آيينه وجود
منشأ بينش و بصيرت بندگان خدا
تهران، حسينيه همدانى ها
رمضان 1385
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين
و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
وجود مبارك حضرت يوسف عليه السلام اهل آگاهى، بصيرت و بينش بود كه در زندان، به زندانى ها گفته بود اين آگاهى و بصيرت را از كجا به دست آورده است. اين آگاهى و بصيرت، نور فروزانى بود كه در عمق روح، جان و قلب او مى درخشيد و درخشش اين نور لحظه به لحظه اضافه مى شد و از اين طريق، جان و روح او بى نهايت بزرگ شد. تا جايى كه ظرف جهان، گنجايش او را نداشت.
بايد در مقام قرب حق و در جايگاه مخلَصين قرار مى گرفت و در آنجا مى گنجيد.
انسان به جايى مى رسد كه جهان گنجايش او را نداشته باشد. نه گنجايش بدن او را، بدن كه در محدوده كوچكى مى گنجد، ولى روح است كه وقتى چراغ آن پرنور و پرفروغ مى شود، در حقيقت اين نور ربط بين روح و حضرت حقّ است و روح را در مقام بى نهايت بزرگ شدن، قرار مى دهد.
اما طرف مقابل او، بانوى كاخ بود كه از آگاهى، بينش و بصيرت محروم بود و در روح او خلل بود. روحى كه زخم خورده غريزه جنسى، بيمار هوى و هوس و افكار ناپسند و اسير قبرى به نام بدن بود و به طرف بى نهايت كوچك شدن در حركت بود.
بيمارى، روح را مى كاهيد و كوچك و ناتوان مى كرد و از حركت باز مى داشت.
كم وزنى محرومان از بينش الهى
خدا در قرآن مى فرمايد: گاهى كوچكى شخصيت به جايى مى رسد كه براى اين افراد، در قيامت ترازوى سنجشى نخواهند گذاشت؛ چون ارزشى ندارند كه آن را بسنجند. پوچ و توخالى و مانند حباب، بى مايه هستند:
«فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً» «1»
چرا ترازويى براى كشيدن آنها برپا كنم؟ براى پر كاه كه ترازو نمى گذارند. براى ذرّه معلق در هوا، ترازو را معطل نمى كنند. اين ترازو را براى كسانى برپا مى كنيم كه وزن داشته باشند. اين ترازويى نيست كه براى هر كسى به ميدان بياوريم؛ چون در قيامت اين ترازو بى نهايت ارزش دارد.
سه ترازوى قيامت را قرآن مجيد و روايات بيان مى كنند؛ ترازوى اول براى وزن كردن، خود قرآن كريم است. هر كسى را با قرآن نمى سنجند، كسى را مى سنجند كه در اين حريم راه داشته باشد و بيارزد و وزن بالاى آنها را نشان بدهد. «2»
______________________________
(1)- كهف (18): 105؛ «پس روز قيامت ميزانى براى [محاسبه اعمال ] آنان برپا نمى كنيم.»
(2)- بحار الانوار: 7/ 245، باب 10؛ «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يُؤْتَى بِرَجُلٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى الْمِيزَانِ وَ يُؤْتَى لَهُ تِسْعَةٌ وَ تِسْعُونَ سِجِلًّا كُلُّ سِجِلٍّ مِنْهَا مَدَّ الْبَصَرِ فِيهَا خَطَايَاهُ وَ ذُنُوبُهُ فَتُوضَعُ فِي كِفَّةِ الْمِيزَانِ ثُمَّ يَخْرُجُ لَهُ قِرْطَاسٌ كَالْأَنْمُلَةِ فِيهَا شَهَادَةُ أَنْ لَاإِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ فَيُوضَعُ فِي الآْخَرِ فَيُرَجَّحُ.»
هم چنين آمده: «وَ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله عَمَّا يُوزَنُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَقَالَ الصُّحُفُ.»
بحار الانوار: 7/ 248، باب 10؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حُبِّي وَ حُبُّ أَهْلِ بَيْتِي نَافِعٌ فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ أَهْوَالُهُنَّ عَظِيمَةٌ عِنْدَ الْوَفَاةِ وَ فِي الْقَبْرِ وَ عِنْدَ النُّشُورِ وَ عِنْدَ الْكِتَابِ وَ عِنْدَ الْحِسَابِ وَ عِنْدَ الْمِيزَانِ وَ عِنْدَ الصِّرَاط.»
و نيز آمده: معاني الأخبار: 31، حديث 1؛ بحار الانوار: 7/ 249، باب 10، حديث 6؛ «عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً قَالَ هُمُ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاءُ عليهم السلام.»
