اشاره
امام سجّاد(ع) در عين آن كه زينت عبادت كنندگان، بزرگمرد عبادت، عرفان و سجده بود، مجاهد بزرگ في سبيل اللّه بود، او در عين آن كه كانون علم و انديشه و معرفت بود، تواضع ويژه اي داشت، و در عين آن كه شكوه و جلال و ابّهت خاصي داشت، داراي حلم و بردباري و سعه صدر مخصوصي بود، و در يك كلمه كانون همه كمالات انساني و ارزش هاي والاي معنوي، و زيبنده اين شعر معروف بود كه:
آن چه خوبان همه دارند تو تنها داري
رخ زيبا يد بيضا دم عيسي داري
در اين گفتار برآنيم تا به چند نمونه از رفتار آن حضرت زندگي اشاره كنيم، به اين اميد كه درس هاي سودمند زندگي سالم و سازنده را از شيوه زندگي درخشان آن بزرگمرد فضايل بياموزيم:
زينت پرستش كنندگان الهي
آن حضرت با عنوان زين العابدين و سجّاد خوانده مي شود، چرا كه او قبل از هر چيز بنده خالص و صالح خدا بود، و سجده هاي طولاني او، هر بيننده را به سوي خدا و پرستش خدا جذب مي كرد.
خداوند در حديث لوح ـ كه آن نامه اي از سوي خدا به پيامبر اكرم(ص) است ـ او را چنين معرّفي كرده است: «سَيِّدُ الْعابِدِينَ وَ زَيْنُ اَوْلِيائيَ الْماضِينَ1؛ او آقاي عبادت كنندگان و زينت اولياي پيشين من است.»
يوسف بن اسباط مي گويد، پدرم گفت: نيمه هاي شب به مسجد رفتم، جواني را كه به سجده افتاده بود ديدم كه چنين با خدا راز و نياز مي كرد: «سَجَدَ وَجْهِي مُتَعَفَّراً فِي التُّرابِ لِخالِقي وَ حَقٌّ لَهُ؛ صورتم خاك آلود، براي آفريدگارم سجده كرد، كه خداوند سزاوار سجده است.»
به محضرش رفتم، دريافتم امام سجّاد(ع) است، صبر كردم تا هوا روشن شد، به نزد ايشان رفتم و عرض كردم: «اي فرزند پيامبر! چرا آن همه به خود زحمت مي دهي با اين كه خداوند تو را برتري بخشيده و تو در پيشگاه خدا مقام بسيار ارجمندي داري؟»
او با شنيدن اين سخن منقلب شده و گريه كرد و فرمود: پيامبر(ص) فرمود: «هنگامي كه روز قيامت برپا گردد هر چشمي ـ جز چهار چشم ـ گريان است:
1ـ چشمي كه از خوف خدا بگريد؛
2ـ چشمي كه در راه (جهاد) براي خدا نابينا شده باشد؛
3ـ چشمي كه از حرام هاي خدا پوشيده شده باشد؛
4ـ چشمي كه شب تا صبح در حال سجده بيدار باشد... .»2
عبادت امام سجّاد(ع) پرستش كاملاً آگاهانه و بسيار عميق بود، او با لذّت و شيفتگي مخصوص، آميخته با عرفان كامل، خدا را عبادت مي كرد. ارتباط و پيوند او با خدا به گونه اي بود كه روايت شده: شبي براي عبادت برخاست، هنگام وضو، چشمش به ستارگان آسمان افتاد، و هم چنان به ستارگان مي نگريست ، و در انديشه آفريدگار و آفرينش آنها فرو رفت، حيران و بهت زده در حالي كه دستش در آب بود، به آسمان چشم دوخته بود تا صداي اذان صبح را شنيد.3
فاطمه(س) يكي از دختران اميرموءمنان علي(ع) از جابربن عبداللّه انصاري تقاضا كرد كه نزد امام سجاد(ع) برود، به عنوان دل سوزي از آن حضرت بخواهد كه جانش را از آسيب عبادت بسيار حفظ كند، زيرا او بر اثر عبادت بسيار، از ناحيه بيني و سر زانوها و كف دستها و پيشاني، آسيب سختي ديده بود، جابر نزد امام سجّاد(ع) رفت و آن حضرت را از تحمّل آن همه رنج طاقت فرسا در عبادت برحذر داشت.
