راست در عرصه ی ایجاد لوای غم شد
که حسین را کمر از مرگ برادر خم شد
تیر کین جای چو بر دیده ی حق بینش کرد
چشمه ی چشم غزالان حرم چون یم شد
نوک پیکان چو به مشک آمد و شد مشک تهی
گفت با خویش که این زخم تو بی مرهم شد
تا درافتاد ز پا گفت قضا زینب را
قسمت تو ستم فرقه نامحرم شد
آه از آن دم که شه آمد به سر کشته او
در دم آخرش از سوز جگر همدم شد
گفت ای جان برادر تو شدی کشته و دل
بی تو با درد و غم و رنج و الم توأم شد
آه از این قد رسا، حیف از این دست بلند
که قلم شد ز غم و خون به دل عالم شد
تا ترا سرخ ز خون کاکل مشکین گردید
به فلک رایت خورشید سیه پرچم شد
«جودی» از عیش جهان دیده همان دم بربست
که دل خون شده اش آگه از این ماتم شد
منبع : راسخون