و در بحار الانوار: 7/ 243- 244؛ «قال الطبرسي رحمه الله في قوله تعالى وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُ ذكر فيه أقوال أحدها أن الوزن عبارة عن العدل في الآخرة و أنه لا ظلم فيها على أحد. و ثانيها أن الله ينصب ميزانا له لسان و كفتان يوم القيامة فتوزن به أعمال العباد الحسنات و السيئات... و ثالثها أن المراد بالوزن ظهور مقدار المؤمن في العظم و مقدار الكافر في الذلة كما قال سبحانه فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً فمن أتى بالعمل الصالح الذي يثقل وزنه أي يعظم قدره فقد أفلح و من أتى بالعمل السيئ الذي لا وزن له و لا قيمة فقد خسر فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ إنما جمع الموازين لأنه يجوز أن يكون لكل نوع من أنواع الطاعات يوم القيامة ميزان و يجوز أن يكون كل ميزان صنفا من أصناف أعماله و يؤيد هذا ما جاء في الخبر أن الصلاة ميزان فمن وفى استوفى.»
مانند سلمان و ابوذر را با قرآن مى سنجند كه آبروى ترازو را در قيامت حفظ مى كنند. تكه گوشت گنديده متعفّن و پر از ميكروب گناه را در قيامت با كجاى قرآن بسنجند؟ خود اين ترازو پاك ترين ترازو در عالم وجود است كه بر چهره اين ترازو غبارى راه ندارد.
چه كسى مى سنجد؟ پاكان، «الْمُطَهَّرُونَ»، مقداد، سلمان و ابوذر را با اين ترازو مى سنجند. هر كسى در قيامت وزنى دارد، حتى انبياى خدا نيز در وزن، برابر نيستند:
«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» «1»
خيال ما را راحت مى كند كه ما نگران روز قيامت خود نباشيم. ما نيز براى خود وزنى داريم، در حدى كه آيات قرآن به صورت نماز، عبادت و عشق به معبود و گريه و كار خير در ما در جريان است. قرآن مجيد در حقيقت آيات خودش را كه در ما
______________________________
(1)- بقره (2): 253؛ «از آن فرستادگان برخى را بر برخى برترى بخشيديم.»
حالت عمل و حال دارد، مى سنجند. خيلى سريع وزن ما را نشان مى دهد و بعد از نشان دادن وزن، به كار ما مى رسند. ما را آن قدر معطل نمى كنند.
سرعت حسابرسى مؤمنان در قيامت
پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: تمام معطلى مؤمن در قيامت، با هر وزنى كه دارد، كمتر از زمان برقى است كه از ابر مى جهد و خاموش مى شود:
«إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ» «1»
همين كلمه سريع براى ما كافى است.
خدا با قدرت بى نهايتش در حسابرسى سرعت دارد. كلمه «سَرِيعُ» در اين آيه خيلى مهم است. عمق اين كلمه را بايد درك كرد. سرعت حسابرسى وجود پروردگار براى ما قابل درك نيست. «2»
______________________________
(1)- آل عمران (3): 199؛ «يقيناً خدا حسابرسى سريع است.»
(2)- نهج البلاغه: حكمت 300؛ «سُئِلَ عليه السلام كَيْفَ يُحَاسِبُ اللَّهُ الْخَلْقَ عَلَى كَثْرَتِهِمْ فَقَالَ عليه السلام كَمَا يَرْزُقُهُمْ عَلَى كَثْرَتِهِمْ فَقِيلَ كَيْفَ يُحَاسِبُهُمْ وَ لَايَرَوْنَهُ فَقَالَ عليه السلام كَمَا يَرْزُقُهُمْ وَ لَايَرَوْنَهُ.»
و هم چنين آمده: بحار الانوار: 7/ 253، باب 11؛ «أن الله سبحانه يحاسب الخلائق كلهم في مقدار لمح البصر و روي بقدر حلب شاه و روي عن أمير المؤمنين عليه السلام أنه قال معناه أنه يحاسب الخلق دفعة كما يرزقهم دفعة. و ثالثها أن معناه أنه سبحانه سريع القبول لدعاء هؤلاء و الإجابة لهم من غير احتباس فيه و بحث عن المقدار الذي يستحقه كل داع و يقرب منه.»
و نيز در ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن: 2/ 262- 261 آمده است: «وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ ...- در تفسير آيه 202 بقره وجوهى گفته اند:
1- خداوند زود پاداش نيكوكاران را مى دهد و زمان پاداش آنها نزديك است و از نظر مضمون مانند آيه «وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ، أَوْ هُوَ أَقْرَبُ »؛ و نيست كار قيامت در سرعت مگر باندازه يك چشم بهم زدن يا كمتر از آن.
علت اينكه از پاداش اعمال به حساب تعبير كرده اينست كه درست، پاداش برابر با عمل و به مقدار آن است.
2- خداوند حساب همه مردم را در قيامت در مدتى كوتاه بررسى مينمايد بدون اينكه حساب يكى از مردم مزاحم حساب ديگرى گردد زيرا خداوند «لا يشغله شأن عن شان» است و رسيدگى بيك كار مانع از رسيدگى بكار ديگر در آن نخواهد بود.
در روايت آمده است كه خداوند حساب تمام مخلوقات را در مدت يك چشم بهم زدن انجام ميدهد.