امام سجّاد(ع) به او فرمود: «اي همنشين رسول خدا(ص)! جدّم رسول خدا(ص) آن قدر عبادت كرد كه پاهايش ورم كرد، شخصي به او عرض كرد: چرا آنقدر به خود رنج مي دهي؟ فرمود: «أَفَلا أَكُون عَبْداً شَكُوراً؛ آيا بنده سپاسگزار خدا نباشم.»
جابر به امام سجّاد(ع) عرض كرد:
«جان عزيزت در خطر است، كم تر خود را در فشار قرار بده.» امام سجّاد(ع) فرمود: «يا جابِرُ لا أزالُ عَلي مِنْهاجِ اَبَويَّ مُوءْتَسِياً بِهِما حَتّي اَلْقاهُما؛4 اي جابر همواره راه پدرانم (پيامبر و علي) را مي پيمايم، و آنها را الگو قرار مي دهم تا به آنها بپيوندم.»
صحيفه سجّاديه، يكي از نمادهاي عرفاني و زاييده انديشه هاي معرفت شناسي امام سجّاد(ع) است كه به عنوان زبور آل محمّد(ص) شناخته شده، و با مطالعه آن، مي توان به عظمت بي كران پرستش آگاهانه آن بزرگوار واقف شد.
توجّه عميق به بينوايان
امام سجّاد(ع) به تأمين معاش زندگي افراد بي بضاعت و مستمند، توجّه عميق و اقدام همه جانبه داشت، علاوه بر اين كه با نظم خاصّي از صد خانواده فقير مدينه به طور مستمرّ سرپرستي مي كرد، به بينوايان ديگر نيز توجّه داشت، او نان و آذوقه را در انبان مي كرد و خودش آن را بر دوش مي گرفت و به صورت ناشناس و محرمانه براي آنها مي برد، نيازمندان هرگاه او را مي ديدند به همديگر مي گفتند صاحب الجَراب (صاحب انبان) آمد. آن بزرگوار وقتي كه فقير را مي ديد نه تنها با نظر خشمگين يا تحقيرآميز به او نگاه نمي كرد، بلكه با شادماني مي گفت: «مَرْحَباً بِمَنْ يَحْمِلُ زادي اِلَي الآخِرَةِ؛5 آفرين به كسي كه توشه مرا به سوي آخرت حمل مي كند.»
يكي از شخصيت هاي عصر آن حضرت به نام زُهْري مي گويد: در يك شب سرد و تاريك زمستاني امام سجّاد(ع) را ديدم؛ بار آرد و هيزم بر پشت گرفته بود و عبور مي كرد، پرسيدم: اين بار چيست؟ فرمود: قصد سفر دارم، اين توشه راه سفر است كه آماده كرده ام تا به محلّه حُرَيز ببرم.
غلامِ خود را به آن حضرت معرّفي نمودم و عرض كردم: «شما زحمت نكشيد، اين غلام من است كه آن بار شما را حمل مي كند.» فرمود: نه. عرض كردم: پس اجازه بدهيد خودم آن را حمل كنم، فرمود: «من زحمتي را كه موجب نجات من در سفر خواهد شد، و پيمودن راه سفر مرا نيكو كند، از خود دور نمي كنم.»
