فارسی
جمعه 06 مهر 1403 - الجمعة 22 ربيع الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

محوريت خدا در تمام امور


تنها موضوعى كه همه انبياء و ائمه و اوليا نسبت به وجود مقدس حضرت حق داشتند؛ اين بود كه تنها خدا براى آنها مطرح بود. وقتى مى گفتند: «لا اله الا اللّه» «اللّه اكبر» «الحمد لله» «سبحان الله» واقعاً راست مى گفتند، يعنى محورشان در همه جهات خدا بود. يك زندگى عادى متوسط و معمولى هم داشتند ولى پروردگار در قرآن مجيد مى فرمايد: هيچ چيز نمى توانست آنها را از من غافل كند، هيچ جذبه اى نمى توانست آنها را از جاذبه من دور بكند:

«رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ إِقامِ الصَّلاهِ وَ إيتاءِ الزَّكاهِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصار»  حالا توجه پروردگار در اين آيه نسبت به پول است كه خيلى هم كشش و جاذبه دارد. جاذبه پول از جاذبه زن بيشتر است و طولانى تر هم هست؛ زيرا در يك برهه اى انسان به لذت برسد و آتش شهوتش خاموش بشود ممكن است زيباترين زن را در مقابل او قرار بدهند به اندازه يك ارزن هم براى او كشش نداشته باشد، اما تا لحظه آخر ميلش به پول آتشى تر است و خداوند متعال به اين جاذبه قوى مثل مى زند كه براى اولياى الهى جذبه اى ندارد.

هر روز كه مى گذرد پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايد: مردم خيلى ميلشان به پول قوى تر مى شود، ولى پروردگار مى فرمايد:

«رِجالٌ لاتُلْهيهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّه »

ثروت و مال و درآمد اصلا نمى تواند آنها را از ياد حضرت حق غافل بكند، ذكرى هم كه خدا در آيه مى فرمايد: خيلى دامنه اش گسترده است چون ياد حق است، ياد او محور اصلى هستى است و اينها به قدرى معرفتشان خوب و قلبشان به قدرى روشن به نور وجود مقدس حضرت حق است كه قرآن مجيد مى فرمايد:

قوى ترين كششها نمى تواند آنها را از ياد خدا غافل بكند.

اميرالمومنين عليه السلام دستشان به كشاورزى و خريد و فروش وصل بود، به تجارت وصل بود، به مقام با عظمت امامت هم وصل بود، اما پيغمبر وقتى اميرالمومنين عليه السلام را تعريف مى كرد مى فرمود:

طرفه العينى از حضرت حق امكان جدايى برايش نيست.

طرفه العين يعنى يك چشم بر هم زدن. حالا ما دائم در غفلت هستيم، اگر اسلام اين محراب و منبر را نگذاشته بود زنگ بيدار باشى نداشتيم. اصلا غفلت ما دائمى مى شد ولى آنها زنگى لازم نداشتند.

زنگ بيدار باش براى كل عالم شده بودند، آنها چراغ راهى لازم نداشتند، خودشان مصابيح الهدى بودند. براى آنها ديگر فريادى لازم نبود كه كنار گوششان بخورد كه ما كجاييم؛ خودشان فرياد الهى براى بيدار كردن ديگران شده بودند. تا كى بايد قصه گفت و قصه شنيد چرا ما خودمان نياييم قهرمان داستان بشويم، چرا بازگو كننده داستان ديگران باشيم، شصت سال، هفتاد سال گوينده زحمت كش قصه ديگران باشد، مستمع هم زحمت كش قصه ديگران باشد. فلان كس چقدر مقام قرب داشت خوب قصه شنيدن بس است. خودمان دنبال كسب مقام قرب باشيم.

فلان شخص وقتى مى گفت: «لا الله الا الله» در همه آيينه عالم جمال دل آراى محبوب را در تجلى مى ديد.

