكمان
در آن زمان خوشگذرانى ، خودخواهى ، استعمار كردن و به استثمار درآوردن ملت هاى ضعيف ، دو دولت ايران و روم را فراگرفته بود .درياى تمدن ساختگى ، ايرانيان و روميان را فريب داده و آنان را در تمام خود فرو برده بود . پادشاهان ايران ، قيصرهاى روم و فرماندهان ارتش هر دو كشور در غفلت بودند ، و مانند گرمازدگان در حال تحير بسر مى بردند و همّتى غير از رسيدن به لذت و خوشگذرانى و خودخواهى نداشتند .روم و ايران از هر جهت غرق در لذت و خوشگذرانى بودند ، به عنوان نمونه: « پرويز » شاه ايران دوازده هزار زن ، براى انواع برنامه هاى شهوانى ، و پنجاه هزار اسب داشت ، و وسايل خوشگذرانى وى ، از كاخ هاى آسمان خراش و ساير وسايل ، هر بيننده اى را مبهوت و متحير مى نمود .كتاب ارزشمند « اسلام و عقايد و آراء بشرى » مى نويسد :« اختلاف طبقاتى بى رويّه و بى حساب ، كه سبب تشكيل جمعى كاخ نشين و گروهى بى شمار كوخ نشين شده بوده ، مى تواند معرف اخلاق و عواطف كشور روم باشد . ضعفا و بيچارگان ، اضافه بر زجر و تنگدستى و سربازى اجبارى ، ناگزير بودند خراج و ماليات هاى گزاف بپردازند ، خرج كلان سرداران لشكر ، نجبا ، اشراف و امپراطورى وسيع را بر دوش ناتوان خود به هر صورت و هر زحمت بگيرند ، چرا كه طبق فرمان مستبدانه امپراطورى ، اندك سرپيچى و تمرّد از دستورات ، مساوى با مرگ و نيستى بود »(16) .« مكاريوس » كه يكى از نويسندگان مشهور است درباره ايران قديم مى نويسد :« تاريخ ، نمونه خوشگذرانى شاهان ايران را كه از هديه ها و ماليات هاى سرزمين هاى مابين خاور نزديك و خاور دور استفاده مى كردند ، و در ناز و نعمت فرو رفته بودند ، به ياد ندارد » .در كتاب « عقايد و آراء بشر » درباره اختلافات طبقاتى مردم ايران قبل از بعثت پيغمبر (صلى الله عليه وآله) آمده است :« جامعه در ايران ، مانند ساير ممالك گذشته ، فقط از طبقات ممتاز تشكيل مى شد و بيشتر مردم كه از طبقه غير ممتاز بودند ، در شمار جامعه و ملت به حساب نمى آمدند . جامعه دوران ساسانى را نجبا ، مغان و اميران لشگر تشكيل مى داد ، و وزيران و دبيران هميشه از ميان نجبا انتخاب مى شدند . بقيّه ملت ، يعنى صنعتگران و كشاورزان و توده مردم ، تنها در مواقع پرداخت ماليات و سربازى و بيگارى به كار مى آمدند . كارگزاران حكومت ، نسبت به مردم اختيار تام داشتند و به ويژه بر طبقات زارعين و توده مردم تعدى روا مى داشتند ، اما آنان مردمى متحمل بودند و بر اين شيوه خو گرفته و هر نوع تعدى را از ترس جان و مال خود تحمّل مى كردند ! ماليات ديوانى و تحميلات نظامى و بيگارى وخدمات اجبارى در مؤسسات دولتى بيش از همه به دهقانان متوجه بود »(17) .
منصب ها و ماليات ها
در ايران منصب هاى دولتى در اختيار صاحبان ثروت و قدرت بود .
ماليات هاى جديدى كه وضع مى شد ملت ستمديده را ناتوان مى كرد ، به دنبال اين تعدى و تجاوز طبقه كشاورز از زراعت خود دست برمى داشت و به دِيْرها پناه مى برد تا از بار ماليات سنگين و خدمت به ارتشى كه فايده اى براى ملت نداشت راحت شود .در آن دوران خوشگذرانى ، جنايت و كسب هاى نامشروع رواج داشت . نويسنده « ايران در عهد ساسانيان » در كتابش مى نويسد :« كشاورزان ايران به مصيبت بزرگى گرفتار شده بودند و هميشه در زمين هاى كشاورزان خود بسر مى بردند و بدون مزد استخدام مى شدند و به هر عملى وادار مى گرديدند » .