پس از چند روزي او را در مدينه ديدم، پرسيدم شما فرموديد به مسافرت مي روم، پس چرا مسافرت نكردي؟ فرمود: اي زُهْري، منظورم از مسافرت، آن سفري كه تو گمان كردي نبود، بلكه منظورم سفر مرگ بود كه خود را براي آن آماده مي ساختم، آن گاه فرمود:
«اِنَّما الاِسْتِعْدادُ لِلْمَوْتِ تَجَنُّبُ الْحَرامِ وَ بَذْلَ النَّدي فِي الخَيْرِ؛6 همانا آمادگي براي سفر مرگ، اجتناب از كارهاي حرام، و بخشش عطاياي نيك به مردم است.»
آن حضرت بر همين اساس از بيماران عيادت مي كرد، و اگر با خبر مي شد كه آنها مقروض هستند، قرض آنها را ادا مي نمود، چنان كه روايت شده شنيد كه «محمدبن اُسامه» بيمار و بستري شده، به عيادتش رفت، وقتي فهميد او مقروض است و دوست دارد قبل از مرگش، قرض هايش پرداخته شود، همه قرض هاي او را برعهده گرفت و پرداخت.7
پس از آن كه آن بزرگوارِ مهربان، به شهادت رسيد، هنگامي كه پيكر پاكش را غسل مي دادند، خراش هايي در پشت مباركش ديدند، بعضي از حاضران از علّت آن پرسيدند، يكي از حاضران پاسخ داد: «اين سياهي ها و خراش ها از آثار انبان هاي طعام است كه آن حضرت آن را به طور مكرّر حمل مي كرد و به خانه مستمندان مي برد، و نيز از آثار آب كشي آن حضرت از چاه است كه براي همسايگان، از آن چاه آب مي كشيد، و اينك جاي طناب آب كشي در پشتش باقي مانده است».8
خوف از حساب روز قيامت
امام سجّاد(ع) در طول زندگي براي انجام مناسك حجّ و عمره بسيار به مكّه مي رفت، با اين كه فاصله بين مدينه و مكّه حدود هشتاد فرسخ است، آن حضرت براي انجام عبادت بزرگ حجّ، گاهي اين راه را پياده مي پيمود، و از اين كه براي انجام عبادت خدا، رنج مي كشيد، لذّت مي برد.
آن بزرگوار بيست بار (و به نقلي 22 بار) سوار بر شترش شده و به مكّه مي رفت، و پس از انجام مراسم عمره يا حجّ، به مكّه باز مي گشت، او در اين مدّت حتّي يك بار تازيانه بر شترش نزد، هرگاه مي خواست شترش تندتر حركت كند، تازيانه اش را بر بالاي سر شتر به حركت در مي آورد، و مي فرمود: «لَوْلا خَوْفُ الْقِصاصِ لَفَعَلْتُ؛9 اگر ترس قصاص قيامت نبود، با زدن تازيانه بر شتر، آن را به تند حركت كردن وادار مي كردم.»
با توجّه به فاصله بين مكّه و مدينه كه حدود هشتاد فرسخ بود، نتيجه مي گيريم كه بيست بار رفتن و بازگشتن آن حضرت معادل 3200 فرسخ خواهد شد، آن بزرگوار در تمام طول اين مدّت با اين كه تازيانه در دستش بود، از خوف قصاص قيامت، حتي يك بار تازيانه اش را بر شترش نزد، با اين كه شتر در ميان مركب ها به پوست كلفتي معروف است، و تازيانه زدن به آن، رنجش چنداني براي او نخواهد بود.
