فارسی
يكشنبه 14 مرداد 1403 - الاحد 27 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

1
نفر 0

ملاقات نمايند اسلام با رئيس لشكر ايران‏

 

در آن زمان، رئيس لشكر ايران، مرد عاقلى به نام رستم فرخزاد «1» بود. نماينده اى از مسلمان ها پيش رستم فرخزاد آمد و گفت: اگر شما حاضريد، يك نفر از ما بيايد و به زبان خودتان هدف ما را براى شما شرح دهد، و اگر هدف ما واقعاً قابل قبول بود، شما هم آن را بپذيريد و جنگ نكنيد، و اگر هم هدف ما براى شما قابل قبول نبود، با ما بجنگيد. متكبّران و مغروران ارتش رستم فرخزاد، اول مى خواستند اين پيشنهاد را قبول نكنند، ولى رستم گفت: آن را قبول كنيد. پس به نماينده مسلمانان گفتند: عيبى ندارد، فردا نماينده اى از شما بيايد تا ما با او صحبت كنيم. نوشته اند: براى پذيرفتن نماينده مسلمانان، ايرانى ها خيمه اى زدند كه تمام پرده هايش طلابافت بود. آن ها پارچه هاى زر، گران ترين فرش ها و عالى ترين فرش ها را در آن خيمه پهن كردند و صندلى هايى در آن گذاشتند كه ميخ هايى كه به تخته ها و چوب هاى عاجش زده شده بود، از طلا و نقره بود، و كسانى هم كه مأمور پذيرايى بودند، لباس هايشان سنگين ترين لباس ها بود؛ هم چنين تمام ظرف ها در اين خيمه از طلا و نقره بود. مأمورين بيرون اين خيمه هم با گرزهاى طلا و نقره ايستاده بودند. البته، اين رسم پذيرفتن نماينده هر كشورى در ايران بود.؛ همين طور در ايران رسم بود كه هر وقت نماينده اى از كشورى مى آمد، صد تا هفتاد نفر هم به دنبال آن نماينده بيايند.

در موعد معين، مأمورانى كه بيرون خيمه محلّ گفتگوهاى نمايندگان بودند، ديدند آقايى متين و مؤدب به طرف خيمه مى آيد. آن مرد پيراهنى بلند از كرباس پوشيده بود و پارچه مختصرى هم به عنوان آفتابگير بر سرش گذاشته بود و خنجرى را هم به كمر داشت. او كه به طرف خيمه آمد، مأمورين رستم جلو او را گرفتند و پرسيدند كه او كيست. آن مرد گفت: من نماينده ملت اسلام هستم. ايرانى ها كه تا حالا چنين نماينده اى نديده بودند، وقتى چشمشان به اين نماينده افتاد، گفتند: آقا صبر كنيد. مأموران رفتند و به رستم فرخزاد گفتند: فردى به عنوان نمايندگى آمده، ولى پيراهن تن او خيلى بى ارزش است و كسى هم به دنبال او نيست، آيا اجاز ورود به او بدهيم؟ رستم گفت: اجازه بدهيد او به ديدار من بيايد، هرچند كه كار او خلاف رسم است. مأمورين بيرون آمدند و به نماينده مسلمان ها گفتند: وقتى وارد خيمه شدى، جلوى رستم به خاك بيافت. نمايند مسلمانان گفت: من وقتى وارد خيمه شوم، بدون تشريفات به خيمه مى روم و همين طور هم از آن بيرون مى آيم؛ چون ما اين گونه تعظيم در برابر انسان را حرام مى دانيم و آن را كارى خلاف توحيد، و شيطانى مى دانيم. مأموران گفتند: پس صبر كن ما برويم تا دوباره اجازه ورود شما را بگيريم. آن ها پيش رستم رفتند و گفتند: آن نماينده نمى خواهد حتى هنگام برخورد با شما قواعد نمايندگى را رعايت كند. رستم گفت: چاره اى نيست و به او اجازه ورود بدهيد. بعد آن نماينده بى آن كه نگاهى به زرق و برق خيمه و زر، زيور و زينت آلات آن كند، وقتى كه وارد خيمه شد، پرده را كنار زد و كنار رستم فرخزاد رفت. به او تعارف كردند كه بر صندلى اى كه جاى نماينده بود، بنشيند. او گفت: من آن جا نمى نشينم، و بعد گوشه فرشى را گرفت و بلند كرد و بر روى خاك نشست. او مى خواست با اين عملش بگويد كه ملت اسلام براى پول، فرش و براى دنيا نيامده است؛ هر چه ميوه به او تعارف كردند، او گفت: من نمى خورم؛ چون ظرف هاى شما حرام است؛ ما دستور داريم در اين ظرف ها چيزى نخوريم. رستم فرخزاد از نماينده مسلمان ها پرسيد: براى چه به ايران آمده ايد؟ نمايند مسلمان ها كه مى خواست براى آغاز پاسخش اسم خدا را ببرد، از جايش بلند شد؛ چون اين نحوه رفتار ريشه در فرهنگ الهى داشت. نمايند مسلمان ها بعد از ياد كردن خدا، در پاسخ به سؤال رستم گفت: «جئنا لنخرج العباد من عباده العباد الى عباده الله، و من ضيق الدنيا الى سعتها، و من جور الاديان الى عدل الاسلام و السلام على من اتبع الهدى» : اى رستم! ما براى سه برنامه آمديم. برنامه اول ما اين است كه شما را از اسارت قلدران، زورگويان، مستبدان، متجاوزان و ظالمان نجات بدهيم، و به شما بفهمانيم كه بايد بنده خدا باشيد، نه بنده بشر. آمديم بگوييم اگر بنده هر بشرى شويد، او شما را بر گرد اميالش مى چرخاند و براى آباد كردن شكم و شهوت خود نابودتان مى كند؛ مثل اين كه من بروم جايى شاگرد شوم و همه عمرم را بدهم كه آن آقا از خرج عمر من ميلياردر بشود، و خودش، پسرهايش و دخترهايش سالى يك ماه در اروپا بهترين لذت ها را ببرند. اين جا هم كه هستند، بهترين لذت ها را از بدترين گناهان ببرند، و من خرج مى شوم تا او و خانواده اش به اين برنامه ها برسد. حالا اگر اين حمالى پيش يك مسلمان باشد، آدم باز خيلى درد ندارد. بيچاره مسلمان هايى كه پيش دشمنان اسلام حمالند؛ پيش دشمنان و كفار و منافقين حمال هستند. آن ها ديگر چقدر ذليل و بيچاره اند. آمديم كه شما را از اين بدبختى نجات بدهيم تا چرخاننده اميال شكم و شهوت ديگران نباشيد. آخر شما انسان هستيد. برنامه دوم ما اين است كه به شما بنمايانيم كه جهان خلقت، عبارت از اين تيشه نجارى، گاوآهن كشاورزى، چهار ديوار تجارتخانه و چهار ديوار خانه نيست؛ بلكه جهان، جهان بزرگى است كه در همه جوانب با شما رابطه دارد، و شما هم در همه جهات با جهان رابطه داريد. آمديم به شما بگوييم غفلتى كه از مجموع اين روابط داريد، به ضرر شما است. مى خواستيم شما را بيدار كنيم و شما را نسبت به مجموع روابطى كه از طريق عالم طبيعت با جهان داريد، مسئول نماييم تا به آن ها احترام كنيد. آمديم تا شما را با همديگر برادر كنيم، نه با برادرى پدر و مادرى، بلكه با برادرى اسلامى كه ارزش اين برادرى با برادرى پدر و مادرى قابل مقايسه نيست؛ همان طور كه قرآن كريم گفته است:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ

هيچ وقت برادر ايمانى نمى تواند سير باشد، وقتى كه برادر مسلمانش گرسنه هست، و نمى تواند پوشيده باشد، وقتى آن ديگرى برهنه هست. اگر تو مسلمانى و من هم مسلمانم، و ما با هم برادر هستيم، ديگر من اسرار تو را به دست دشمن نمى دهم؛ به برادرم خيانت نمى كنم؛ مال برادرم را به دشمن نمى دهم؛ آبروى برادرم را نمى برم؛ ضرر برادرم را نمى خواهم؛ ذلت برادرم را نمى خواهم. امّا برادران پدر و مادرى ممكن است از نظر مسلك، دو راه داشته باشند، ولى برادران قرآنى تنها يك راه دارند؛ آنان مثل عليعليه السلام و پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم زندگى مى كنند «2»؛ آنان مثل سلمان و ابوذر زندگى مى كنند. «3» كسى كه مسلمان است، قرآن به او نشان برادرى عنايت كرده است و او هم در هيچ برنامه اى ناراحتى مسلمانى را نمى پسندد؛ ذلت، خفت و بيچارگى او را نمى پسندد. پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم مى فرمايد: كسى كه عليه مسلمان ها و مملكت اسلام جاسوسى كند و مردم مؤمن را به خاطر كفار ذليل كند، روز قيامت هيچ راهى براى پذيرفتن رحمت پروردگار ندارد.

برنامه سوم ما اين است كه با دليل و برهان به شما بگوييم، تمام فرهنگ ها غلط است، و فقط فرهنگ خدا صحيح مى باشد. هر كس كه شما را به خودش دعوت مى نمايد، براى شما ضرر دارد، ولى فرهنگ الهى در تمام جوانب به نفع شما كار مى كند.

رستم فرخزاد از محلّ مذكراه بيرون آمد و به نزد سران ارتش ايران رفت و به آنان گفت: چه كنيم؟ گفتند: نظر خودت چيست؟ رستم گفت: نماينده مسلمانان سخنان متين و ريشه دارى زد، آيا قبول كنيم؟ گفتند: مگر ديوانه اى؟ بعد رستم را مجبوركردند كه بجنگد، و آنان جنگيدند، و در جنگ شكست خوردند. هر چند مسلمانان نمى خواستند بجنگند.

 


منبع : پایگاه عرفان
1
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

ب - استغفار و توبه واقعى
صحبت مرحوم صدر با شيخ عبدالكريم
خدامحورى در جنگ
تسبيح موجودات
ملاقات نمايند اسلام با رئيس لشكر ايران‏
عقل منشأ خير و بركت
ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه نوزدهم
تاریخ پیدایش دین یهود؟
کمک اهل‌بیت به مؤمنین در برزخ
دهه اول محرم 94 حسینیه آیت الله علوی تهرانی ...

بیشترین بازدید این مجموعه

ارزشها و لغزشهای نفس - جلسه نوزدهم
ملاقات نمايند اسلام با رئيس لشكر ايران‏
صحبت مرحوم صدر با شيخ عبدالكريم
ب - استغفار و توبه واقعى
خدامحورى در جنگ
تسبيح موجودات
عقل منشأ خير و بركت
تاریخ پیدایش دین یهود؟

 
نظرات کاربر

ناشناس
چرا دروغ میگید؟ عرب های وحشی و ملخ خور, برای اینکه به نون و نوا برسند به ایران حمله کردن
پاسخ
0     0
2 بهمن 1391 ساعت 08:23 صبح
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^