فارسی
چهارشنبه 03 مرداد 1403 - الاربعاء 16 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

تحليل واقعه عاشورا-قسمت دوم

تحليل واقعه عاشورا-قسمت دوم

ماجراى خليفه شدن عثمان

مى دانيم عمر وقتى كه ضربت خورد و خودش احساس كرد كه رفتنى است،براى بعد از خودش در واقع بدعتى به وجود آورد،يعنى كارى كرد كه نه پيغمبر كرده بود و نه حتى ابوبكر. نه مطابق عقيده ما شيعيان كه مدارك اهل تسنن نيز بر آن دلالت دارد(حالا در عمل قبول نداشته باشند،مطلب ديگرى است)خلافت را به شخص معينى كه پيغمبر در زمان خودش معرفى و تعيين كرده بود يعنى على عليه السلام واگذار كرد،نه مطابق آنچه كه امروز اهل تسنن مى گويند-كه پيغمبر كسى را تعيين نكرد بلكه امت بايد خودشان كسى را انتخاب كنند،و پيغمبر اين كار را به انتخاب امت و شوراى امت واگذار كردند-عمل كرد و نه كارى را كه ابوبكر كرد،انجام داد چون ابوبكر وقتى مى خواست بميرد،براى بعد از خود شخص معينى را تعيين كرد كه خود عمر بود.كار ابوبكر نه با عقيده شيعه جور در مى آيد،نه با عقيده اهل تسنن و نه با كار ابوبكر.يك كار جديد كرد و آن اين بود كه شش نفر از چهره هاى درجه اول صحابه را به عنوان شورا انتخاب كرد،ولى شورايى نه به صورت به اصطلاح دموكراسى بلكه به صورت آريستو كراسى،يعنى يك شوراى نخبگان كه نخبه ها را هم خودش انتخاب كرد:على عليه السلام(چون على را كه نمى شد كنار زد)،عثمان،طلحه،زبير،سعد وقاص و عبد الرحمان بن عوف.در آن وقت در ميان صحابه پيغمبر،از اينها مشخص تر نبود.بعد خودش گفت:تعداد افراد اين شورا جفت است.(معمولا مى بينيد كه تعداد افراد شوراها را طاق قرار مى دهند كه وقتى راى گرفتند،تعداد هر طرف كه حد اقل نصف به علاوه يك باشد،آن طرف برنده است.) اگر سه نفر يك راى را انتخاب كردند و سه نفر ديگر راى ديگر را،هر طرف كه عثمان بود آن طرف برنده است.خوب،اگر شوراست تو چرا براى مردم تكليف معين مى كنى؟!

شورا طورى تركيب شده بود كه عمر خودش هم مى دانست كه بالاخره خلافت به عثمان مى رسد،چون على عليه السلام قطعا راى سه به علاوه يك نداشت،حداكثر اين بود كه على سه نفر داشته باشد كه مسلما عثمان در ميان آنها نبود،زيرا عثمان رقيبش بود.پس عثمان قطعا برنده است.از نظر عمر،على عليه السلام يا دو نفر داشت:خودش بود و زبير(چون زبير آن وقت با على بود)و يا اگر احتمالا عبد الرحمن بن عوف طرف على را مى گرفت،حداكثر سه نفر داشت.اين است كه على عليه السلام در نهج البلاغه مى فرمايد:«فصغى رجل منهم لضغنه و مال الاخر لصهره » (4) فلان شخص به دليل كينه اى كه با من داشت،از حق منحرف شد و فلان شخص ديگر به خاطر رعايت رابطه قوم و خويشى و وصلت كارى خودش،رايش را به آن طرف داد.خود عمر هم اينها را پيش بينى مى كرد.به هر حال نتيجه اين شد كه زبير گفت:من رايم را دادم به على،طلحه گفت:من رايم را دادم به عثمان،سعد هم كنار رفت.كار دست عبد الرحمن بن عوف باقى ماند،به هر طرف كه راى مى داد او انتخاب مى شد.عبد الرحمن مى خواست خودش را بيطرف نگه دارد.عمر گفت:اينها بايد سه روز در اتاقى محبوس باشند و بنشينند و نظرشان را يكى كنند،جز براى نماز و حوايج ضرورى حق ندارند بيرون بيايند(اين هم يك زورى بود كه عمر اعمال كرد).بعد يك عده مسلح فرستاد كه اگر اينها تصميم نگرفتند،شما حق كشتنشان را داريد.خيلى عجيب است!بعد از سه روز اينها آمدند بيرون.تمام چشمها در انتظارند كه ببينند نتيجه چه شد.بنى اميه از تيپ عثمان بودند و بنى هاشم و نيكان صحابه پيامبر همچون ابوذر و عمار-كه زياد هم بودند-طرفدار على عليه السلام.اينان شور و هيجان داشتند كه بلكه قضيه به نفع على عليه السلام تمام شود.ولى حضرت قبل از اين،خودش به طور خصوصى به افراد مى گفت كه من مى دانم پايان كار چيست ولى نمى توانم و نبايد خودم را كنار بكشم كه بگويند او خودش نمى خواست و اگر مى آمد مسلما همه اتفاق آراء پيدا مى كردند.

