تاجر بسيار بزرگوار ، عادل و مورد اعتمادى بود، به نام مرحوم حاج آقا رضا شاپورى . وقتى آيت الله العظمى بروجردى مى خواست مسجد اعظم قم را بسازد ، ايشان را خواست، گفت : آيا شما حاضريد بايستيد ، سرپرستى اين مسجد را به عهده بگيريد ؟ عرض كرد : بله . در قم خانه اى گرفت ، از پى كندن مسجد بود ، تا وقتى كه آجر آخر مسجد تمام شد . نماز را آقاى بروجردى خواند و درس گفت و حاج رضا از دنيا رفت .
ايشان مى گفت : وقتى مسجد به زير گنبد رسيده بود و هنوز گنبده را نزده بودند ، روزى دو عمله آمدند ، گفتند : آقاى شاپورى ! اگر عمله لازم داريد ، ما خوب كار مى كنيم ، حقوق نمى خواهيم ، فقط پنجشنبه ها نزد خانواده خود مى رويم ، آنها را مى بينيم و صبح شنبه سر كار برمى گرديم . شما پول ما را براى ما نگهداريد تا جمع شود . يك سال تمام اين ها براى اين مسجد كار كردند ، اما بعد از يك سال هر دو غايب شدند .
پول يك سال آنها كه چهار تومان شده بود ، در صندوق مانده بود . من اسم آنها را نمى دانستم . بعد از يك سال نيز نيامدند تا نامه اى آمد كه پولهاى كارگرى ما را براى مسجد خرج كنيد . ما دو تاجر بوديم كه براى خرج مسجد پول خوبى داده بوديم. اگر خواستيد ما را بشناسيد ، در قيامت در پيشگاه خدا همديگر را خواهيم ديد .
منبع : پایگاه عرفان