اين مطلب شاهد ديگرى است بر اينكه خداوند جسم نيست و اينكه در سخن گفتن (مثلًا) نيازمند بوسيله و ابزار نمى باشد و مى دانيم اگر جسم بوده و يا ابزار مادى كار ميكرد و سخن ميگفت امكان نداشت كه در يك وقت با دو نفر كه در دو نقطه و مكان مختلف اند دو مخاطبه و تكلم مختلف داشته باشد طبعاً خطاب يكى، از خطاب به ديگرى مانع مى شد و لازم مى آمد كه مدت حساب مردم باندازه زمان اعمال آنها طولانى باشد.
از حضرت امير المؤمنين عليه السلام نقل شده است كه فرمود: خداوند همانطور كه همه مردم را در زمان واحد روزى ميدهد در يك زمان هم به حسابشان رسيدگى مى كند.
3- خداوند دعاى اين گروه را فورى اجابت كرد و خواسته آنها را زود بر مى آورد بدون معطلى و صرف وقت براى بدست آوردن مقدار استحقاق آنها نه آن چنان كه مردم در برآوردن خواسته هاى ديگران مدتى صرف بررسى وضع آنها مى نمايند.
قريب به همين مضمون از ابن عباس نقل شده است كه در معناى آيه مى گويد:
منظور اين است كه خداوند آنچه عنايت مى كند روى تفضّل است نه حساب و در روز قيامت نامه هاى اعمال مردم بدست راست آنها داده شده و ب آنها گفته مى شود: اين گناهان شما است كه مورد عفو، قرار گرفت و اين اعمال نيك شما است كه دو برابر پاداش مى گيريد.
عربى از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: من نمى فهمم اين سريع يعنى چه؟ حضرت فرمود: تمام موجودات زمين، دريا، هوا، جنگل و بيابان را در نظر بگير، حتى موجوداتى كه در اين تپه هاى خالى و در بيابان ها، زنده و غيرقابل رؤيت هستند كه اگر شش ميليارد جمعيت روى زمين با اين ها مخلوط شوند و بعد بخواهند از هم جدا شوند، آنها نمى فهمند كه چيزى به آنها اضافه يا كم شد.
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمودند: همه اين موجودات را در نظر بگير، هر روز حساب روزى اين ها را مى رسد و به همه روزى مى دهد. البته پيغمبر صلى الله عليه و آله به اندازه فهم اين عرب، سرعت در حسابرسى خدا را بيان فرمود.
اگر سرعت در حسابرسى نبود، از هر نوع از موجودات، روزى چند ميليارد مانند برگ درخت از گرسنگى روى زمين مى ريختند و مى مردند، ولى هر لحظه در اين عالم، رزق و روزى هر موجودى حساب شده در كنارش هست، اين معناى «سَرِيعُ الْحِسابِ»* بودن خدا است.
در قيامت كه تمام اين موجودات نيستند، فقط ما هستيم و طايفه جنّ. مگر تعداد ما نسبت به تمام موجودات زنده چقدر است كه خدا بخواهد اهل ايمان و رفقاى خود را معطّل كند؟
نور، هدايت كننده مؤمنان به بهشت
اتفاقاً غير از اين خودش را سَرِيعُ الْحِسابِ* ناميده، مطلبى نيز در حق مؤمنان دارد، در سوره حديد مى فرمايد:
«يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ» «1»
حبيب من! در قيامت با چشم خود، مؤمنين و مؤمنات را مى بينى كه نور وجودشان پيشاپيش و از سمت راست آنان شتابان است.
______________________________
(1)- حديد (57): 12؛ « [اين پاداش نيكو و باارزش در] روزى [است ] كه مردان و زنان باايمان را مى بينى كه نورشان پيش رو و از جانب راستشان شتابان حركت مى كند.»
«بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» «1»
به آنها مى گويند: در اين حركت شتابان نورى به طرف بهشت مى رويد:
«ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ» «2»
در جاى ديگر قرآن مى فرمايد: اين احسان من به شما است كه به بهشت برسيد:
«ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» «3»
خدا كه بگويد: عظيم، ما چه مى دانيم اين عظيم چيست؟ قرآن يكى از ترازوهاى روز قيامت است.
شاهد بى گناه يوسف عليه السلام
وقتى كه حضرت يوسف عليه السلام عزيز مصر شد، روزى در كنار پنجره نشسته بود و بيرون را نگاه مى كرد، مردى پابرهنه، با لباس كهنه و پاره از جاده عبور مى كرد، جبرييل آمد، گفت: آيا او را مى شناسى؟ گفت: نه، نمى دانم كيست.
گفت: وقتى تو با زليخا درگير بودى، او مى گفت: بيا و تو مى گفتى: نمى آيم، او خيز برداشت كه گريبان تو را بگيرد و تو فرار كردى، در حال فرار پيراهنت را از پشت گرفت و پيراهن تو پاره شد، بعد شوهر آن زليخا درب سالن را باز كرد و آمد، اوضاع را ديد، گفت: اى يوسف! چه خبر است؟ هنوز حرفش تمام نشده بود كه زليخا گفت: او را آوردى در كاخ تا نان و آبش را بدهى و تربيتش كنى، در اين كاخ همه نوع
______________________________
(1)- حديد (57): 12؛ « [به آنان مى گويند:] امروز شما را مژده باد به بهشت هايى كه از زيرِ [درختانِ ] آن نهرها جارى است.»