عبد الرحمن،اول آمد سراغ على عليه السلام گفت:على!آيا حاضرى با من بيعت كنى به اين شرط كه خلافت را به عهده بگيرى و بر طبق كتاب الله(قرآن)و سنت پيغمبر و سيره شيخين عمل كنى؟(يعنى علاوه بر كتاب الله و سنت،يك امر ديگر هم اضافه شد:سيره يعنى روش.) روش زمامدارى و رهبرى تو،همان روش شيخين(ابو بكر و عمر)باشد.ببينيد على چگونه در اينجا بر سر دو راهى تاريخ قرار مى گيرد!در چنين موقعيتى هر كس پيش خود به على مى گويد:اكنون وقت تصاحب خلافت است،دو راهى تاريخ است،خلافت را يا بايد بنى اميه ببرند يا تو،يك دروغ مصلحتى بگو.ولى على گفت:حاضرم قبول كنم كه به كتاب الله و سنت رسول الله و روشى كه خودم انتخاب مى كنم عمل كنم.

عبد الرحمن بن عوف رفت سراغ عثمان و همان سؤال را تكرار كرد.عثمان گفت: حاضرم(در صورتى كه نه به كتاب الله عمل كرد،نه به سنت رسول الله و نه حتى به روش شيخين).اين قضيه سه بار تكرار شد.عبد الرحمن مى دانست كه على از حرف خودش بر نمى گردد و نمى آيد در اينجا روش رهبرى شيخين را امضا كند و بعد گفته خود را پس بگيرد.در اين صورت،على خودش را قربانى خلافت كرده بود.در هر سه نوبت،على عليه السلام پاسخ داد:بر طبق كتاب الله،سنت رسول الله و روشى كه خودم انتخاب مى كنم و اجتهاد راى آن طور كه خودم اجتهاد مى كنم،عمل مى كنم.عبد الرحمن گفت:پس قضيه ثابت است،تو نمى خواهى به روش آن دو نفر باشى،تو مردود هستى.با عثمان بيعت كرد.

عثمان به اين شكل خليفه شد.ولى همين عثمان،نه تنها امثال عمار و ابوذر را به زندان انداخت،تبعيد كرد،شلاق زد و عمار را آنقدر كتك زد كه اين مرد شريف فتق پيدا كرد،بلكه وقتى كه سوار كار شد،كم كم به همين عبد الرحمن بن عوف هم اعتنايى نمى كرد،به طورى كه عبد الرحمن در پنج شش سال آخر عمرش با عثمان قهر بود و گفت:وقتى من مردم،راضى نيستم عثمان بر جنازه من نماز بخواند.

ممكن است شما بگوييد:چرا على عليه السلام آن گونه پاسخ داد؟او بايد مى گفت من بيعت مى كنم بر كتاب الله و سنت رسول الله،و بعد ديگر نمى گفت روشى كه خودم انتخاب مى كنم، فقط روش دو خليفه را رد مى كرد،مى گفت ما غير از كتاب خدا و سنت رسول الله،شى ء سومى نداريم.ولى شى ء سوم را على عليه السلام قبول داشت اما نه به آن شكلى كه آنها مى خواستند. اين امر سوم،در شكلى كه ابوبكر و عمر عمل كردند غلط بود،شكل ديگرى دارد كه پيغمبر به آن شكل عمل كرد و على هم مى خواست به آن شكل عمل كند.اين امر،مساله رهبرى است.