كشورهاى ديگر
كشورهاى ديگر عالم مانند يونان ، چين ، هندوستان و تمام مراكز ديگر نيز در جهالت و تاريكىِ پستى بسر مى بردند و قبل از ظهور اسلام ، از نظر اوضاع كلى ، همانند جزيرة العرب و ايران و روم بودند .يهوديان در عراق و شام دست به كشتار وحشيانه اى مى زدند ، و يعقوبى ها در مصر بساط خونريزى به پا مى كردند .حكومت هاى جهان در حكمرانى خود ، روش استبدادى عجيبى داشتند ; به دنباله اين گونه حكومت ها ، مردم شهرها در حفظ جان ، عرض ، ناموس و خون خود سرگردان بودند !دستگاه قضاوت در همه دنيا ، در برابر مردم و شكايت آنان ، كر شده بود و اين ناشنوايى بر حيرانى و سرگردانى مردم مى افزود .كشاورزان فكر مى كردند كه استبداد حكام ، و ناشنوايى دستگاهِ دادرسى را نمى توان تغيير داد ، بنابراين بايد خودكشى كرد ; از اين جهت مرگ را بر زندگى ترجيح مى دادند ! !
كشور شام
« شام » نيز همانند ديگر مستعمرات ايران و روم ، به دنبال رهبران خود بسوى خوشگذرانى و خودخواهى سرعت مى گرفت . برنامه رهبران خوشگذران شام و معاونين آنان و مجالس درباريان ، با تمام وسايل عيش و نوش مجهز بود .خلاصه جهان قبل از اسلام ، جهانى پر از اضطراب و جنايت ، محيطى غرق در گناه و فساد ، جامعه اى افتاده در ورطه هلاكت بود كه راهى به سوى شقاوت و جهنم داشت .
وضع عمومى جهان قبل از اسلام
هنگامى كه رسول گرامى اسلام مبعوث به رسالت شد ; عالم گرفتار زلزله اقتصادى بود ، كه اركان آن را به سختى مى لرزاند ، و به طورى كه اگر در دنياى آن روز سرمايه اى بود قابل بهره بردارى نبود .آن مرد الهى از همان دريچه نگاه انبيا ; يعنى بدون توجه به مال و حب جاه و شهوت به جهان نگريست ، و انسانيت را در بستر مرگ ديد . آن رادمرد آسمانى مى ديد آدميزاد بر اثر ضعف فرهنگ عقلى بر سنگ ، آب ، درخت ، چوب ، ماه و ستاره ، خورشيد ، و چيزهاى ديگرى كه نمى تواند نفع و ضرر خود را كنترل كند سجده مى نمايد .آن بيداركننده يگانه ديد انسان انديشه خود را از دست داده و بديهيات را درك نمى كند و مسائلى را كه احتياج به انديشه و تفكر دارد ، در اثر تغيير برنامه هاى فكرى ، محتاج به تفكر نمى داند ، جايى كه بايد يقين كند شك و جايى كه بايد شك كند يقين مى نمايد .ذائقه روح بشر عوض شده بود ; به طورى كه تلخ را شيرين و بد را خوب و غذاى غير قابل هضم را قابل هضم مى دانست ، و چون حس معنوى خود را از دست داده بود نسبت به دشمن ستمگر بدبين نبود و دوست اندرزگو را دوست نمى انگاشت .در آن دنياى عجيب گرگان ، چوپانِ گوسپندان ، و دشمن هاى خونخوار قاضى و مجرمان و خيانتكاران آبرومند و اهل ثروت ; اما افراد شايسته اجتماع از دنيا محروم و به ستمگرى معرفى شده بودند.در جهان قبل از اسلام ، منكرات ، معروف جلوه مى كرد و عادت هاى زشت گريبان بشر را گرفته و نزديك بود انسانيت سقوط كند .آن حضرت مى ديد شراب خوارى سرتاسر جامعه هاى آن روز را فرا گرفته ، تجاوز به ناموس و قماربازى علنى شده ، رباخوارى و غصب اموال ديگران و طمع به مال و ناموس مردم از قباحت و زشتى افتاده است .رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ديد شاهان و اميرانى بر ملت ها حكومت مى كنند كه زمين و طبيعت را ملك خود دانسته ، و مردم ستمديده را بنده گان خود مى دانند ، و به جاى خداى جهان آفرين ، ديرنشين ها پرستش مى شوند .آن حضرت مى ديد اربابان كليسا اموال مردم را بى جهت تصاحب مى كنند و انسان ها را از صراط مستقيم باز مى دارند .در آن دوران شجاعت به خونريزى و كشته شدن ، سخاوت به اسراف و تبذير ، و مناعت طبع جاى خود را به غرور و تكبّر داده بود . قدرت فكرى بشر كه بايد معطوف مسائل معنوى مى شد صرف تردستى و خدعه شده و عقل وسيله ابتكار و اختراع جنايات و ايجاد وسايل شهوت رانى شده بود(18) .در چنين دنياى عجيبى ، رسول بزرگ اسلام مأموريت يافت تا براى نجات نوع بشر به پا خيزد ، و يك تنه كشتى طوفان زده بشريت را به ساحل نجات باز گرداند .او مأموريت يافت تا روح آدميان را از آن همه آلودگى برهاند ، و عقول انسان ها را از پس پرده اوهام ظاهر كند ، و آدميان را از خواب سنگين غفلت بيدار كرده و با دميدن نسيم وحى ، همه را از مستى به هشيارى بازگرداند .