(2)- مائده (5): 54؛ «اين فضل خداست كه به هر كس بخواهد مى دهد.»
(3)- توبه (9): 72؛ «اين همان كاميابى بزرگ است.»
وسايل براى او فراهم كنى، آخرش به همسر عزيز مصر خيانت كند. نخست وزير مملكت بود و بالاخره قدرت داشت.
خدا در قرآن مى فرمايد:
«وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها» «1»
ناگهان شاهدى كه روايات مى گويند: بچه بود، به عزيز مصر گفت: فورى نگو كه يوسف به همسر من چشم خيانت داشته است، پيراهن آنها را نگاه كن، اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده باشد، يعنى يوسف خيز برداشته تا به او حمله كند، اما اگر پيراهن يوسف از پشت سر پاره شده باشد، يعنى او نمى خواسته خيانت كند و مى خواسته فرار كند و زليخا به دنبال او بوده است.
به پيراهن يوسف نگاه كرد، ديد جلوى پيراهنش سالم است ولى از پشت سر پيراهنش پاره شده است. «2» گفت:
«يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا» «3»
اى يوسف! از اين زن رويگردان باش، او فتنه گر و مفسد است.
جبرييل گفت: اى يوسف! اين مرد با اين لباس كهنه و پاى برهنه همان شاهدى است كه تو را از اتهام نجات داد. حضرت به مأمور خود گفت: برو او را بياور. او را آورد، گفت: براى او لباس و كفش بياوريد، به او پول و شغل متناسب با عقل و فهمش بدهيد و حقوقى نيز براى او قرار بدهيد.
______________________________
(1)- يوسف (12): 26؛ «گواهى از خاندان بانو چنين داورى كرد.»
(2)- علل الشرائع: 1/ 48- 49، باب 41؛ قصص الأنبياء للجزائرى: 178.
(3)- يوسف (12): 29؛ «يوسفا! اين داستان را نديده بگير.»
ارزش دهى خدا به اعمال در قيامت
جبرئيل تعجب كرد، حضرت يوسف عليه السلام گفت: چه شد؟ گفت: كرم خدا مرا متحير كرد، آه از نهادم برآمد؛ چون كسى كه براى تو شهادت به حق داده، ببين براى او چه كار كردى؟ آن وقت بندگانش كه عمرى مى گويند: «أشهد أن لا اله الا الله» به وحدانيت او شهادت مى دهند، در قيامت براى آنها مى خواهد چه كند؟
اين نمازى كه در عمر خود مى خوانديم و در آن اين شهادت بوده، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» و «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» سجده و ركوع داشته، فكر مى كنيد در ترازوى قيامت كه قران است، چقدر سنگين است؟ روزه ها، گريه ها، رعايت خانواده و محبت به مردم چقدر سنگين است؟
من به خاطر فتنه زمان نمى خواهم در مسائل طورى وارد شوم كه خداى نكرده دل شما به قدرى دلگرم شود كه در عمل كم بگذاريد، شما را به خدا دلگرمى بيش از اندازه پيدا نكنيد.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
دو ركعت نماز شما را خدا قبول كند، دستور مى فرمايد كه پرونده اش را باز نكنيد، همين دو ركعت نماز او را نجات مى دهد. حديث در كتاب شريف «وسائل الشيعة» است. «1» براى شما بايد ترازو بگذارند، نه براى ديو سيرتان، اهل ستم و نفهم هايى كه دين را به مسخره مى گيرند.
______________________________
(1)- الكافي: 3/ 266، حديث 11؛ وسائل الشيعة: 4/ 33، باب 8، حديث 4439؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ مَنْ قَبِلَ اللَّهُ مِنْهُ صَلَاةً وَاحِدَةً لَمْ يُعَذِّبْهُ وَ مَنْ قَبِلَ مِنْهُ حَسَنَةً لَمْ يُعَذِّبْهُ.»
ورود به بهشت، بدون حسابرسى
حضرت يوسف عليه السلام خيلى وزن دارد. اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: بعضى ها را در روز قيامت از شدّت سنگينى وزن نمى كنند؛ چون مى گويند: وزن اين آدم به اندازه خود ترازو يعنى قرآن است، ديگر نيازى به وزن كردن او نيست.
اما اينكه چه كسانى را وزن مى كنند؟ در روايتى آمده است كه اين روايت را اهل سنت نيز نقل كرده اند. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در قيامت فرزندم حسين عليه السلام و هفتاد و دو نفر يار او را وزن نمى كنند؛ چون اين ها به سنگينى ترازو هستند. «1» قرآن نيز چنين حرفى را مى زند و مى فرمايد: در قيامت عده اى را «بغير حساب» با آنها برخورد مى كنم و پرونده آنها را محاسبه نمى كنم؛ چون آنها خود حساب، نور و حقيقت هستند.