روش رهبرى يا«سيره »

كتاب و سنت،قانون است.شك نيست كه رهبر ملتى كه آن ملت از يك مكتب پيروى مى كند، اولين چيزى كه بايد بدان متعهد و ملتزم باشد،دستورات آن مكتب است و بايد به آنها احترام بگزارد.دستورات مكتب در كجا بيان شده؟در كتاب و سنت.ولى كتاب و سنت،قانون است و طرز اجرا و پياده كردن مى خواهد.روش اجرا و روش حركت دادن مردم بر اساس كتاب و سنت را«سيره »مى گويند.«سيره »در زبان عربى به اصطلاح علماى ادب بر وزن فعلة است.در زبان عربى،يك فعلة داريم و يك فعلة.در الفيه ابن مالك آمده است:

و فعلة لمرة كجلسة و فعلة لهيئة كجلسة

عرب اگر چيزى را بر وزن فعله گفت يعنى عملى را يك بار انجام دادن،و اگر بر وزن فعله فت يعنى عملى را به گونه اى خاص انجام دادن.يعنى در لفظ فعله،گونه خاص خوابيده است. كلمه «سيره »از ماده «سير»است.سير يعنى حركت،ولى سيره يعنى حركت به گونه خاص، ركت به روش خاص.

رهبر كسى است كه مردم را به دنبال خودش حركت مى دهد.حال ممكن است يك رهبر هم پيدا بشود كه مردم را ساكن نگاه دارد،او ديگر رهبر نيست.همه رهبران،امتها و ملتها را به حركت در مى آورند،ولى بحث در نحوه و گونه حركت،شكل و تاكتيك حركت است.

پيغمبر اكرم شؤون و مناصب مختلفى از جانب خدا دارد.او نبى و رسول است،يعنى پيام خدا را مى رساند.پيغمبر از آن نظر كه پيام خدا را مى رساند،جز يك پيام رسان چيز ديگرى نيست. آيه قرآن بر قلب مباركش نازل مى شود،بر مردم تلاوت مى كند هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته (5) .يك شان پيامبر،شان يك مبلغ و شان يك معلم است. دستورات خدا را به مردم ابلاغ مى كند و به آنها آنچه را كه نمى دانند تعليم مى كند.فقها و مبلغان امت،وارث اين شان پيغمبرند،يعنى فقيه اگر خودش را جانشين پيغمبر مى داند،فقط در اين خصلت است.او مى گويد پيغمبر احكامى از ناحيه خدا آورده و من مى خواهم ببينم آنها چيست تا براى مردم كه هيچ نمى دانند،بيان كنم.

شان ديگر پيامبر كه آن هم شان الهى است و خدا بايد معين كند،اين است:مردم در مسائل حقوقى با يكديگر اختلاف پيدا مى كنند،يا در مسائل جزايى و جنايى ميان مردم مشاجره واقع مى شود و كار به داورى مى كشد.بايد علاوه بر قانون،افرادى باشند كه در ميان مردم داورى كنند،يعنى خصومات را قطع و فصل كنند.اين شان را مى گويند:«قضاء»كه ما معمولا مى گوييم:«قضاوت ».شان قضاء يعنى قاضى بودن يكى از مقدسترين شؤون است.از نظر اسلام، قاضى بايد فقيه و مجتهد و نيز عادل مسلم العدالة باشد.يكى از حرامترين كارها اين است كه انسان شغل قضاء را داشته باشد در حالى كه صلاحيت شرعى ندارد.پيغمبر يا امام فرمود:قضاء مقامى است كه در آن نمى نشيند مگر وصى(يعنى امام)يا كسى كه امام او را معين كرده است (6) . اين هم از شؤون پيغمبر است.پيامبر تنها پيام رسان خدا نبود،بلكه كسى بود كه خدا به او حق داده بود كه در اختلافات و مشاجرات،بر اساس اصول قضايى ميان مردم قضاوت كند: فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما» (7) .

