
ارزش عمر و راه هزینه آن -جلسه پنجم(متن کامل +عناوین)
كرج، مسجد جامع رجايى شهر دهه سوم محرم 1384
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
رسول خدا صلى الله عليه و آله مىفرمايد: اولين سؤالى كه در قيامت از مردم مىشود، درباره عمر آنهاست.
«عُمرِكَ فيما أفنيت» عمر خود را در چه امورى هزينه كردى؟ ديدگاه انبيا و ائمه عليهم السلام به پيروى از پروردگار در طول عمر، ديدگاه فوق العاده با ارزش و مثبتى بود. از وجود مبارك پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله سؤال شد: يا رسول الله! شما خوشبختى را در چه مىدانيد؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «طُولُ العُمْرِ فِى طاعَةِ اللّهِ» اين كه انسان عمر زيادى داشته باشد و آن را در عبادت و بندگى خدا هزينه كند.
معنى طاعت
اطاعت و عبادت تمام حركات مثبتى كه به خاطر خدا انجام گيرد. هر چه مىخواهد باشد. به نظر پيغمبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله ازدواج درست، براى دو خانواده مؤمن عبادت است، براى داماد و عروس نيز عبادت است. در ازدواجى كه جوان مؤمن و دختر با ايمان انجام مىدهند، امر خدا را اطاعت كردهاند، چون خدا در قرآن مجيد مىفرمايد: «فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مّنَ النّسَآءِ مَثْنَى وَثُلثَ وَرُبعَ» «انكحوا» امر پروردگار است. داماد و عروس، چه به امر خدا توجه داشته باشند، چه توجه نداشته باشند، اصل كار، عبادت است.
عبادت با امور دنيايى
انسان مؤمن وقتى سر سفره مىنشيند، از اول اين نيت را كرده است، ديگر لازم نيست كه به زبان جارى كند، به پروردگار عالم قلباً و عملًا گفته است: مىخورم تا توان بگيرم كه قدم مثبت بردارم. وقتى سر سفره مىنشيند، تا آخر عمرش هر لقمهايى كه مىخورد، عبادت است و پاداش دارد. زيرا كه خدا در قرآن مجيد مىفرمايد:«كُلُواْ مِنَ الطَّيّبتِ وَ اعْمَلُواْ صلِحًا» پس اين خوردن، به امر خدا انجام مىگيرد. يا مؤمن وقتى گريه مىكند، چه براى خدا، چه براى حضرت سيدالشهداء عليه السلام، به امر خدا گريه مىكند «3» چرا كه گريه مثبت، مورد توجه خداست: «وَإِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ»
آيات قرآن، دعاى كميل، عرفه و زيارت كه مىكنند، گريه مىكنند. اين گريه عبادت است. زن و شوهر، دو رفيق، دو اهل مسجدى كه همديگر را مىبينند و به چهره همديگر تبسم مىكنند، اين تبسم در برابر چهره طرف مقابل، صدقه دادن در راه خداست كه آن نيز عبادت است. نگاه كردن به چهره پدر و مادر، گرچه هر دو كافر باشند، عبادت است. ديگر ما چون و چرايى با پروردگار نداريم. خدا گفته من كريم هستم، از زبان پيغمبر نيز گفته است كه به چهره پدر و مادرت با محبت نگاه كنى، مزد مىدهم، من كارى ندارم كه پدر و مادر تو چه كسى هستند. يا نگاه كردن به قرآن، و لو نخواند و نگاه كردن به كعبه، عبادت است. «1» در خانه بيكار نشستم، مىگويم: چرا عمرم را تلف كنم؟ به همسرم مىگويم: بيا به ديدن فاميل برويم. از وقتى اين زن و شوهر براى صله رحم قدم برمىدارند، تا وقتى به خانه برگردند، براى آنها عبادت محسوب مىشود، چون اين كار، اطاعت امر از خداست. «2» «يَصِلُونَ مَآ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ»
لازم نيست كسى را كه مىروم ببينم، مانند سلمان فارسى باشد، مقيّد كه نكردهاند. ممكن است از نظر دينى ضعيف باشند، كاهل نماز يا بىنماز باشند، ولى من به عنوان طبيب معالج به ديدن بيمار مىروم، چند بار كه بروم، با او مىگويم و مىخندم، با محبت حرف مىزنم و به او مىگويم: ما مؤمنين از شما خيلى خوشتر هستيم، مسجد مىرويم، با هم آشنا هستيم، مشكلى براى ما به وجود مىآيد، اهل مسجد مىآيند تا مشكل ما را حل كنند. اين گونه او را تشويق مىكنم، مىگويد: باشد، ما نيز با شما به مسجد مىآييم، ببينيم چه مىشود؟ وقتى مىآيد و فضاى مسجد، رفاقت، محبت و دست دادن مردم به همديگر، خانه هم ديگر رفتن، دور هم جمع شدن، در مسجد نماز جماعت، منبر، چايى، هيأتى و غذايى هست، پابند مسجد مىشود. هم صله رحم عبادت شد و هم گمراه و ضعيف الايمانى هدايت و تقويت شد.