نبى بزرگ اسلام (صلى الله عليه وآله) به فرمان خداى متعال به وسيله مقررات عالى اسلامى ، سازنده زندگى برتر و بهتر انسان بود ، روح انسانيت را از آلودگى ها نجات داد ، و تمام دشمنى ها و كينه توزى ها و قتل و غارتگرى ها را مبدل به دوستى ، صلح و صفا نمود .بنيان اسلام بر پايه برنامه هايى استوار بود كه توانست ، عالم تاريك را به جهانى نورانى مبدل كند و بشر مرده را زنده نمايد . بديهى است كه اين سازندگى مخصوص به زمان معين و مكان مشخصى نيست ; بلكه در تمام ادوار و اعصار ، اسلام روشنگر محيط و سازنده انسان هاست .
غفلت ، خسارت و مرگ معنوى
محيط اسلامى و مردم مسلمان ، هميشه هم آغوش نيك بختى و سعادتند و دور افتادگان از اسلام ، هميشه دچار انحرافات روحى ،اخلاقى و قرين بدبختى و مفاسدند .با اين حساب ، اگر خوانندگان عزيز با دقت به دنياى كنونى نظرى بيندازند ، وضع موجود را ، از نظر روحى ، اخلاقى ، اقتصادى ، حكومتى ، تربيتى ، نظامى و مفاسدى مانند حكومت ، تربيت ، خونريزى ، دورى از حقايق اصيل معنوى ، اوضاع تأسف بار ناموسى و آلودگى به گناه و فساد ، كمتر از روزگار قبل از بعثت نمى يابند .توجه به تمدن ماشينى ، و غفلت از تربيت الهى و انسانى ، مايه نجات و سعادت نيست . انسانى كه فاقد دين و تربيت صحيح دينى است ، هميشه سازنده دنيايى مشابه دنياى جاهليت است ، جاهليتى كه تمام حقوق بشر را پايمال و اساس انسانيت را ويران مى نمود .در اينجا بايد گفت : براى نجات از اين برگشت به جاهليت ، كه در قرون اخير در تمام برنامه هاى زندگى سايه انداخته و گسترش روزافزون دارد ، بايد به اجراى فرامين اسلام روى آورد ، و به وسيله نورانيت آن به زندگى بشريت نور بخشيد .ممكن است عده اى با انگيزه تقليد از برخى مغروران جهان بگويند : جهان امروز ، جهان علم و دانش است و ديگر دوران دين سپرى شده و نمى توان به وسيله آيين الهى به شاهراه ترقى و تعالى رسيد ، و چون راه دين راهى است جداى از علم ; چگونه مى توان در جهان دانش و علم ، زير سايه دين قرار گرفت ؟ !.در جواب اينان كه خوشبختانه قضاوتشان محصول بى خبرى و معلول نفهمى و يا كج فهمى است ، بايد گفت : چند قرن است علم با پيشرفت حيرت انگيزش بر سر ملت ها سايه انداخته و فرهنگ جديد و موجود جهان وسايل دانش اندوزى مردمان را ، از هر طريق ، آماده كرده است ; حال پرسش ما اين است كه : علم امروز با تمام گستردگى و پيشرفتى كه دارد ، در راه تربيت و درمان دردهاى لاعلاج روحى انسان ها ، كدام موفقيّت را كسب كرده است ؟ آيا چند قرن بس نبود كه علم مردم را تربيت كرده و به سوى خوشبختى رهنمون نمايد ؟ پس چرا خوشبخت نكرده و روز به روز بر بدبختى و اضطراب ، ناامنى و فساد در جهان افزوده مى گردد ؟ديگر اين كه تمام بزرگان و دانشمندان غرب و شرق به نقص علمى خود معترفند و همه يك صدا مى گويند : مجهولات ما در برابر شگفتى هاى عالم و دانش كلى ، مانند عدد بى نهايتى است در مقابل صفر ; يعنى پديده هاى علمى ، معلومات بشرى و دانستنى هاى انسانى را ، از روزگار پيدايش بشر تا به امروز معادل صفر ; يعنى هيچ مى دانند ، و مجهولات و دست نايافته هاى خود را عدد بى نهايت ; پس چگونه با كمى اطلاعات و معلومات و وجود اين همه مجهولات ، مى توان ادعا كرد كه راز و رمز سعادت در دنيا ، به طور كامل علم است و احتياج به دين نيست ، آن هم دينى كه از هر جهت كامل و در هر عصرى از اعصار و قرون ، جواب گوى تمام احتياجات بشرى ، در تمام زمينه هاى مادى و معنوى است ، چنانچه در سطور قبل ملاحظه كرديد .بايد به اين بى خبران گفت : اين گفتار شما ، حاصلى است از محصولاتِ مبارزاتِ پى گير كليسا با علم و دانش ، در قرون وسطى تا اوايل قرن هفدهم ، كه ضررش دامنگير آيين اسلام نيز شده است .
