فارسی
دوشنبه 31 ارديبهشت 1403 - الاثنين 11 ذي القعدة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ماجراى شفقت در بازار قديم تهران‏

 

در اين جا مى خواهم داستانى را بگويم. البته، اين داستان مربوط به هشتاد و يا نود سال پيش است و مربوط به حالا نيست. در همين بازار تهران، واسطه هايى بودند كه جنس تاجرها را به بقال ها و عطارها مى فروختند. چون بانك نبود و به تبع آن، چك و سفته هم نبود، ضامن در خريد و فروش كه من مثلًا به قيمت آن زمان هزار تومان جنس بدهم و خريدار هم پول مرا برگرداند، فقط دِين مردم بود. اگر كسى مى خواهد صحت اين قصه را جويا شود، فرد مى تواند آن را از پدربزرگ هايى كه هنوز زنده اند، بپرسد.

در بازار تهران ده تا مشترى درب مغازه مى آمد و هر كدام به تناسب آن زمان، سه هزار تومان، دو هزار تومان، هزار تومان و پانصد تومان خريد مى كرد. اول آن كسى كه پول نقد مى داد، آن را مى داد و مى رفت، و آن كسى كه مى خواست جنس را نسيه بخرد، چون نمى خواستند اسراف كنند، در تك كاغذ كوچكى، در يك قسمت از ورق كاغذى كه آن را به ده قسمت تقسيم كرده بودند، مثلًا مى نوشت: من به ميرزا محمد تقى سه هزار تومان اين جنس ها را فروختم كه قرار است يك ماه ديگر پول آن را بياورد و به من بدهد، و به خريدار مى گفت، آن نوشته را امضا كند و او هم آن را امضا مى كرد. يك ماه ديگر هم آن پول را مى آورد و مى داد و مى گفت، آن كاغذ را بمن بده. آن ها خيلى قوى تر از بانك عمل مى كردند؛ چون الان كسى دويست ميليون تومان جنس مى خرد و براى آن، ده تا چك مى دهد، و بعد، هم چك اول بر مى گردد، و هم نه تاى ديگر آن ها. دولت هم واقعاً مى گويد، بودجه ندارم كه به زندانى پول بدهم. پس خودتان با هم برويد آن را حل كنيد. مى گوييم: آقا چك داده. دولت مى گويد: داده كه داده. من چكار كنم؟ و به اين سادگى، چك ها بى اعتبار مى شود؛ يعنى حالا ده تا چك بيست ميليونى، به انداز آن تك كاغذ هشتاد و يا نود سال پيش، بين كاسب ها ارزش ندارد. آن زمان، هفت و هشت روز به آخر سال مانده، پول مردم را مى دادند، و تعداد اين تاجرها هم كم نبود. الان اگر يك نفر از اين آدم ها پيدا بشود، ما همه تعجّب مى كنيم و مى گوييم: الله اكبر، انگار انسان جديدى در زندگى پيدا شده است! امّا نود سال پيش، اگر يك نفر مالِ كسى را مى خورد، مردم مى گفتند، الله اكبر، مگر مى شود؟ ولى الان تعجّب ها بر عكس شده است؛ مثلًا خانمى به شوهر خود مى گويد: دختر با حجاب و با ادبى ديدم و مى خواهم براى پسرمان به خواستگارى اش برويم. شوهرش مى گويد: راست مى گويى؟ با حجاب! تعجّب مى كند و مى گويد: تو را خدا، دختر سنگين و رنگين! و باورشان نمى شود. از بس كه مردم در پارك ها، دبيرستان ها، دانشگاه ها و اتوبوس ها دختر جِلف مى بينند؛ دختر پوك مى بينند؛ دختر بى ربط مى بينند. حالا تا تعريف ارزش هاى يك انسان به ميان مى آيد، مردم بهت زده مى شوند.

