بعد مى فرمايد :
» أَنَّا خَلَقْنَهُ مِن نُّطْفَةٍ «
كدام انسان نمى داند كه ما او را از نطفه آفريده ايم ؟ اين را نمى دانست ؟ چرا ، مى دانست .
» فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ «
اين نطفه اى كه روزى خاك بود و من آن خاك را به نطفه تبديل كردم و نطفه را در رحم پروراندم ، حال انسان كامل و جامع شده ، اكنون آمده با من خدا مجادله كند ؟ بحث غيرمنطقى دارد ؟ حرفش چيست ؟
» وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُ «
در حالى كه آفرينش خود را فراموش كرده است اين مطلب را بيان مى كند ؛ يعنى در آن ظلمت غرور ، كبر ، علم زدگى و مال زدگى ، اين حقايق گذشته مربوط به خود را فراموش كرده است كه روزى نطفه بوده ، اين نطفه در ابتدا چيزى جز خاك نبوده و من همان نطفه را به انسان تبديل كرده ام ، حال با من گفتگوى غيرمنطقى دارد ؟
» قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظَمَ وَ هِىَ رَمِيمٌ «
استخوان پوسيده اى را از ميان قبرستان آورده است و مى گويد : چه كسى مى تواند اين استخوان مرده را زنده كند ؟
منبع : پایگاه عرفان