تفتيش عقايد
آن زمان كه كليسا با تمام قدرت، با پيشرفت علم و دانش و عالمان و دانشمندان ، در محاكم تفتيش عقايد ، مبارزه مى كرد ; تا جايى كه نزديك به پنج ميليون نفر را به جرم فهم و علم محكوم به اعدام ، سوختن ، تبعيد ، زجرهاى غير انسانى ، زندانى شدن در سياه چال هاى نمناك كرد و خرافات نگفتنىِ تورات و انجيلِ تحريف شده را به پشتيبانى اين محاكم به خورد مردم داد ، جمعيت هاى بزرگ مسيحى آن روزگار ، حق داشتند به پيروى از دانشمندان ستمديده و زجر كشيده بگويند : دوران دين سپرى شده و زمان ، زمان علم است ؟ حق داشتند بگويند: دين ديگر نجات دهنده نيست ; بلكه توجه به دين انسان را از ترقى باز مى دارد و بايد در سايه دانش حركت كرد و هماى سعادت را در آغوش گرفت ؟
آثار عقايد باطل
متأسفانه آيين مقدس اسلام نيز ، از مفاسد ننگين آن مبارزات ، مانند ساير اديان ، در امان نماند .انسانِ عجول ، قضاوت خود را درباره دين به طور فراگير و وسيع پياده كرد ، تا جايى كه اصولاً به انكار دين برخاست و راه آن را با علم جدا دانست ; ولى پس از چند قرن ، به اشتباه عظيم خود پى برد ، در شرق ، كتاب هاى زيادى در رفع اين تهمت از دامن اسلام نوشته شد ، در غرب اعترافات و اقرارهاى عجيبى در حق اسلام كردند ( چنانچه در صفحات قبل ملاحظه كرديد ) ولى دير شده بود و از اين توبه و برگشت كمتر توانستند نتيجه بگيرند ; زيرا مردم جهان به سوى بى دينى و لامذهبى گرائيده و اصولاً دين را مخالف زندگى و مانع ترقى و خوشبختى خود مى دانستند ; به طورى كه گويى اراده برگشت به حق را براى ابد ندارند ! !آرى ! آنان كه مى گويند : دين مانع ترقى است ، گفتارشان محصول مبارزات كليسا عليه علم و دانش در قرون وسطى است .اين عقيده نسبت به اديان تحريف شده اى چون « يهوديت » و « مسيحيت » كاملاً به جا و صحيح است ; اما چه ربطى به آيين اسلام ، كه ترقى دهنده بشر به روى تمام كمالات است ، دارد .

برگرفته از کتاب بر بال اندیشه

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

امام سجاد(ع) سرچشمه كمالات انسانی
بررسی استعاره در بخشی از صحیفه ی سجادیه( از دعای 44 ...
حضرت سيدالشهداء(ع) و نماز
ندای بهشتیان، فریاد دوزخیان | عوامل ورود به بهشت ...
ای علی اصغر چشم خود وا کن از سید حبیب حبیب پور
تبلور ارزش های انسانی در فرهنگ عاشورا (2)
فصلی برای رویش (آغاز روزهای اعتکاف)
هدف بعثت پیامبر (ص) از دیدگاه استاد انصاریان
ماه رجب در آثار استاد انصاریان
عبدالله بن عفیف ازدی

بیشترین بازدید این مجموعه

وفات حضرت ام کلثوم (س)
هفت نمونه‌ از احیای مردگان در کلام قرآن
مال حلال و حرام در قرآن و روايات‏
قرآن و غضب‏
اسم اعظمی که خضر نبی به علی(ع) آموخت
آثار ایمان به خدا در زندگی
"قرآن صاعد" یعنی چه؟
سوره ای از قران جهت عشق و محبت
کرامات و معجزات حضرت فاطمه زهرا (س) (2)
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^