آن زمان، فرد تاجر دلال را صدا مى كرد و مى گفت كه در اين مدت اخير، به چند نفر جنس دادى؟ او مثلًا مى گفت: به پنجاه نفر؟ از او مى پرسيد: از چند تاى آن ها پول جنس را گرفتى؟ دلال مى گفت: چهل تا را، و اين قدر هم رسيد گرفتم. تاجر مى پرسيد: ده تاى ديگر چى؟ دلال مى گفت: ده تا ديگر پول جنس را ندادند. تاجر مى گفت: چرا؟ دلال مى گفت: آن ها گفتند، ده روز مانده به عيد، پول جنس را مى دهيم. دو روز مانده به عيد، تاجر دلال را صدا مى كرد و مى گفت: چكار كردى؟ دلال مى گفت: هفت نفر پول جنس هايشان را دادند. ولى پيش سه تاى آن ها رفتم پول بگيرم، ديدم چهر آن ها درهم است. به آن ها گفتم، پول جنس هايى را كه از تاجر برديد، بدهيد. به خدا سوگند خوردند كه خود را به زحمت انداختند كه پول را فراهم كنند، ولى امسال براى آنان گرفتارى پيش آمد و اين مقدار هم هزين اين گرفتارى شد، و ديگر پولى براى شان نماند كه پول جنس ها را بدهند. بعد تاجر به دلال مى گفت: صورت حسابِ اين سه نفر را به من بده. سپس پشت همان ميزى كه جلويش بود، مى رفت؛ چون آن وقت تاجرها روى زمين مى نشستند و ميز و مبل، خيلى رسم نبود. تاجر مى ديد يكى از اين سه نفر هزار تومان بدهكار بود، و يكى هزار و هفتصد تومان، و يكى هم دو هزار تومان بدهكار بود و در مجموع، پول زيادى مى شد. بعد تاجر دفاتر مالى خودش را بررسى مى كرد و مى ديد كه خدا در فروش آن سال، استفاد خوبى را نصيب او كرده است، و اين سه نفر با هم نزديك پنج هزار تومان بدهكار بودند. پس زيرِ ورق هم آن ها مى نوشت، پول رسيد. خدا بركت بدهد. سپس به دلال مى گفت، اين صورت حساب ها را ببر و به اين سه نفر بده؛ براى اين كه اين ها توان مالى براى شان نمانده تا بتوانند بدهى خود را به من بدهند، پس به زور اين طلب را از آن ها نگير. من آن ها را بخشيدم و خدا سال ديگر آن را به من مى دهد؛ چون خداوند در قرآن وعده داده كه ده برابر آن را مى دهد: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها. «1» آن ها ده برابر قرآن را باور داشتند؛ وعده هاى خدا را باور داشتند و با قرآن مجيد هم زندگى مى كردند؛ اهل گذشت بودند. از آثارِ ديندارى، رحم است؛ مروت است؛ انصاف است؛ محبت است؛ چشم پوشى است.

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

تبیین لغت دنیا
ارزشها و لغزشهاى نفس - جلسه بیست وچهارم – (متن ...
نامحدود بودن خواسته‏ها در بهشت
اندیشه در اسلام - جلسه دوازدهم
على (ع) مصداق پاكى ها - جلسه دوم (متن کامل +عناوین)
برخورد كريمانه خدا با عموم خلق خدا
3 ـ تبعيت از ولايت و رهبرى
ماندگاری در مسیر توحید با تکیۀ بر نشانه‌ها
درك اوصاف پروردگار
بيدارى؛ منزل اول سير الى اللّه

بیشترین بازدید این مجموعه

مرگ و فرصتها - جلسه یازدهم
عذاب، نتيجه گناهان
نقطه شقاوت در انسان‏
«ارحنا يا بلال»
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب‏
بيدارى؛ منزل اول سير الى اللّه
ساختمان تشريعى انسان در برابر گناه
انديشه در آفرينش زمين و آسمان‏
در پی خیر بودن
منابع کسب معرفت حق

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^