در صفحه ديگري از زندگي امام سجّاد(ع) مي خوانيم: او يكي از غلامان آزاد كرده اش را سرپرست رسيدگي به مزرعه اي نموده بود، روزي براي ديدن آن مزرعه به آن جا رفت مشاهده كرد كه بر اثر سهل انگاري غلام آسيب فراواني به آن مزرعه وارد شده است، ناراحت شد و براي تنبيه غلام، يك بار تازيانه اي به او زد. پس از اين كار پشيمان شد، وقتي كه آن حضرت به خانه بازگشت، شخصي را نزد آن غلام فرستاد تا او را به حضورش بياورد، آن شخص پيام امام را به او ابلاغ كرد، غلام به محضر امام سجّاد(ع) آمد، ديد امام خود را برهنه كرده، و تازيانه اش را پيش رويش انداخته است. غلام گمان برد كه امام مي خواهد او را مجازات كند، از اين رو به شدّت ترسيد، ولي ناگاه ديد امام سجّاد (ع) آن تازيانه را برداشت و به غلام داد و فرمود: «اي مرد امروز كاري از من در مورد تو سرزد كه سابقه نداشت، لغزشي بود كه رخ داد، اينك اين تازيانه را بگير و همان گونه كه به تو زدم به من بزن و از من قصاص كن.»
غلام گفت : سوگند به خدا جز اين گمان نداشتم كه مرا مجازات كني كه سزاوار آن هستم، تا چه رسد به اين كه من از تو قصاص كنم. امام سجّاد(ع) فرمود: عزيزم! تازيانه را بردار و قصاص كن، غلام گفت: معاذَاللّه! هرگز چنين نكنم، تو را (اگر لغزشي بود) بخشيدم. اين گفت و گو به طور مكرّر بين امام سجّاد(ع) و آن غلام ردّ و بدل شد، هنگامي كه امام(ع) ديد آن غلام از قصاص كردن خودداري مي كند به او فرمود: «أَما اِذا أَبَيْتَ فَالضِّيعَةُ صَدَقَةٌ عَلَيْكَ؛10 هان آگاه باش اكنون كه از قصاص خودداري مي كني آن مزرعه را به تو انفاق كردم، مال تو باشد.» سپس امام سجاد(ع) آن مزرعه را در اختيار آن غلام گذاشت.
همنشيني با مستضعفان
از شيوه هاي زندگي امام سجّاد(ع) اين كه: بسيار متواضع بود، نه تنها از همنشيني با تهي دستان و مستضعفان عار نداشت، بلكه مشتاقانه در كنار آنها مي نشست و همچون دوست صميمي با آنها هم صحبت مي شد، بعضي اين روش را از آن حضرت نپسنديدند، و از نشست و برخاست آن حضرت با طبقه پايين دست، انتقاد كردند، امام سجّاد(ع) در پاسخ آنها فرمود: «اِنّي اُجالِسُ مَن أَنْتَفِعُ بِمُجالِسَتِهِ في دِيني؛11 من با كسي همنشين مي شوم كه از مجالست او به نفع دينم بهره مند گردم.»
يك روز امام سجّاد(ع) سوار بر مركب از راهي مي گذشت چشمش به جمعي از بيماران جذامي كه در كنار هم نشسته بودند و غذا مي خوردند افتاد، آنها وقتي كه امام را ديدند او را دعوت به خوردن غذا كردند. امام(ع) آن روز را روزه بود، به آنها فرمود: «اگر روزه نبودم، در كنار سفره شما مي نشستم.» امام سجّاد(ع) آن روز به خانه خود بازگشت، دستور داد غذاي مطبوعي آماده كردند، آن گاه همه آن جذاميان را به خانه خود دعوت كرد، آنها به خانه آن حضرت آمدند، امام(ع) در كنار آنها نشست و با هم از غذا خوردند.12
احترام به نامادري
امام سجّاد(ع) مادرش را به هنگامي كه نوزادي بيش نبود از دست داد. از اين رو، بانويي پرستاري آن حضرت را بر عهده گرفت و به عنوان نامادري در حفظ آن حضرت كوشيد، امام سجّاد(ع) وقتي كه بزرگ شد، با نامادري اش در يك كاسه غذا نمي خورد، شخصي از آن حضرت پرسيد: «با اين كه شما مادرت (نامادريت) را دوست داري، چرا در يك كاسه با او غذا نمي خوري؟» آن حضرت در پاسخ فرمود: «اِنّي أَكْرَهُ أَنْ تَسْتَبِقَ يَدَيَّ اِلي ما سَبَقَتْ اِلَيْهِ عَيْنُها فَاَكُونَ عاقّاً لَها؛13 من دوست ندارم كه دستم به لقمه اي سبقت گيرد كه چشم مادرم به آن سبقت گرفته است، آن گاه جفاكار نسبت به مادرم گردم.»