آدمى كو مى نگنجد در جهان |
در سر خارى همى گردد نهان «2» |
|
يعنى اين آدم به قدرى عظيم شده است كه جهان گنجايش او را ندارد، بلكه مقام قرب گنجايش او را دارد. اين زليخا است كه از ديدگاه خدا در حدى است كه بر سر
______________________________
(1)- بحار الانوار: 41/ 286، باب 114، حديث 6؛ الإرشاد، شيخ مفيد: 1/ 332؛ «عَنْ جُوَيْرِيَةَ بْنِ مُسْهِرٍ الْعَبْدِيِّ قَالَ لَمَّا تَوَجَّهْنَا مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام إِلَى صِفِّينَ فَبَلَغْنَا طُفُوفَ كَرْبَلَاءَ وَقَفَ نَاحِيَةً مِنَ الْمُعَسْكَرِ ثُمَّ نَظَرَ يَمِيناً وَ شِمَالًا وَ اسْتَعْبَرَ ثُمَّ قَالَ هَذَا وَ اللَّهِ مُنَاخُ رِكَابِهِمْ وَ مَوْضِعُ مَنِيَّتِهِمْ فَقِيلَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا هَذَا الْمَوْضِعُ فَقَالَ هَذَا كَرْبَلَاءُ يُقْتَلُ فِيهِ قَوْمٌ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ... بِغَيْرِ حِسابٍ ثُمَّ سَارَ وَ كَانَ النَّاسُ لَايَعْرِفُونَ تَأْوِيلَ مَا قَالَ حَتَّى كَانَ مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ أَصْحَابِهِ بِالطَّفِّ مَا كَانَ.»
و هم چنين آمده: بحار الانوار: 97/ 251، باب 2، حديث 46؛ مستدرك الوسائل: 10/ 224، باب 22، حديث 11902؛ «يُحْشَرُ مِنْ ظَهْرِ الْكُوفَةِ سَبْعُونَ أَلْفاً عَلَى غُرَّةِ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ.»
(2)- مولوى.
خار بيابان نيز گم مى شود؛ يعنى آن خار بيابان از او وزين تر و گنجايش آن بيشتر است. با اين همه خارى كه سر راه روح خود ريخته است.
اين همه افراد، عمرى است كه دارند روح بيچاره را از روى خارهاى خطرناكى مثل زنا، ربا، دروغ، فتنه و فساد عبور مى دهند و روح خود را تكه تكه و مجروح مى كنند لذا ديگر براى اين روح چيزى نمى ماند. هر قطعه اى بر سر يك خارى گير مى كند و تكه تكه مى شود.
بينش آگاهان با نور الهى
آگاهان، اهل بينش و بصيرت، روح را چراغدان نور خدا قرار مى دهند.
امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «1» اين نور از باطن ما تا خدا وصل است. روايت در كتاب شريف «كافى» است.
حضرت مى فرمايد: هر چه را بخواهيم بيابيم، در اين نور نگاه مى كنيم و مى يابيم.
وقتى حضرت رضا عليه السلام در نيشابور پياده شدند و به دنبال جنازه اى آمدند كه چند نفر تشييع مى كردند، سر قبر ميّت به قبر كَن فرمود: بيرون بيا، خود حضرت داخل رفت و فرمود: جنازه را به من بدهيد. بند كفن ميت را باز كردند، ديدند حضرت رضا عليه السلام خم شد، صورت ميت را بوسيد، بعد در قبر را بست.
شخصى از اهالى نيشابور عرض كرد: شما اولين بار است كه به شهر ما مى آييد، مگر آن مرده را مى شناختيد؟ حضرت فرمود: خودش و پدران و مادرانش را تا زمان حضرت آدم عليه السلام همه را مى شناسم. ما لازم نيست جايى برويم كه مردم را بشناسيم،
______________________________
(1)- بحار الانوار: 26/ 123، باب 7، حديث 17؛ بصائرالدرجات: 173، باب 3، حديث 9؛ «به اين مضمون آمده: عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام: أَنَّهُ كَتَبَ إِلَيْهِ فِي رِسَالَةٍ أَنَّ شِيعَتَنَا مَكْتُوبُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ يَرِدُونَ مَوْرِدَنَا وَ يَدْخُلُونَ مَدْخَلَنَا لَيْسَ عَلَى مِلَّةِ الْإِسْلَامِ غَيْرُنَا وَ غَيْرُهُمْ.»