پيغمبر صلى الله عليه و آله مىفرمايد: «وَ ايمُ اللّه لِأن يَهدِىَ اللهُ عز و جل عَلى يَدكَ رَجُلًا خَيرٌ لَك مِمّا طَلَعَتْ عَليهِ الشَّمسُ وَ غَرُبَتْ» به خدا سوگند ثواب اين هدايت براى تو از آنچه كه آفتاب بر او مىتابد و غروب مىكند بهتر است. صله رحم رفتى، اما تجارت الهى كردى كه مقدار سودش را كسى نمىداند.
اين است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله مىفرمايد:«طُولُ العُمْرِ فى طاعَةِ اللّهِ» يعنى اين نعمت تداوم داشته باشد و عمر قطع نشود و چراغش زود خاموش نشود، خوشبختى در عمر طولانىاى است كه در طاعت خدا هزينه شود و طاعت خدا عبارت است از مجموعه كارهاى مثبت، چه درباره خدا، چه درباره مردم و يا براى خودم و حتى براى بىدينها.
خيرخواهى انبيا و ائمه عليهم السلام
انبيا و ائمه عليهم السلام نسبت به همه دلسوز و خيرخواه بودند. اگر به قرآن مراجعه كنيد، مىبينيد كه انبيا به بدترين مردم زمان خود مىگفتند:«أَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ» ما براى شما خيرخواه امينى هستيم و همه خير و خوبىها را براى شما مىخواهيم. اين خيرخواهى را به قدرى زيبا در حقّ دشمنان اعمال مىكردند كه خيلى از دشمنان، از بهترين دوستان مددكار انبيا شدند. اين عبادت است.
كرم اميرالمؤمنين عليه السلام بر دشمنان
اين قطعه زيبا در كتاب «كامل ابن اثير» است، خيلى مسأله مهمى است. از بس كه بار معنوى اين قطعه سنگين است، كوه، تحمل آن را ندارد. شخصى شجاعِ شمشيرزنِ پرقدرتِ قويى به نام «عبيدالله بن حرّ جعفى» در سايه حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام- ايامى كه حضرت در كوفه زندگى مىكردند- بود، و از همه مواهب حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام بهرهمند بود. جنگ صفين برپا شد. اين شخص خود را غرق اسلحه كرد و به معاويه پيوست و سه ماه تمام با اميرالمؤمنين عليه السلام جنگيد. بعد كه جنگ تمام شد و اميرالمؤمنين عليه السلام به كوفه برگشتند، اين شخص با معاويه به شام برگشت، چون مىترسيد كه به كوفه برود. معاويه در آنجا سفرهاش را خيلى چرب كرد كه ديگر هوس كوفه نكند و همانجا بماند. او نيز جوان بود و زن جوانى داشت كه با همه وجود عاشق همسر خود بود. در كوفه شايعه كردند كه «عبيدالله بن حرّ جعفى» در جنگ كشته شده است. اين شايعه يقينى شد و همسر او بعد از چهار ماه و ده روز رفت شوهر كرد.