شان سوم پيغمبر،رهبرى امت است.پيغمبر در همان حال كه پيغمبر است،امام هم هست. امام پيغمبر نيست ولى پيغمبر امام هست.بسيارى خيال مى كنند كه پيغمبرى،هميشه از امامت جداست.امامت يعنى رهبرى،و امام يعنى رهبر.پيامبران وقتى كه درجه شان خيلى بالا مى رود،هم پيغمبرند و هم امام.در زمان پيغمبر على هم بود،چه كسى امت را رهبرى و امامت مى كرد؟خود پيغمبر اكرم.

خداى متعال به امام و رهبر از آن جهت كه امام و رهبر است اختياراتى داده است.بلا تشبيه(البته در تشبيه مناقشه نيست)همان طور كه در بعضى كشورها رئيس جمهور از كنگره اختياراتى مى گيرد،خدا براى رهبرى امت،به رهبر امت يك سلسله اختيارات داده است(زيرا قانون را در شرايط مختلف اجرا و پياده كردن،كار هر كس نيست).ديگر پيغمبر اگر مى خواهد كسى را انتخاب كند،مثلا بعد از فتح مكه براى آنجا حاكم معين كند و يا براى فلان لشكر امير تعيين كند،لازم نيست كه جبرئيل بگويد يا رسول الله!شما فلان شخص را انتخاب كن.اين،ديگر در اختيار خود پيغمبر است كه به حكم اختيارات زيادى كه رهبر دارد، اين كار را انجام مى دهد و البته نبايد از كادر قانون خارج شود (8) .اين امر مثل تاكتيها و استراتژيهايى است كه فرماندهان لشكرها به كار مى برند كه به ابتكار خود آنها بستگى دارد. مثلا در وقتى كه متفقين با دول محور در مصر(اسكندريه،العلمين)مى جنگيدند و آيزنهاور فرمانده متفقين بود،البته مقرراتى بود كه او نبايد از آنها تجاوز مى كرد،ولى بسيارى از قضايا به ابتكار او بستگى داشت،او بايد ابتكار به خرج مى داد تا پيروز مى شد.دشمن هم عينا همين حالت را داشت.

حال ببينيم معنى جمله عبد الرحمن بن عوف و همچنين پاسخ على عليه السلام چيست. عبد الرحمن به على عليه السلام گفت:تو بايد متعهد شوى كه قانون،كتاب الله و سنت رسول الله باشد ولى روش رهبرى همان روش رهبرى شيخين باشد.اگر على عليه السلام روش شيخين را مى پذيرفت،در اين صورت مثلا چنانچه عمر پيش خود خيال مى كرد كه حق دارد متعه را كه پيغمبر تحليل كرده است تحريم كند،على عليه السلام بايد مى گفت من هم مى گويم حرام است،و يا در مورد بيت المال كه عمر تدريجا آن را از تقسيم بالسويه زمان پيغمبر خارج كرد و تبعيض روا داشت،بايد متعهد مى شد كه بعد از اين،به همين ترتيب عمل مى كند،و بايد بدعتهايى را كه عمر در زمان خودش به عنوان اينكه من رهبرم و رهبر حق دارد چنين و چنان بكند به وجود آورده بود،مى پذيرفت.مى خواستند على عليه السلام را در كادر رهبرى ابوبكر و عمر محدود كنند و اين براى على امكان نداشت،چرا كه در اين صورت او هم بايد-العياذ بالله-مثل عثمان براى خودش تيپى درست كند و بعد مطابق دل خودش هر كارى كه خواست بكند و هر كس را هم كه اعتراضى كرد كتك بزند،فتقش را پاره كند.على كه مى خواهد بر اساس كتاب الله و سنت پيغمبر عمل كند،نمى تواند روش رهبرى آن دو نفر را بپذيرد.لذا گفت:من روش رهبرى آنها را نمى پذيرم.به خاطر اين يك كلمه،حاضر نشد با عبد الرحمن بن عوف بيعت كند.

پس معلوم شد كه مساله روش رهبرى با مساله كتاب و سنت متفاوت است.كتاب و نت يعنى خود قانون.روش رهبرى به متن قانون مربوط نيست،به كيفيت رهبرى مردم،به اختياراتى كه يك رهبر دارد و به تصميماتى كه رهبر اتخاذ مى كند مربوط مى شود.