من تمام شيعيانم و پدر و مادر و فرزندان آنها را مى شناسم، بين ما و خدا رابطه اى از نور است، هر چه را بخواهيم، خدا در آن نور نشان مى دهد. «1»
منبع كسب نور
اين نور را حضرت يوسف عليه السلام نيز داشت، اما از كجا آورده بود؟ در گفتگوى او با هم زندانى هايش به آنها فرمود. آنها غرق در حيرت بودند. اين چه فرهنگى است؟
چرا با تمام مصرى ها فرق مى كند؟ او چقدر ادب، وزانت و كرامت دارد، او كيست؟
براى رفع جهل آنها فرمود:
«وَ اتَّبَعْتُ»
به خدا قسم! تمام حرف در همين جمله است. كسانى كه به جهنم مى روند، براى چه مى روند؟ براى اين كه متابعت نداشتند، مى گفتند: ما براى چه بايد به اين افراد اقتدا كنيم؟ مگر اين ها چه كسانى هستند؟
اما حضرت يوسف عليه السلام با آن عظمت مى فرمايد:
«وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ» «2»
ملت؛ يعنى دين و فرهنگ. ما اين لغت را نسبت به جمع مردم استعمال مى كنيم، مثلًا مى گوييم: ملت ايران، اما كلمه ملت در قرآن يعنى فرهنگ و دين. منِ يوسف چرا اين گونه شده ام؟ چون سه معلم دارم:
______________________________
(1)- عيون أخبارالرضا: 2/ 200، باب 46، حديث 1؛ «عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ عَنِ الرِّضَا عليه السلام قَالَ إِنَّ اللَّهَ عز و جل أَيَّدَنَا بِرُوحٍ مِنْهُ مُقَدَّسَةٍ مُطَهَّرَةٍ لَيْسَتْ بِمَلَكٍ لَمْ تَكُنْ مَعَ أَحَدٍ مِمَّنْ مَضَى إِلَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ هِيَ مَعَ الْأَئِمَّةِ مِنَّا تُسَدِّدُهُمْ وَ تُوَفِّقُهُمْ وَ هُوَ عَمُودٌ مِنْ نُورٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الْخَبَرَ.»
(2)- يوسف (12): 38؛ «و [از ابتدا] از آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كرده ام.»
«وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ»
من در كنار فرهنگ سه پيغمبر، سراپا گوش بودم و بعد اقتدا نمودم،
«ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ» «1»
ما ذرّه اى انحراف در اعتقاد به خدا نداريم. اين خيلى حرف است.
گرفتن آينه وجود به طرف خدا
اين قسمت آيه را فارسى تر بگويم: هم سلولى ها! ما پيغمبران را از جنس آينه آفريدند، ما پشت به جمال ازل و ابد نكرديم كه در ما نتابد، بلكه ما روى وجود خود را در برابر او گرفتيم و او با اسما و صفاتش در ما تابيد.
پشت آينه ها با «جيوه» پر شده است، پشت آن كه چيزى را نشان نمى دهد. پشت آينه وجود ما، بدن است، بدن چيزى را نشان نمى دهد، اما اين آيه روح را ببينيد:
«وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ» «2»
وجه؛ يعنى كسى چهره واقعى وجود خود را رو به خدا بگيرد، خدايى كه قدرت و نور بى نهايت است، ولى در جيوه چيزى ديده نمى شود، بيشتر مردم دنيا، پشت به خدا هستند، يعنى جيوه وجود آنها به طرف پروردگار است كه هيچ چيزى در وجود آن ها منعكس نمى شود، اما اينان آن صورت آينه اى وجود خود را رو به پروردگار گرفته اند. لذا در خود و همه جا، فقط خدا را مى بينند:
«فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» «3»
______________________________
(1)- يوسف (12): 38؛ «براى ما شايسته نيست كه چيزى را شريك خدا قرار دهيم.»
(2)- لقمان (31): 22؛ «و هر كس همه وجود خود را به سوى خدا كند.»
(3)- بقره (2): 115؛ «پس به هر كجا رو كنيد آنجا روى خداست.»
گيتى و خوبان آن در نظر آينه اى است |
ديده نديدند در آن جز رخ زيباى دوست |
|
فضل خدا بر بندگان خاص
اين كه روى منِ- حضرت يوسف عليه السلام- به طرف خداست:
«ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ»
اين لطف خدا به حضرت ابراهيم، اسحاق، يعقوب عليهم السلام و من است، به تك تك مردم عالم نيز روى آينه اى داده است:
«وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ» «1»
ولى نود درصد مردم آينه را به طرف عناصر دنيا گرفته اند و اين مناظر و تصوير عناصر پست دنيايى در اين آينه مى افتد، لذا عاشق دنيا هستند. حس مى كنند كه اين عشق مانند سرطان، تمام بندهاى روحى آنان را پاره كرده است، ولى حاضر نيستند چند كلمه براى ثروتشان وصيت بنويسند كه مثلًا يك سوم آن را كه مال خود او است، بعد از مرگ خرج آخرت من كنيد چون باز هم باور نمى كند و مى ميرد. از نوشتن يك خط در راه خدا و براى خدا ابا دارد؛ چون پايبند به دنيا شده است. آينه وجودش به طرف دنيا است و اصلًا غير از دنيا را نمى بيند و هميشه دنيا در آن منعكس است.
حضرت پروردگار به تمام انسان ها اين احسان را كرده است كه آينه آنان را خلقت كرده، ولى ايشان، طرف جيوه اى آن را به طرف خدا گرفته اند، لذا نور خدا به آن پرقدرتى، در جيوه پيدا نيست.
______________________________
(1)- يوسف (12): 38؛ «اين از فضل خدا بر ما و بر مردم است، ولى بيشتر مردم ناسپاسند.»