به راستي وقتي كه آن حضرت به نامادري اين گونه احترام مي گذاشت، براي مقام مقدّس مادر چقدر ارج و ارزش قائل بود؟!
خشنودي به رضاي الهي
امام باقر(ع) نقل كرد، پدرم امام سجّاد(ع) فرمود: دچار بيماري سختي شدم، پدرم به من فرمود: چه ميل داري؟ گفتم: ميل دارم به گونه اي باشم كه در برابر تدبير و خواست خدا، خواسته ديگري نداشته باشم. پدرم فرمود: «اَحْسَنْتَ ضاهَيْتَ اِبْراهيمَ الْخَليلِ؛ احسن و آفرين كه به ابراهيم خليل(ع) شباهت يافته اي.» در آن هنگام كه دشمنان مي خواستند او را به درون آتش شعله ور بيفكنند، جبرئيل نزد او آمد و گفت: آيا حاجتي داري؟ ابراهيم(ع) گفت: «لا اَقْتَرِحُ عَلي رَبّي، بَلْ حَسْبِيَ اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلِ؛14 در برابر مقدّرات پروردگارم چيز ديگري درخواست نمي كنم، بلكه خدا مرا كفايت مي كند، و او پشتيبان خوبي است.»
پاسخ شديد به طاغوت عراق
امام سجّاد(ع) در تمام مصائب كربلا و اسارت، شركت داشت، و سخت ترين و جانكاه ترين حوادث را تحمّل كرد، او و همراهانش را به صورت اسير، در كوفه به مجلس عُبيداللّه بن زياد حاكم عراق كه طاغوتي سنگ دل و بي رحم بود وارد نمودند. عُبيداللّه پس از گستاخي هاي بسيار بي شرمانه متوجّه امام سجّاد(ع) شد، و گفت: «اين شخص كيست؟» يكي از حاضران گفت: علي بن حسين(ع) است. عبيداللّه گفت: مگر خداوند علي پسر حسين(ع) را نكشت؟ امام سجّاد(ع) فرمود: من برادري به نام علي بن حسين(ع) [علي اكبر [داشتم، مردم او را كشتند.
عبيداللّه با خشونت گفت: «بلكه خدا او را كشت.» امام سجّاد(ع) فرمود: «أَللّهُ يَتَوَفَّي الاَنْفُسَ حينَ مَوْتِها؛15 خداوند جانها را هنگام مرگشان، قبض مي كند.»
عبيداللّه گفت: آيا تو جرئت پيدا كرده اي پاسخ مرا مي دهي؟ سپس به مأموران جلاّدش گفت: برخيزيد و گردنش را بزنيد. حضرت زينب(س) به دفاع برخاست، و پس از گفتاري، خطاب به عبيداللّه فرمود: «اگر بنا است علي بن الحسين(ع) را بكشي، مرا نيز با او بكش.» در اين هنگام امام سجّاد(ع) به عمّه اش زينب(س) فرمود: آرام باش، تا من با عبيداللّه سخن بگويم، سپس به عبيداللّه رو كرد و با صلابت و قاطعيّت فرمود: «اَبالْقَتْل تُهَدِّدُنِي يَابْنَ زِيادٍ أَما عَلِمْتَ انّ الْقَتْلَ لَنا عادَةٌ، وَ كَرامَتَنا الشَّهادَةُ؛16 اي پسر زياد! آيا مرا به كشتن تهديد مي كني و مي ترساني، آيا نمي داني كه كشته شدن عادت ما است، و شهادت مايه كرامت و سرافرازي ما مي باشد؟!»