حال معنى آن جمله امام حسين عليه السلام كه در وصيتنامه خود به محمد بن حنفيه مى نويسد:«اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدى و ابى »روشن مى شود.

در آن زمان در دنياى اسلام،گذشته از امر به معروف و نهى از منكر،مساله ديگرى وجود داشت و آن اينكه:اكنون سال 60 هجرى است.از سال يازدهم هجرى تاكنون،حدود پنجاه سال است كه پيامبر از ميان مردم رفته است.در چهار سال و چند ماه از اين پنجاه سال يعنى از سال 36 تا سال 41،على بن ابيطالب رهبرى كرده است كه در آن مدت،رهبرى به روش پيغمبر باز گشت كرده است.تازه آن هم به اين صورت بوده كه چون ابوبكر و عمر و عثمان سنتهايى را به وجود آورده بودند،على عليه السلام در بسيارى از موارد اصلا قدرت پيدا نكرد كه روش پيغمبر را اجرا كند.وقتى در مقام اجرا بر آمد،خود مردم عليه او قيام كردند.گفت: فلان نمازى كه شما به اين شكل مى خوانيد(نمازهاى شبهاى ماه رمضان كه به جماعت مى خواندند)بدعت است،نخوانيد.گفتند:سى سال،از زمان عمر رايج است.وا عمرا!وا عمرا! جاى عمر خالى،عمر كجاست كه سنتش دارد از بين مى رود.خواست شريح قاضى را بر كنار كند،گفتند:تو مى خواهى كسى را كه از بيست سال پيش،از زمان عمر،قاضى محترم كوفه بوده است بر كنار كنى؟!بنا بر اين پنجاه سال بر امت اسلام گذشته است كه علاوه بر مساله كتاب الله و سنت رسول الله،روش رهبرى تغيير كرده و عوض شده است.

سخن امام حسين كه فرمود:«اسير بسيرة جدى و ابى »مى خواهم سيره ام سيره جد و پدرم باشد،يعنى نه سيره ابوبكر،نه سيره عمر،نه سيره عثمان و نه سيره هيچ كس ديگر.اين است كه در حادثه عاشورا،ما در امام حسين عليه السلام جلوه هايى مى بينم كه نشان مى دهد علاوه بر مساله امر به معروف و نهى از منكر و مساله امتناع از بيعت و مساله اجابت دعوت مردم كوفه،كار ديگرى هم هست و آن اين است كه مى خواست سيره جدش را زنده كند.

يك مثال:نماز عيد فطر امام رضا عليه السلام اين قضيه را شنيده ايد:مامون اصرار داشت كه حضرت رضا عليه السلام ولايتعهدى را بپذيرد.حضرت نمى پذيرفت.آخر،مساله اجبار را مطرح كرد كه حضرت پذيرفت ولى طورى پذيرفت كه خودش عين نپذيرفتن بود و بيشتر سبب رسوايى مامون شد.

خلفا سالها بود كه نماز عيد فطر و عيد قربان مى خواندند.پيغمبر نماز عيد فطر و عيد قربان مى خواند،اينها هم نماز عيد فطر و عيد قربان مى خواندند.اما روش نماز خواندن به تدريج فرق كرده بود،سيره فرق كرده بود.(مثال خوبى است:نماز عيد خواندن،كتاب الله و سنت رسول الله است اما چگونه نماز خواندن،سيره است.)كم كم دربارهاى خلفا مانند دربارهاى ساسانى ايران و قياصره روم شده بود،دربارهاى خيلى مجلل.لباس خليفه و سران سپاه داراى انواع نشانه هاى طلا و نقره بود.خليفه وقتى مى خواست به نماز عيد بيايد،با جلال و شكوه خاص و با هيمنه سلطنتى مى آمد. خودش سوار بر اسبى كه گردنبند طلا يا نقره داشت مى شد و شمشيرى زرين به دست مى گرفت،سپاه نيز از پشت سرش مى آمد،درست مثل اينكه مى خواهند رژه نظامى بروند.بعد مى رفتند به مصلى،دو ركعت نماز مى خواندند و بر مى گشتند.

مامون به حضرت رضا اصرار داشت كه مى خواهم نماز عيد فطر را شما بخوانيد.امام فرمود: من از اول با تو شرط كردم كه فقط اسمى از من باشد و من كارى نكنم.نه آقا!من خواهش مى كنم.شما از نماز هم ابا مى كنيد؟!اين كه يك كار مربوط به مردم نيست كه بگوييد پاى ظلمى در كار مى آيد.لا اقل همين يك نماز را شما بخوانيد.در اينجا حضرت جمله اى مى گويد نظير جمله امام حسين و نظير جمله على عليه السلام در جريان بيعت بعد از عمر.فرمود:من به يك شرط حاضرم،من نماز مى خوانم اما با سيره جدم و پدرم،نه با سيره شما.مامون با آنهمه زرنگى كه داشت(از نظر خودش)احمق شد.گفت:بسيار خوب،به هر سيره و روشى كه مى خواهيد بخوانيد.فكر مى كرد غرض اين است كه كارى را به عهده حضرت رضا گذاشته باشد تا مردم بگويند پس امام رضا عملا هم قبول كرد.

در روز عيد فطر،امام رضا عليه السلام به اطرافيان خود فرمود:لباسهاى عادى بپوشيد،پاها را برهنه كنيد،دامن عباها و آستينهايتان را بالا بزنيد و ذكرهايى را كه من مى گويم شما هم بگوييد.حالتتان حالت خشوع و خضوع باشد.ما داريم به پيشگاه خدا مى رويم،توجهتان به خدا باشد.ذكرها را كه مى گوييد،خدا را در نظر بگيريد.امام (9) عمامه اش را به شكلى كه پيغمبر مى بست بسته است،لباسش را به شكلى كه پيغمبر مى پوشيد پوشيده است،عصا به شكل پيغمبر به دست گرفته،پاهايش را برهنه كرده،با يك حالت خضوع و خشوعى!از همان داخل منزل كه بيرون مى آمد،با صداى بلند شروع كرد به گفتن «الله اكبر،الله اكبر،الله اكبر على ما هدانا و له الشكر على ما اولانا».سالهاست كه مردم اين ذكرها را درست نشنيده اند.كسانى كه همراه حضرت بودند،وقتى آن حال الهى حضرت را ديدند كه منقلب شده،خودش را در حضور پروردگارش مى برد و اشكهاى مباركش جارى است،با حالت خضوع و خشوع،با معنويت تمام و در حالى كه اشكهايشان جارى بود فرياد كردند:«الله اكبر،الله اكبر على ما هدانا و له الشكر على ما اولانا».حضرت مى گويد و اينها تكرار مى كنند،تا آمدند نزديك درب منزل.صدا بلندتر مى شد.مامون،فرماندهان سپاه و سران قبايل را فرستاده كه برويد پشت سر على بن موسى الرضا نماز عيد فطر بخوانيد.اينها به سيره سالهاى پيش خلفا،خودشان را آرايش و مجهز كرده و لباسهاى فاخر پوشيده اند،اسبهاى بسيار عالى سوار شده و شمشيرهاى زرين به كمر بسته و دم درب ايستاده اند كه حضرت رضا با همان جلال و هيبت دنيايى و سلطنتى بيرون بيايد.يكمرتبه حضرت با آن حال بيرون آمد.در ميان آنها ولوله پيچيد و بى اختيار خودشان را از روى اسبها پايين انداختند و اسبها را رها كردند.تاريخ مى نويسد:چون مى بايست پاها برهنه باشد و آنها چكمه به پا داشتند و چكمه نظامى را به زودى نمى توان بيرون آورد،هر كس دنبال چاقو مى گشت كه زود چكمه را پاره و پاهايش را لخت كند.اينها نيز دنبال حضرت به راه افتادند.كم كم صداى هيمنه «الله اكبر»شهر مرو را پر كرد.مردم ريختند روى پشت بامها و به تدريج ملحق شدند.در مردم نيز روح معنويت موج مى زد.حضرت مى فرمود:«الله اكبر»،اين شهر يكپارچه فرياد مى زد:«الله اكبر».هنوز از دروازه شهر بيرون نرفته بودند كه جاسوسها به مامون خبر دادند كه اگر اين قضيه ادامه پيدا كند،تو مالك سلطنت نيستى.سربازها ريختند كه نه آقا!زحمتتان نمى دهيم،خيلى اسباب حمت شد،خواهش مى كنيم برگرديد.

