به ساحت مقدس حضرت امالبنین
دست در تقویم برده، پای در کفش زمان
چادرش را پهن کرده روی تاریخ جهان!
کوفه دندانهای عقلش را کشیده... بعد از این
میکشد تنهاییاش را روی شنهای روان
مثل زنهای بنیهاشم صبور و ساده است
مثل مردان قریشی سختکوش و پرتوان
اخم کرده، جرأت اعراب نقاشی شده!
گریه کرده مثل دختربچههای نوجوان
عاقبت افتاد از دست پسرهایش عمود
عاقبت افتاد لبهای مؤذن از اذان!
دانهدانه نخلهایش را تبر انداخته
پای اجساد درختانش نشسته باغبان
باد هوهو میکند در خیمههای سوخته
اشک جاری میشود از چوبهای خیزران
شیر خوردند از جنابش شیرمردان زمین
ارث دارند از لبش امّالبنینهای جهان!
منبع : فاطمه قائدی