خبر ازدواج كردن او به شام و به شوهرش رسيد. البته كار اشتباهى نكرده بود، چون يقينى بود و براى او مسلم شده بود كه كشته شده است و لذا رفت و شوهر كرد. «عبيدالله بن حرّ جعفى» به معاويه گفت: من مىخواهم به كوفه بروم، معاويه گفت: براى چه؟ گفت بروم و خود را نشان دهم كه من زندهام تا همسرم را پس بگيرم. گفت: بيچاره! اگر پاى تو به كوفه برسد، مأموران على بن ابىطالب عليه السلام تو را بگيرند، تكه تكه مىكنند. اينجا بمان! من زيباترين دختران را از شاميان براى تو مىگيرم. گفت: من فقط همسر خودم را مىخواهم. گفت: تو چگونه مىتوانى همسر خود را پس بگيرى؟ گفت: بهترين راه براى پس گرفتن آن، حضرت على عليه السلام است. يعنى هر انسان الهى در اين حدّ است كه دشمن به خيرِ او صد در صد اميدوار است. معاويه گفت: من نمىدانم تو چه مىگويى، مىخواهى بروى، برو، ولى تكه تكهات مىكنند.
به كوفه آمد. محلّ حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام در مسجد است. به مسجد رفت، ديد رجال سياسى، كشورى و لشگرى آمدهاند، اميرالمؤمنين عليه السلام نيز به نوبت به مشكلات مردم رسيدگى مىكنند. وقتى خلوت شد، آمد رو به روى اميرالمؤمنين عليه السلام نشست. خيلى مهم است كه از ايشان نترسند؛ يعنى انسان به گونهاى زندگى كند كه از او نترسند. تا چشم اميرالمؤمنين عليه السلام به عبيدالله افتاد، همين يك جمله را فرمودند: آيا كار درستى بود كه در حكومت من زندگى كنى و بعد غرق در اسلحه بروى و همراه معاويه عليه من بجنگى؟ گفت: على جان! من نيامدهام كه مرا محاكمه كنى، من گرفتارم، آمدهام تا مشكل مرا حل كنى. حضرت فرمودند: مشكل خود را بگو. در يك كلمه، شيعه يعنى كانون محبت، عشق، علاقه، جذب، مگر اين كه طرف مقابل قابليت جذب را نداشته باشد و مجذوب نشود، البته شما بايد سر جاذبه و محبت خود باشيد.
در زندگى مورچگان خيلى كتاب نوشته شده است. دانشمندانى عمر خود را خرج كردند تا زندگى مورچه را بررسى كنند كه چگونه است. گروهى مورچه در لانه مورچگان هستند كه دانشمندان اسم آنها را مورچه پرخور گذاشتهاند كه چند برابر مورچههاى ديگر مىخورند، البته فقط ماده شيرين مىخورند. اينها مىخورند و مىخورند تا خود را به خمره شيره تبديل كنند. اين مواد خورده شده را هضم نمىكنند، فقط به اندازه ذخيره بدن خود هضم مىكنند و بقيه را نگه مىدارند. بعد در لانه خود را برعكس آويزان مىكنند، يعنى خلقتى دارند كه مىتوانند به طاق بچسبند و آويزان شوند. مورچهها در پاييز و زمستان از لانه بيرون مىروند و آذوقه گير نمىآورند، درست هم هستند، مفت خور نيستند، مىروند براى خوردن پيدا نمىكنند، رو به روى اينها مىآيند و دهان خود را باز مىكنند و شاخكها را تكان مىدهند، يعنى گرسنهايم، آنها نيز دهان خود را باز مىكنند و به اندازهاى كه اينها سير شوند، از آن شيرينى و شيره خود در دهان مورچه گرسنه مىريزند. مورچه گرسنه با اين كه خيلى از اين غذا خوشش مىآيد، اما فردا دوباره به سراغ اين خمره زنده نمىآيد، بلكه دوباره بيرون مىآيد، اگر خود را سير كرد، كرد، اگر نه، غروب برمىگردد، دوبار دهان را باز مىكند تا او شيره را در دهانش بريزد و او را سير كند. گويا اينها: «تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبِرّ وَالتَّقْوَى» را عمل مىكنند. شيعه بايد خمره شيرينى و عسل باشد. اگر پرخورى مىكند- نه پرخورى با دهان- پرخورى با دخل و درآمد؛ يعنى روزىِ اضافه به دستش آمد، واقعاً منتظر است ببيند كه كدام انسان شيعه، سنى، بىدين، با دين، ضعيف الايمان، چه مشكلى دارند، برود و مشكل او را حل كند كه آن بىدين بگويد: اگر دين اين گونه است، پس من را نيز با اين دين آشتى بده.