اين،معنى روش است.مامون هم در اين مورد به كتاب الله و سنت رسول الله عمل مى كرد(نماز عيد فطر جزء كتاب الله است)اما همان نماز،روشى پيدا كرده بود كه بى محتوا و بى حقيقت شده بود.حضرت رضا فرمود:من حاضرم نماز را بخوانم اما با روش جدم و پدرم،نه با روش جد و پدر تو.

روش رهبرى در زمان امام حسين عليه السلام

در زمان امام حسين عليه السلام روش رهبرى خيلى عوض شده بود،از زمين تا آسمان تغيير كرده بود.يك خط كه مى خواهد به موازات خط ديگر امتداد پيدا كند،اگر يك ذره از موازات خارج شود،ابتدا فاصله كمى از خط ديگر پيدا مى كند،ولى هر چه ادامه پيدا كند فاصله اش زيادتر مى شود.در شصت سال قبل،در زمان پيغمبر اكرم وقتى مردم مى خواهند مركز دنياى اسلام را ببينند،چه مى بينند؟حتى در زمان ابوبكر و عمر همان طور بود.ولى در زمان عثمان تغيير كرد و شكل ديگرى پيدا نمود.بيشترين كار خلاف خليفه مسلمين،در عمل نكردن او به كتاب الله و سنت رسول الله نبود،بلكه در روشش بود.اختلاف ابوذر و معاويه هم بيشتر در روش بود.حالا(زمان امام حسين)وقتى مى خواهند خليفه مسلمانان را ببينند،چه مى بينند؟ افراد مسن كه پيغمبر را درك كرده اند،حتى آنها كه ابوبكر و عمر را درك كرده اند،و مخصوصا كسانى كه على عليه السلام را در دوره خلافت ديده اند،وقتى مى آيند در مركز دنياى اسلام، جوانى را مى بينند كه سى و دو سه سال بيشتر از عمرش نگذشته است،جوان خيلى بلند قدى كه مى گويند خوش سيما و خوش منظره بوده ولى لكه هايى در صورتش داشته است، جوانى شاعر مسلك كه خيلى هم عالى شعر مى گويد ولى اشعارش همه در وصف مى و معشوق و يا در وصف سگ و اسب و ميمونش است.هفت در را بايد طى كرد تا رسيد به جايگاه او.كسى كه مى خواهد به ملاقات او برود،ابتدا دربانها مى آيند جلويش را مى گيرند.بعد از تفتيش،اگر بتواند از آنجا بگذرد بايد از چند در و دربانهاى ديگر بگذرد تا برسد به جايگاه او. وقتى به آنجا مى رسد،مردى را مى بيند كه در يك محيط مجلل روى تخت طلا نشسته و دورش را كرسيهايى با پايه هايى از طلا و نقره گذاشته اند.رجال و اعيان و اشراف و سفراى كشورهاى خارجى كه مى آيند،بايد روى آن كرسيها بنشينند.بالا دست همه رجال و اعيان و اشراف،يك ميمون را پهلو دست خودش نشانده و لباسهاى فاخر زربفت هم به او پوشانده است. چنين شخصى مى گويد من خليفه پيغمبرم،و مى خواهد مجرى دستورات الهى باشد.نماز جمعه هم مى خواند،امامت جمعه مى كرد،براى مردم خطبه مى خواند و حتى مردم را موعظه مى كرد.

ارزش نهضت حسينى

اينجاست كه انسان مى فهمد كه نهضت حسينى چقدر براى جهان اسلام مفيد بود و چگونه اين پرده ها را دريد.در آن زمان،وسايل ارتباطى كه نبود.مثلا مردم مدينه نمى دانستند كه در شام چه مى گذرد.رفت و آمد خيلى كم بود.افرادى هم كه احيانا از مدينه به شام مى رفتند،از دستگاه يزيد اطلاعى نداشتند.بعد از قضيه امام حسين،مردم مدينه تعجب كردند كه عجب! پسر پيغمبر را كشتند؟هيئتى را براى تحقيق به شام فرستادند كه چرا امام حسين كشته شد. پس از بازگشت اين هيئت،مردم پرسيدند:قضيه چه بود؟گفتند:همين قدر در يك جمله به شما بگوييم كه ما در مدتى كه در آنجا بوديم،دائم مى گفتيم خدايا!نكند از آسمان سنگ ببارد و ما به اين شكل هلاك بشويم،و نيز به شما بگوييم كه ما از نزد كسى مى آييم كه كارش شرابخوارى و سگ بازى و يوزبازى و ميمون بازى است،كارش نواختن تار و سنتور و لهو و لعب است،كارش زناست حتى با محارم.ديگر حال،تكليف خودتان را مى دانيد.