دخالت در سياست
ماجراي نهضت كربلا، يك حادثه بزرگ سياسي بود، امام سجّاد(ع) در پيدايش آن و ابلاغ پيام شهيدان و پي گيري نتايج نهضت نقش اصلي را داشت، آن حضرت پس از ماجراي خونين عاشورا، چه هنگام اسارت، و چه هنگام بازگشت به مدينه، در هر فرصتي مردم را بر ضدّ طاغوت عصر، يزيدبن معاويه مي شوراند، خطبه غرّا و كوبنده او در شام، يزيد و حكومتش را رسوا نمود، و ماهيّت پليد حكومت خودكامه او را افشا كرد، با اين كه در جوّ خفقان آن عصر ، حتّي ذكر نام حسين(ع) ممنوع بود، به دستورآن حضرت در نگين انگشترش چنين نوشته بودند: «خَزِيَ وَ شَقِيَ قاتِلُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَليٍّ عَلَيْهِ السَّلامُ؛17 رسوا و بدبخت شد قاتل حسين پسر علي(ع)». آن حضرت چهل سال، مصائب پدرش امام حسين(ع) را ياد مي كرد و مي گريست، هنگام غذا خوردن، دست از غذا مي كشيد، مي گفتند بفرماييد غذا ميل كنيد، در پاسخ مي فرمود: «قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ جائعاً، قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ عَطْشاناً؛18 حسين(ع) فرزند رسول خدا(ص) گرسنه و تشنه كشته شد.»
كوتاه سخن آنكه آن حضرت اكثر بهره برداري را از نهضت امام حسين(ع) به عناوين گوناگون بر ضدّ طاغوت هاي وقت نمود.
پس از بني اميّه، هنگامي كه خلفاي بني مروان روي كار آمدند، موضع گيري امام سجّاد(ع) در برابر آنها نيز نوع ديگري از رودر رويي شديد در برابر طاغوتيان بود. آن حضرت قيام مختار بر ضدّ بني اميّه را تأييد كرد و با صراحت فرمود: «لاتَسُبُّوا الُْمخْتارَ فَاِنَّهُ قَتَلَ قَتَلَتَنا وَ طَلَبَ ثارَنا؛19 از مختار بدگويي نكنيد، چرا كه او قاتلان ما را كشت، و به خون خواهي از ما قيام كرد.»
آن حضرت قبل از قيام انقلابي پسرش «زيد» كه برضد حكومت هشام بن عبدالملك (دهمين طاغوت اموي) رخ داد، قيام او را تأييد مي كرد و مي فرمود: «پدرم از پدرش اميرموءمنان علي(ع) نقل كرد در پشت كوفه مردي قيام كند كه او را «زيد» مي گويند... او و يارانش در قيامت با شكوهي بسيار باعظمت در كنار مردم عبور كنند، و فرشتگان به آنها اشاره كرده و مي گويند: اينها جانشينان صالحان پيشين و دعوت كنندگان به حق هستند، آن گاه رسول خدا(ص) از آنها استقبال كند و خطاب به زيد مي فرمايد: اي فرزندم! شما مسوءوليّت خود را به انجام رسانديد، اكنون بدون حساب، وارد بهشت شويد.»20
راز شهادت امام سجّاد (ع)
موضع گيري هاي قاطع و پر صلابت امام سجّاد(ع) در برابر هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموي) و عظمت روز افزون امام(ع) در ميان مردم، به ويژه در ميان مردم حجاز موجب شد كه هشام به قتل امام سجّاد(ع) كمر بست، برادر او وليد بن عبدالملك، به دستور او، آن حضرت را مسموم كرده و به شهادت رساندند. آن بزرگوار به جرم دفاع از حيثيت اسلام، و مبارزه با طاغوت هاي اموي و مرواني، شهد شهادت نوشيد، چند روز در بستر شهادت آرميده بود، معالجات سودي نبخشيد، او در لحظه آخر عمر همان وصيّت پدرش را بازگو كرد و فرمود: هنگامي كه پدرم امام حسين(ع) وفات كرد، ساعتي قبل مرا به سينه اش چسبانيد و فرمود: «يا بُنَيَّ اِيّاك وَ ظُلْمَ مَنْ لايَجِدُ عَلَيْكَ ناصِراً اِلاّ اللّهَ؛ اي پسر جانم! بپرهيز از ستم كردن بر كسي كه ياوري براي انتقام تو، جز خدا ندارد.»