ادامه حكايت عبيدالله بن حرّ جعفى
فرمود: مشكل خود را بگو. اى على مرتضى! اى كارفرماى قضا! شما كه با مردم اين گونه رفتار كرديد، شما كه با دشمنى كه با تو جنگيده اين گونه رفتار كرديد، بالاتر از اين، وقتى در محضر مبارك حضرت رضا عليه السلام- بنا به نقل شيخ صدوق در كتاب «عيون اخبار الرضا» كه نزديك به زمان حضرت امير عليه السلام بوده است، چون صدوق خيلى با ايشان فاصله نداشته است و رواياتش از سرچشمه است- صحبت از جنگ جمل شد، يك نفر با عصبانيت فرياد زد: خدا از اول تا آخر كسانى را كه با على عليه السلام جنگيديد لعنت كند، امام هشتم عليه السلام فرمودند: جلوى دهانت را بگير، بگو: خدا لعنت كند كسانى كه با على عليه السلام جنگيدند، الّا آنهايى كه توبه كردند. گفت: يابن رسول الله! مگر جنگ با على عليه السلام توبه دارد؟ فرمود: بله. خدا از توبه كنندگان آن گذشت، تو چرا آنها را لعنت مىكنى؟ امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
«كُونُوا دُعاةً لِلنّاس بِغَيرِ السِنَتِكُم» مردم را بدون زبان و حرف زدن، با عمل، رفتار و كردار خود، به خدا دعوت كنيد. اين كارها زيباترين جاى هزينه كردن عمر است.
حضرت على عليه السلام فرمودند: مشكل خود را بگو. گفت: در كوفه شايعه كردهاند كه من كشته شدهام، بعد شنيدم كه همسرم رفته و شوهر كرده است. اكنون من آمدهام و همسرم را مىخواهم. نزد شوهرِ همسرم رفتم، خيلى قوى و قلدر است، به او گفتم كه من شوهر اين خانم بودم، اما او گفت: اگر كلمه ديگرى حرف بزنى، تو را مىكشم. من چه كنم؟ حضرت به قنبر فرمودند: برو به اين مرد قوىِ شجاع بگو كه على عليه السلام تو را كار دارد. قنبر رفت، گفت: «يا رجل اجب اميرالمؤمنين» على عليه السلام با تو كار دارد. گفت:
چشم. به مسجد و محضر مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام آمد. حضرت فرمودند: اين ازدواجى كه تو كردى درست است، چون يقين داشتى عبيدالله كشته شده است، اما هنوز زنده است. شما از اين خانم چشم بپوش. گفت: على جان! از من حامله هست. فرمود: عيبى ندارد، شما چشم بپوش. گفت: چشم، على جان! امام عليه السلام به عبيدالله و شوهر اين زن فرمود: برويد. حضرت سؤال كردند: چه وقتى بچه به دنيا مىآيد؟ گفتند: چهار ماه ديگر. به قنبر فرمودند: برو خانه خوبى براى آن زن با خرج من اجاره كن و خدمتكار نيز براى او بگذار. شوهر اول و شوهر دوم كاسب و پولدار هستند، اما حضرت مىگويد كه دشمن من كرايه خانه و پول خدمتكار را ندهد، شوهر اين زن نيز ضرر نكند، پول اجاره را من مىدهم. بچه كه به دنيا آمد، اگر پدر بچه دوست دارد بچه را ببرد و به دايه بدهد، دوست ندارد، همين خانم او را شير بدهد، از شير كه گرفتند، بيايد و بچه را ببرد.