آيه ديگر:
«وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ» «1»
از نظر دين چه كسى بهتر از آن انسانى است كه وجه؛ يعنى آينه وجودى خود را رو به خدا گرفته است؟
«وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً» «2»
او كسى است كه نيكوكار است و به فرهنگ حضرت ابراهيم عليه السلام اقتدا مى كند؛ يعنى حضرت يوسف عليه السلام:
«وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا» «3»
خدا حضرت ابراهيم عليه السلام را به عنوان رفيق صميمى خود انتخاب كرد. حضرت يوسف عليه السلام فرمود: من دست به دامن چنين كسانى دارم، اما دست زليخا به كجا بند بود؟ هيچ جا. در وجود زليخا به جز شهوت نجس چه چيزى جريان داشت؟
برات آزادى از جهنم، عيدى بندگان
پيغمبر عليه السلام فرمود: وقتى ماه مبارك رمضان تمام مى شود، روز بعد از آن عيد است، خدا به بندگان خود، عيدى يك ماه عبادت آنها را مى دهد:
«جعلته للمسلمين عيداً» «4»
______________________________
(1)- نساء (4): 125؛ «و دين چه كسى بهتر است از آنكه همه وجودش را تسليم خدا كرده و نيكوكار است.»
(2)- نساء (4): 125؛ «و نيكوكار است، و از آيين ابراهيم يكتاپرست حق گرا پيروى كرده است؟»
(3)- نساء (4): 125؛ «و خدا ابراهيم را [براى حق گرايى، خلوص، پاكى اخلاق واعمالش ] دوست خود گرفت.»
(4)- وسائل الشيعة: 7/ 468، باب 26، حديث 9881؛ «اللَّهُمَّ أَهْلَ الْكِبْرِيَاءِ وَ الْعَظَمَةِ وَ أَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ أَهْلَ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ أَهْلَ التَّقْوَى وَ الْمَغْفِرَةِ أَسْأَلُكَ فِي هَذَا الْيَوْمِ الَّذِي جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمِينَ عِيداً وَ لِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ذُخْراً وَ مَزِيداً أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.»
چقدر عيدى مى دهد؟ امام سجاد عليه السلام مى فرمايد: گوشه اى از عيدى او اين است كه آزادى از دوزخ را براى شما امضا مى كند. برات آزادى از آتش جهنم چيز كمى نيست. اگر هيچ چيزى به ما ندهند و فقط همين برات را بدهند، براى ما كافى است.
داستان اعمش و زيارت امام حسين عليه السلام
«أعمش» مى گويد: «1» در همسايگى ما شخص بداخلاقى بود كه من او را دوست
______________________________
(1)- مستدرك الوسائل: 10/ 295- 296، باب 42، حديث 12046؛ «الشَّيْخُ مُحَمَّدُ بْنُ الْمَشْهَدِيِّ فِي الْمَزَارِ، بِإِسْنَادِهِ إِلَى الْأَعْمَشِ قَالَ كُنْتُ نَازِلًا بِالْكُوفَةِ وَ كَانَ لِي جَارٌ كَثِيراً مَا كُنْتُ أَقْعُدُ إِلَيْهِ وَ كَانَتْ لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ فَقُلْتُ لَهُ مَا تَقُولُ فِي زِيَارَةِ الْحُسَيْنِ عليه السلام فَقَالَ لِي بِدْعَةٌ وَ كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَ كُلُّ ضَلَالَةٍ فِي النَّارِ فَقُمْتُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ أَنَا مُمْتَلِئٌ غَضَباً وَ قُلْتُ إِذَا كَانَ السَّحَرُ أَتَيْتُهُ وَ حَدَّثْتُهُ مِنْ فَضَائِلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام مَا يُسْخِنُ اللَّهُ بِهِ عَيْنَيْهِ قَالَ فَأَتَيْتُهُ وَ قَرَعْتُ عَلَيْهِ الْبَابَ فَإِذَا أَنَا بِصَوْتٍ مِنْ وَرَاءِ الْبَابِ أَنَّهُ قَدْ قَصَدَ الزِّيَارَةَ فِي أَوَّلِ اللَّيْلِ فَخَرَجْتُ مُسْرِعاً فَأَتَيْتُ الْحَيْرَ فَإِذَا أَنَا بِالشَّيْخِ سَاجِدٌ لَايَمَلُّ مِنَ السُّجُودِ وَ الرُّكُوعِ فَقُلْتُ لَهُ بِالْأَمْسِ تَقُولُ لِي بِدْعَةٌ وَ كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَ كُلُّ ضَلَالَةٍ فِي النَّارِ وَ الْيَوْمَ تَزُورُهُ فَقَالَ لِي يَا سُلَيْمَانُ لَاتَلُمْنِي فَإِنِّي مَا كُنْتُ أُثْبِتُ لِأَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ إِمَامَةً حَتَّى إِذَا كَانَتْ لَيْلَتِي هَذِهِ رَأَيْتُ رُؤْيَا أَرْعَبَتْنِي فَقُلْتُ مَا رَأَيْتَ أَيُّهَا الشَّيْخُ قَالَ رَأَيْتُ رَجُلًا لَابِالطَّوِيلِ الشَّاهِقِ وَ لَابِالْقَصِيرِ اللَّاصِقِ لَاأُحْسِنُ أَصِفُهُ مِنْ حُسْنِهِ وَ بَهَائِهِ وَ مَعَهُ أَقْوَامٌ يَحُفُّونَهُ حَفِيفاً وَ يَزِفُّونَهُ زَفّاً بَيْنَ يَدَيْهِ فَارِسٌ عَلَى فَرَسٍ ذَنُوبٍ عَلَى رَأْسِهِ تَاجٌ لِلتَّاجِ أَرْبَعَةُ أَرْكَانٍ فِي كُلِّ رُكْنٍ جَوْهَرَةٌ تُضِي ءُ مَسِيرَةَ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فَقُلْتُ مَنْ هَذَا فَقَالُوا هَذَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ صلى الله عليه و آله فَقُلْتُ وَ الآْخَرُ فَقَالُوا وَصِيُّهُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع ثُمَّ مَدَدْتُ عَيْنِي فَإِذَا أَنَا بِنَاقَةٍ مِنْ نُورٍ عَلَيْهَا هَوْدَجٌ مِنْ نُورٍ تَطِيرُ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ فَقُلْتُ لِمَنْ هَذِهِ النَّاقَةُ قَالُوا لِخَدِيجَةَ بِنْتِ خُوَيْلِدٍ وَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ ص قُلْتُ وَ الْغُلَامُ قَالُوا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ قُلْتُ فَأَيْنَ يُرِيدُونَ قَالَ يَمْضُونَ بِأَجْمَعِهِمْ إِلَى زِيَارَةِ الْمَقْتُولِ ظُلْماً الشَّهِيدِ بِكَرْبَلَاءَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ثُمَّ قَصَدْتُ الْهَوْدَجَ وَ إِذَا أَنَا بِرِقَاعٍ تَسَاقَطُ مِنَ السَّمَاءِ أَمَاناً مِنَ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ لِزُوَّارِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ لَيْلَةَ الْجُمُعَةِ ثُمَّ هَتَفَ بِنَا هَاتِفٌ أَلَا إِنَّا وَ شِيعَتَنَا فِي الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مِنَ الْجَنَّةِ وَ اللَّهِ يَا سُلَيْمَانُ لَاأُفَارِقُ هَذَا الْمَكَانَ حَتَّى يُفَارِقَ رُوحِي جَسَدِي.»
نداشتم. روزى از او سؤال كردم: نظر شما در مورد زيارت سيد الشهدا عليه السلام چيست؟
به من گفت: اين زيارت، ساخته شما است، هيچ فايده اى ندارد و عمل پوچى است. شخصى با يارانش را كشته اند، آن وقت شما سواره و پياده به زيارت او مى رويد، نذر مى كنيد، اما هيچ يك از اعمال شما ارزشى ندارد.
با خود گفتم: بگذار مردم بخوابند، وقتى هنگام سحر شد، مى آيم در مى زنم، وقتى بيرون آمد، او را با خنجر تكه تكه مى كنم، آيا زيارت امام حسين عليه السلام ساختگى است؟ من او را مى كشم و در قيامت جواب اين قتل را به خدا مى دهم.
از شدت ناراحتى خوابم نمى برد. سحر آمدم در زدم، همسرش آمد، گفتم: شوهر شما كجاست؟ گفت: نيمه شب رفت. گفتم: كجا رفته است؟ گفت: به كربلا. گفتم:
كربلا براى چه؟ گفت: براى زيارت.
با خود گفتم: او كه تا ديروز صبح مى گفت اين حرف ها بى ربط و ساختگى است.
اقلًا صبر مى كرد تا آفتاب بزند و بعد برود. چرا نصف شب رفته است؟ من هم با سرعت رفتم، اما او را پيدا نكردم. به كربلا رسيدم، وارد صحن و حرم شدم.
ديدم آن همسايه، ضريح حضرت ابى عبدالله عليه السلام را گرفته، مى گويد: مرا ببخشيد. كنارش نشستم، مزاحمش نشدم تا حرف خود را با امام عليه السلام زد و گريه كرد.
گفتم: تو مگر ديروز منكر زيارت نبودى؟ گفت: چرا، من منكر بودم. گفتم: پس چطور شد كه به زيارت آمده اى؟ گفت: ديشب كه شب جمعه بود، خواب ديدم كه محمل هايى از آسمان پايين مى آيد. از يكى از آن محمل ها ورقه هايى را پخش مى كنند، سؤال كردم: اين محمل كيست؟ گفتند: خديجه و فاطمه عليهما السلام. گفتم: به كجا مى روند؟ گفتند: شب جمعه است، دارند به كربلا و حرم ابى عبدالله عليه السلام مى روند.
گفتم: اين ورقه ها چيست؟ روى ورقه اى را ديدم كه نوشته شده بود: «امان من النار لزوّار الحسين» اين ها برات آزادى از جهنم است كه براى زائران ابى عبدالله عليه السلام است.
پرسيدم: چه كسى دارد اين برگه ها را پخش مى كند؟ گفتند: مادر حضرت ابى عبدالله عليه السلام است. به نزديك محمل آمدم، گفتم: ورقه اى نيز به من بدهيد. صداى خانمى آمد كه فرمود: تو كه زيارت فرزندم حسين عليه السلام را قبول ندارى. از خواب بيدار شدم و با پاى برهنه تا كربلا دويدم. «1»
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
منبع : پایگاه عرفان