نيز به پسرش امام باقر(ع) فرمود: پسرم! تو را به همان سخن وصيّت مي كنم كه پدرم هنگام شهادت مرا به آن وصيّت كرد: «يا بُنَيَّ اِصْبِرْ عَلَي الْحَقِّ وَ اِنْ كانَ مُرّا؛21 اي پسر جان! در راه حقّ صبور و مقاوم باش گرچه تلخ و رنج آور باشد.»
به اين ترتيب آن امام هُمام بعد از نهضت عظيم امام حسين(ع) پس از حدود 35سال مبارزه به صورت هاي گوناگون، در 75 سالگي به لقاءاللّه پيوست، و با خون سرخ خود پاي نهضت خونين پدرش را امضاء كرد.
او در فرازي از صحيفه سجاديّه كه از گنجينه هاي بزرگ معارف و عرفان است و از او به يادگار مانده، به درگاه خدا چنين عرض مي كند:
«أللّهُمَّ اِنّي أَعْتَذِرُ اِلْيَكَ مِنْ مَظْلُومٍ ظُلِمَ بِحَضْرتي فَلَمْ اَنْصُرْهُ؛22 خدايا! من از پيشگاه تو عذرخواهي مي كنم در مورد مظلومي كه در برابر من به او ستم شده، و من به ياري او نشتافته ام.»
«خدايا! به من دست و نيرويي ده تا بتوانم بر كساني كه به من ستم مي كنند پيروز شوم، و زباني عنايت فرما تا در مقام احتجاج و استدلال بر مخالف چيره شوم، و انديشه اي ده تا نيرنگ فكري دشمن را درهم شكنم، و دست ستمگران را از تعدّي و تجاوز، كوتاه سازم.»23
پى نوشت ها:
1 ) محمدبن يعقوب كليني، اصول كافي، ج 1، ص 528.
2 )محدّث خبير، عيسي اربلي ، كشف الغمّه ،ج 2 ، ص 294.
3 ) رياض السالكين سيدعليخان، طبق نقل ري شهري، بهترين راه شناخت، ص348.
4 ) علاّمه سروي ، مناقب آل ابيطالب ، ج4، ص148و 149.
5 )همان، ص 153و154.
6 ) همان، ص153.
7 ) محمدبن يعقوب كليني، روضة الكافي، ص332.
8 ) علاّمه سروي، مناقب آل ابيطالب، ج4، ص154.
9 ) و 10 ) همان، ص 155و 158.
11 ) همان، ص161.
12 ) محمدبن يعقوب كليني، اصول كافي، ج 2، ص 123.
13 ) محدّث قمي، انوار البهيّه، ص 167.
14 ) همان، ص166.
15 ) سوره زمر(39) آيه 42.
16 ) سيّد بن طاووس، اللهوف ، ص 202.
17 ) محمدبن يعقوب كليني، فروع كافي، ج 6 ، ص 474.
18 ) سيدبن طاووس، اللهوف، ص 209.
19 ) علاّمه مجلسي، بحار، ج 45، ص351.
20 ) مقاتل الطالبيين، ص94.
21 ) محمدبن يعقوب كليني، اصول كافي، ج2، ص331، و 91.
22 و23 ) صحيفه سجّاديه، دعاي 38 و دعاي 20.