پروردگار از خيلى ها گلايه مى كند. اصلا عده اى در اين عالم فقط حرف عبادت و حرف ايمان را مى زنند، از اين حرفها نه نورى گرفتند نه روشنايى گرفته اند نه شكلى گرفتند نه حركتى گرفتند، همان «الله اكبر» و «لا اله الا لله» كه در سيزده سالگى مى خواند در هشتاد و پنج سالگى هم مى خواند، يعنى حركتى نكرده كه به حقيقت اين «الله اكبر» برسد اگر حركت كرده بود و به حقيقت «الله اكبر» رسيده بود همانى مى شد كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«عَظُمَ الْخَالِقُ فِى أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِى أَعْيُنِهِم»

فقط خدا در وجود آنها عظمت دارد، همه دنيا را كه نگاه مى كنند تمام اين دنيا به اندازه كره چشمشان است. چقدر عظمت حق پيششان مى ارزد.

اميرالمؤمنين عليه السلام هم به زندگى عادى وصل بوده است، انبياء هم به زندگى وصل بوده اند. قرآن هم اجازه بريدن به كسى نمى دهد، كسى كه احتياج دارد ازدواج بكند و مى تواند ازدواج بكند همان بار اولى كه مى خواهد به حرام بيفتد ولو حرام خيلى كوچك باشد ازدواج بر او واجب است. بلكه ازدواج نكردن انسان را از حركت باز مى دارد.

اكنون كه ازدواج كرده، در زندگى بايد عملكرد همسرش را ببيند، اگر پدر و مادر او خوب نباشند حق سرزنش ندارد. خدا سرزنش كردن و سركوفت زدن به بندگانش را اصلا نپسنديده، آن هم به بنده شايسته اش.

ما در روايات زيادى داريم كه اگر كسى را شناختيد كه سراپا غرق در گناه است اتفاقا برايتان روشن شد زنا كرده، شراب خورده، قمار كرده، مال حرام خورده، تمام انبيا و ائمه عليهم السلام مى گفتند: حق سرزنش كردن او را نداريد اگر سرزنش كنى خودت هم گنهكار شدى، فقط او را هدايت كن فقط او را با پروردگار آشتى بده. «1» آنقدر پروردگار آقاست كه در كوه طور به موسى ابن عمران فرمود:

«اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى »  او با من قهر كرده، او با من مخالفت كرده، او چهل سال است كه در مقابل من ايستادگى كرده، حقش اين است كه او بيايد با من آشتى بكند.

من بالاخره خدا هستم او بنده است تو برو به مصر و به فرعون پيغام بده، منِ خدا حاضرم با تو آشتى كنم.

خدا قهر نكرده بود ولى فرعون قهر كرده بود؛ اما خدا قدم جلو گذاشته بود برايش در حالى كه بايد قهر كننده قدم جلو بگذارد و بعد هم آمد نزديك به بيست و پنج سال هم درگيرى با فرعون داشت، آخر هم يك روز عصبانى شد به پروردگار عرض كرد: مولاى من، من يك راه ارائه مى دهم كه تمام بشود، خطاب رسيد به موسى كه بگو، گفت: خدايا قحطى كن كه با تشنه بودن و گرسنه بودن ازبين برود.

پروردگار فرمود:

من دست از خدايى خودم برنمى دارم تا زنده است، نان و آبش را مى دهم.

شما حالا هم ازدواج كردى تمام قوانين الهى را بايد رعايت كنى در ازدواج يك زنى كه از خانه ضعيف الايمانى نجات پيدا كرده، شما او را سرزنش نكن تا گرفتار عقوبت الهى نشوى.

 


منبع : پايگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

ريشه سقوط جامعه غربى
نشانه‏هاى دينداران‏
دين سوزى غيبت
توبه واجب فورى است‏
ناتوانى علم بدون دين
ارزش دقت فكرى در امور آخرتى
اندیشه در اسلام - جلسه شانزدهم
حکایت مار گزیده نیش زبان
پيشنهاد پيغمبر صلى الله عليه وآله براى امنيت ...
دفع كيد شيطان از متقين

بیشترین بازدید این مجموعه

اندیشه در اسلام - جلسه شانزدهم
عقل کلید گنج سعادت - جلسه هشتم - عقل و جهل دوست و ...
عاقبت انسانهاى سعادتمند و شقى‏
معناى سعادت و شقاوت‏
مبناى زندگى موجودات‏
مرگ و عالم آخرت - جلسه هفتم (2) - (متن کامل + عناوین)
ارسال هشدار دهندگان براى همه بشر
حكايت مرگ عبدالملك بن مروان
بانگ توحيدي طبيعت
حکایت مار گزیده نیش زبان

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^