به عبيدالله فرمود: بچه كه به دنيا آمد، شما مىتوانيد دست همسرت را بگيرى و ببرى. داستان خاتمه يافت. عبيدالله نيز بىترس و لرز از حضرت على عليه السلام خداحافظى كرد و رفت. اين كار يعنى عبادت خدا.
توجه به قدردانى از لحظهها
در قرآن، خدا امر مىكند تا تمام مردم كار پسنديده انجام بدهند. چقدر عمر خوب است! چقدر با اين عمر مىشود كاسبى و تجارت كرد! شما ببينيد! حرّ بن يزيد رياحى پنجاه سال از عمر خود را دور ريخت، اما به نصف روز نكشيد؛ يعنى از طلوع آفتاب صبح عاشورا تا حدود ده صبح، شايد زودتر، فقط چند ساعت اين عمر را با كمال اخلاص هزينه خدا كرد. مايه هزينه او اخلاص بود. به قدرى با اين چند ساعت تجارت پرسودى كرد كه امام حسين عليه السلام وقتى سر او را به دامن گرفتند، فرمودند: «أنت سعيد» تو خوشبخت هستى. امام عليه السلام به حر بگويد تو خوشبخت هستى. وقتى به پيغمبر صلى الله عليه و آله مىگويد: خوشبختى به نظر شما چيست؟ مىفرمايد: «طولُ العمرِ فى طاعةِ اللّه» اين تجارت با عمر است.
پايان عمر كافر و مؤمن
اما جمله دوم؛ اين جمله در «صحيفه سجاديه» از وجود مبارك امام زين العابدين عليه السلام است:
«عَمِّرنِى ما كان عُمُرى بِذلَةً فِى طاعَتِك» خدايا! به من عمر بده، مرا نگاه دار تا بمانم. تا چه وقت؟ تا زمانى كه لباس بندگىِ تو در تن من است. بمانم كه بنده باشم، چون اگر كسى بماند و بنده نباشد، تمام عمرش دارد خسارت مىدهد. تا به جايى مىرسد كه در روز قيامت فريادش بلند مىشود: «يَقُولُ الْكَافِرُ يلَيْتَنِى كُنتُ تُرَ بَا»
اين آخرين آيه سوره مباركه نبأ است. اى كاش خاك بودم و خدا اصلًا مرا به وجود نمىآورد؛ يعنى از تمام عمر خيش پشيمان، رنجيده، ناراحت و متنفر است. اما شما در قيامت چه مىگوييد؟ شما خود، محصولات عمر، پرونده و جايگاه خود را كه مىبينيد، در نهايت حرف شما اين است كه از عمق دل فرياد مىزنيد: «وَ ءَاخِرُ دَعْوَيهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ الْعلَمِينَ» خدا را شكر كه ما را خلق كرد و به ما عمر و دين داد كه ما در دنيا بنده او بوديم. خدا را شكر كه ما را زنده كرد و به قيامت آورد و وارد بهشت كرد. خدا را شكر كه چه رفقايى در اينجا به ما داده است: «وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مّنَ النَّبِيّينَ وَالصّدّيقِينَ وَالشُّهَدَآءِ وَالصلِحِينَ وَحَسُنَ أُوْلئِكَ رَفِيقًا» وقتى خبر مرگ عبدالله بن ابى يعفور را به امام صادق عليه السلام دادند، ايشان بلند بلند گريه كردند و براى ايشان فرمودند: عبدالله به جهان آخرت رفت، خدا به او خانهاى داد كه شمال و شرق و جنوب و غربش اين چنين است؛ ديوارهاى آن وصل به ديوار خانه پيغمبر صلى الله عليه و آله، اميرالمؤمنين عليه السلام، حضرت مجتبى عليه السلام و ابى عبدالله الحسين عليه السلام است. شما اگر چنين زندگى را در قيامت ببينيد، «الحمدلله رب العالمين» نمىگوييد؟ اما آن كسى كه عمرى ناسپاسى كرده است، مىگويد: اى كاش آفريده نمىشدم، اما شما مىگوييد چقدر عالى است «الحمد لله» كه ما را آفريد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته