
موارد پنجگانه امتحان
منابع مقاله:
کتاب : تفسير حكيم جلد چهارم
نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان
شايد آيه شريفه وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بخواهد به اهل ايمان بگويد ملاحظه كنيد كسى كه براى خدا در جهت رفتن به جنگ با دشمنان حق انواع سختىها را در مقدمهى به عرصه جهاد رفتن تحمل كرده، و از خانه و كاشانه و زن و فرزند و ديگر بستگان دست شسته، و از همه مهمتر از پرقميمتترين گوهرى كه در اختيار داشته يعنى جان عزيزش دست برداشته، نزد خدا به چه مقامات و منازلى رسيده و از چه كرامتى برخوردار گشته، و داراى چه حيات ويژهاى با چه رزق خاصى شده، پس شما با توجه به وضع شهيد نبايد از سختىها و شدايد و كمبودها و مصائب و داغ اولاد، و مشكلات بدنى به هراس افتاده و به جزع و فزع و بىصبرى و بىطاقتى دچار شويد، و براى دفع بعضى از آنها به غير خدا پناه بريد، و وجود خود را در گردونه دين و ايمان و عمل صالح حفظ نكنيد و تحت اين عنوان كه در فشارم و حوصله ندارم و طى صراط مستقيمى كه اين همه رنج و مصيبت دارد مناسب با من نيست از حضرت حق و عرصه خواستههاى او جدا شويد، و خود را از صلوات و رحمت خدا دور كرده به شقاوت و تيرهبختى دچار نمائيد!!
شما بايد بدانيد كه آزمايشات الهى و به تعبير ديگر تكاليف و مسئوليتهائى كه در اين پنج مورد متوجه شماست روش و سنت قطعى خدا نسبت به همه مؤمنان در تمام ادوار تاريخ است، و اين آزمايشات تكاليف خارج از طاقت و توان شما نيست كه حضرت حق هيچ گاه مؤمنى را با آنچه قابل تحمل نمىباشد امتحان نمىكند و تكليف ما لا يطاق بر انسان مقرر نمىسازد، علاوه بر اين كه اين گونه تكاليف و آزمايشات كه موارد خاصى است پخته كننده عقل، سازنده روح، تزكيه كننده نفس، زمينه قرب به خدا، و دريچهاى به سوى رحمت بىنهايت حضرت حق، و تبديل كننده انسان به مانند فولاد آبديده براى رو در روئى با حوادث ديگر به ويژه براى مقابله با دشمنان در جهت حفظ دين و ملت و مملكت است.
اهل ايمان بايد به اين حقيقت توجه داشته باشند كه ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح با وسعت رزق، و رفاه در دنيا، و گشايش در امور مادى هيچ ملازمهاى ندارد، اين امور بر اساس قانون خاص خود و بر پايه سنتهاى الهى در جريان است، و عرصه ماديت براى هر كسى بر مبناى مصالح او و حكمت خداوندى نسبت به وى است.
چه بسا كافران كه در شدت فقر و فاقه دست و پا ميزنند، و چه بسا بىدينان از شدت سيرى نمىدانند چه كنند فقر كافر يا ثروت او ملازمه چندانى با كفرش ندارد، در عرصه ايمان هم فقر و ثروت ملازمه با امور معنوى و قلبى ندارد چه بسا افرادى از اولياء خاص الهى هم چون ابوذر در بيابان ربذه از شدت گرسنگى و تشنگى جان دادند، و چه بسا مؤمنانى كه به علت امورى ظاهرى و زير و رو شدن وضع اقتصادى به ثروت كلانى از راه حلال دست يافتند و بخش عمدهاى از آن را هزينه راه خدا نمودند، بنابراين امتحانات الهيه جهت ظهور مقدار صبر واستقامت مؤمن و يا كمال ايمان او و تهذيب باطن وى از رذائل اخلاقى است، اين امورى كه از مقتضيات خانه دنيا و بافت اين جهان است مانند خوف و گرسنگى و نقص اموال و انفس و ثمرات به عنوان امتحان الهيه جهت رشد و تكامل انسان و رسيدنش به مقام قرب پيش مىآيد، و بر مؤمن لازم است كه از اين امتحانات كه در عرصه آنها تكاليفى مانند صبر، شكر، حمد الهى، و اجتناب از جزع و فزع و بىتابى، و ايراد گرفتن به حق و دستگاه آفرين متوجه انسان مىشود با شوق و ذوق استقبال كند و در اين زمينه در كنار اولياء حق و در معيت صلحا و شهدا قرار گيرد، و زمينه را با اداى تكاليف لازم براى رسيدن به منازل ملكوتيه و مقامات معنويه و اتصال به صلوات و رحمت خدا فراهم نمايد.
نظرى به حيات پيامبران، و امامان معصوم و مؤمنان واقعى بيندازيد و عنايت كنيد كه آن بزرگواران به انواع مصائب و سختىها و مضيقهها امتحان شدند و هر يك به فراخور حال خود در ميدان امتحانى كه پيش مىآمد به تكليف و مسئوليتشان در رابطه با آن امتحان خالصانه عمل مىكردند.
روشن است كه گاهى اين پنج برنامه در ارتباط با جنگ با دشمنان براى اهل ايمان پيش مىآيد، آرى جنگ است كه سبب ترس و گرسنگى و نابود شدن بخشى از اموال و شهادت بعضى از نفوس به ويژه جوانان مردم است كه با شور و هيجان براى دفاع از حق به ميدان جنگ شتافتهاند، و گاهى براى يك فرد و يا يك خانواده و نهايتاً براى يك ملت در زمانى محدود يك يا دو مرحله يا چند مرحله از اين امتحانات پيش مىآيد، كه در هر دو صورت وظيفه انسان مؤمن است كه نگذارد ترس و خوف مانع از حركتش به سوى انجام وظيفه شود، و اجازه ندهد گرسنگى و شكم او را از راه خدا منحرف سازد، و از اينكه نقص مال و نفس و ثمرات سدى در براى سلوك او به سوى مقام قرب شود جلوگيرى نمايد.
آرى ترس از دشمن، يا ترس از عذاب، يا خوف از مقام حق، و اندك گرسنگى بخاطر قحطى و تنگى در معيشت و نقصان مال بر اثر حوادث، و دگرگونى عرصه اقتصاد، يا بلاهاى آسمانى، و نقص نفس به سبب جنگ با دشمن يا بيمارى و پيرى و ضعف و سستى، و كم شدن ميوهجات از پى آفات آسمانى و زمينى يا مرگ فرزند، همه و همه داروهائى است كه طبيب طبيبان براى ما بيماران مقرر نموده، تا بدين وسيله درمان شويم و به عافيت دنيا و آخرت برسيم.
اينجاست كه حضرت حق كه رحمت و لطفش و احسان و محبتش شامل حال مؤمنان است پيامبر را مأمور مىكند كه به مصيبت ديدگان و بلا كشيدهها، و رزمندگان ميدان جهاد فى سبيل الله، و داغ ديدگان و خلاصه آنان كه از باد امتحان نمىلرزند، و قدم از ميدان ايمان و عبادت و خدمت به خلق بيرون نمىنهند و همه وجود خود را با آن همه مصائب در كنار خدا حفظ مىكنند بشارت دهد، و در اين زمينه متعلق بشارت را ذكر نمىكند براى اين كه عظمت و بزرگى موضوع بشارت را در ديده باطن به تصوير كشد و بگويد كه در اين دنيا عقول گنجايش فهم متعلق بشارت را ندارد.
برخورد صابران با مصائب
صابران در برخورد با مصائب شعارشان إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ است، و اين شعار نه اين كه فقط بر زبان آنان جارى است، و نه اين كه معنايش را در ذهن خود خطور مىدهند، بلكه حقيقت اين شعار از افق تك تك سلول وجودشان در طلوع است، به اين معنا كه براى هستى از روى ايمان و صدق فقط يك مالك قائلاند و همه ملكيتهاى اعتبارى مانند مالكيت انسان را بر مال و ضياع و عقارش به اذن خدا جارى در حيات مىدانند و اينگونه مالكيتها را فانى در مالكيت حق مىبينند، و نهايتاً چون خود را و زن فرزند و مال و اموال و آنچه را دارند مملوك حق مشاهده مىكنند، و نسبت به همه همه هستى و همه موجودى خود مالكى جز خدا نمىشناسند و رجوع هر مملوكى را ضرورة به مالك اصلى مىدانند، و مبدء و معاد همه موجودات را حضرت حق مىبينند در برابر حوادث و مصائب از حالت عادى و طبيعى خارج نمىشوند، و همه آنها را از جانب محبوب ملاحظه مىكنند، و سرمايههائى كه معشوق در اختيار عاشق گزارده به حساب مىآورند، لذا صبر و استقامت پيشه مىكنند، و به قضاى الهى تسليم مىشوند، و به اداى تكاليف در دايره امتحان پيش آمده برمىخيزند، و در اين راه از حضرت حق درخواست ثبات قدم و تحمل مىنمايند و حتى نسبت به پيشآمدها خدا را شكر و سپاس مىگويند!!
يقيناً انسان از آنچه را مالك است لذت برده، و از فقدان و از دست رفتنش به شدت اندوهگين مىشود، اما كسى كه براى خود به حقيقت هيچ مالكيتى قائل نيست، و همه هستى و آنچه را خود دارد مملوك خدا مىداند، چرا بخاطر داشتنش مغرورانه خوشحال گردد، و به هنگام از دست دادنش به اندوه و حسرت و غصه و غم دچار شود؟
«خداوند كراراً در قرآن مجيد فرموده: مالكيت ويژه خداست، و مالكيت هر چه در آسمانها و زمين است مخصوص خداست، و آنچه در آسمانها و زمين است مال و ملك خداست، البته كسى كه به حقيقت اين مالكيت آگاه باشد، و بداند هيچ يك از موجودات استقلالى از خود ندارند، و در هيچ قسمت از ذات مقدس او مستغنى نيستند، و خداوند مالك حقيقى ذات هر چيز و آنچه مربوط به ذات اوست مىباشد، و به اين حقيقت ايمان قطعى داشته باشد، در نظر چنين كسى تمام موجودات، هم از نظر ذات و هم از نظر صفات و افعال از درجه استقلال مىافتند، واضح است چنين كسى ممكن نيست غير خدا را طالب باشد و خضوع و خوفى و رجاء و اميدى نسبت به ديگرى پيدا كند، يا از غير خدا لذت ببرد، يا بر غير او تكيه كند، يا كار خود را به ديگرى واگذارد، او جز حق نمىخواهد و جز خدا نمىجويد، خدائى كه ذات مقدسش باقى و همه چيز فانى است،» «1»
الطاف حضرت حق به صابران
بدون ترديد انسانى كه با ظرفيتى معين در برابر حوادث سخت به خاطر خدا صبر مىكند، و قدم از صراط مستقيم الهى بيرون نمىگذارد، و عبادتش را چون زمان رفاه و خدمتش را به بندگان چون زمان خوشى ادامه مىدهد، و پس از برطرف شدن حادثه باز هم به انتظار امتحان الهى مىنشيند، و هر جريانى را بر اساس مصلحت و حكمت از خدا مىداند، شايسته و لايق صلوات خدا و رحمت حضرت اوست، و اين گونه انسانها هستند كه به هدايت الهى دست يافته و در مقام كرامت مقيم شدهاند.
گويا با گوش جان شنيدند: هر كه وصل ما جويد و قرب ما خواهد، او را چارهاى نيست جز بار محنت كشيدن، و شربت اندوه چشيدن.
آسيه همسر فرعون همسايگى حق طلب كرد و قربت وى خواست گفت:
«رب ابن لى عندك بيتاً فى الجنة»
پروردگارا در همسايگى تو حجرهاى خواهم كه در كوى دوست حجره نيكوست، آرى نيكوست ولى بهاى آن بس گران است، اگر چيزى به زر فروشند اين به جان و دل فروشند، آسيه گفت: باكى نيست اگر به جاى جانى هزار جان بودى دريغ نبودى، پس آسيه را به چهار ميخ كشيدند، و در چشم وى ميخ آهنين فرو بردند و او در آن شكنجه از دل مىخنديد و شادمانى داشت.
هر جا كه مراد دلبر آمد يك خار به از هزار خرماست
«بشر حافى و مستغرق عشق»
بشر حافى كه به دست موسى بن جفعر بنا به نقل عالم بزرگ ملا احمد نراقى در كتاب طاقديس توبه كرد و از اولياء خدا شد مىگويد: در بازار بغداد مىگذشتم، يكى را هزار تازيانه زدند ولى آه از نهادش برنيامد، آنگاه او را به زندان بردند، از پى او رفتم، پرسيدم كه اين زخم براى چه بود، گفت: از آن كه شيفتهى عشقم، گفتم چرا زارى نكردى تا تخفيف دهندت، گفت: بخاطر اين كه معشوقم به نظاره بود، به مشاهده معشوق چنان مستغرق بودم كه پرواى زاريدن و آه كشيدن نداشتم! گفتم:
اگر به معشوق اكبر و محبوب ازل و ابد نظر مىكردى چون بودى؟ نعرهاى كشيد و در برابر اين سخن جان نثار كرد!!
آرى چون عشق درست بود بلا و مصيبت به رنگ نعمت شود، دولتى بزرگ است اين، جمال معشوق تو را به خود راه دهد تا در مشاهدهى وى همه قهر به لطف برگيرى! «2»
خدايا مرا از من آزاد كن
ضميرم به عشق خود آباد كن
سرم را به ياد خودت زنده كن
روان مرا منبع ياد كن
به روى خودت باز كن ديدهام
دلم را به نظارهات شاد كن
خرابم كن از مستى و بىخودى
وجودم به ويرانى آباد كن
به فردوس اعلام راهى نما
به علم لدنىام ارشاد كن
درونم به اسرار معمور دار
برونم به طاعات آباد كن
ز شيطان و نفسم پناهى بده
ز جور اعاديم آزاد كن
بس اندوه و غم بر سر هم نشست
گشادى بده سينه را شاد كن
بود فيض در بند خود تا به كى
خدايا دلى از من آزاد كن
پی نوشت :
______________________________
(1)- الميزان ج 1 ص 506.