اين بود كه مدينه قيام كرد،قيامى خونين.و چه افرادى كه بعد از حادثه كربلا به خروش آمدند(اى بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد).امام حسين تا زنده بود،چنين سخنانى را مى گفت: «و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» (10) ديگر فاتحه اسلام را بخوانيد اگر نگهبانش اين شخص باشد.ولى آن وقت كسى نمى فهميد.اما وقتى شهيد شد،شهادت او دنياى اسلام را تكان داد.تازه افراد حركت كردند و رفتند از نزديك ديدند و فهميدند كه آنچه را آنها در آيينه نمى ديدند حسين در خشت خام مى ديده است.آن وقت سخن حسين عليه السلام را تصديق كردند و گفتند او آن روز راست مى گفت.

و صلى الله على محمد و اله الطاهرين.نسالك اللهم و ندعوك باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم يا الله...

پروردگارا!دلهاى ما را به نور ايمان منور بگردان،ما را آشنا به معارف و حقايق دين مقدس اسلام بفرما.

پروردگارا!توفيق تبعيت از كتاب الله و سنت رسول الله عنايت بفرما.

پروردگارا!توفيق عنايت كن كه روش ما،سيره ما،روش پيغمبر و روش على و آل على باشد.

پروردگارا!نيتهاى ما را،روحهاى ما را،دلهاى ما را پاك و خالص بگردان،به مسلمين بيدارى عنايت بفرما.

پروردگارا!اموات ما را مشمول عنايت و مغفرت خودت قرار بده.

رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات.

 

 

 

پی نوشت:

1- نهج البلاغه،خطبه 149.[اين جمله در نهج البلاغه به اين صورت آمده:«غدا ترون ايامى و يكشف لكم عن سرائرى ».]

2.امالى مفيد،مجلس 23،ص 186.

3- مقتل الحسين،ص 156.

4- نهج البلاغه،خطبه سوم معروف به «شقشقيه ».

5- جمعه/2.

6- من لا يحضره الفقيه،ج 3/ص 5.

7- نساء/65.

8- [براى مطالعه بيشتر در اين زمينه به كتابهاى ولاءها و ولايتها و امامت و رهبرى اثر استاد شهيد مراجعه شود.]

9- مرد حقيقت است،مرد خداست،مرد عبادت است.قبلا عرض كردم عبادت و عشق به خدا يك بعد اساسى از ابعاد اسلام و بلكه اساسى ترين ابعاد اسلام است كه عمر با آن مبارزه كرد.

10- مقتل مقرم،ص 146.


منبع : تبیان زنجان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

نمودار حكام مسلمين تا زمان امام حسين عليه ...
بررسی فضیلت زیارت امام حسین علیه السلام در روز ...
آرا و اندیشهِ ی اهل سنت درباره حرکت و قیام امام ...
حرم را از حرم کردند بیرون...
تحليل واقعه عاشورا-قسمت اول
قيام امام حسين، تقدم مصالح عاليه
سنت ابتلا در فرهنگ اسلامی و مکتب حسینی
آزادى حسینى
پيام اتمام حجت
پیدایش روحیه ظلم ستیزى در زائر

بیشترین بازدید این مجموعه

عزت مرد چيست ؟
زنان، سالكان پله آخر عاشورا
منطق حسينى رويارو با خشونت و خودكامگى اموى
ظلم های دشمنان در كربلا
قيام امام حسين، تقدم مصالح عاليه
تحليل واقعه عاشورا-قسمت اول
پيام اتمام حجت
تحريفات معنوى حادثه كربلا
عاشورا از نگاه قرآن، سوره ی مبارکه الفرقان : آيه 20
قیام امام حسین علیه السلام از دیدگاه طبری

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^