در کلماتي از امام حسين عليه السلام رسيده است عزت و شرافت و کرامت انساني موج مي زند و راز اين که اينگونه کلمات از ايشان به نسبت بيشتر از ائمه رسيده اين است که داستان کربلا، زمينه اي بود براي اينکه روح امام حسين در اين قسمت تجلي خودش را ظاهر کند به صورت اين کلمات. نوشته اند، در وقتي که حضرت سيد الشهداء مي آمدند به طرف کربلا، مکرر افراد به ايشان برخورد مي کردند و هر کس هم برخورد مي کرد مي گفت: آقا نرو خطر جاني دارد. حضرت هم به هر يک از اينها جوابي مي داد، و البته جوابها همه در همين حدود بود که نه، من بايد بروم. يکي از آنها وقتي که با حضرت ملاقات کرد گفت: مصلحت نيست، نرويد. فرمود: من به تو همان جوابي را ميدهم که يکي از صحابه رسول خدا صلي الله عليه وآله به شخصي که مي خواست او را از شرکت در جهاد اسلامي منع کند داد. آن وقت حضرت سيد الشهداء اين شعرها را براي او خواندند:
سامضي و ما بالموت عار علي الفتي اذا ما نوي حقا و جاهد مسلما پی نوشت: (1) انسان الاشراف، ج 3، ص 171.
و واسي الرجال الصالحين بنفسه و فارق مثبورا و خالف مجرما
خواهم رفت. مرگ براي انسان جوانمرد ننگ نيست، اگر در راه حق جهاد کند و در حالي که مسلم است کوشش به خرج بدهد (نيتش حق باشد و در حالي که مسلم است مجاهده و جهاد کند) و با مردان صالح، مواسات و همگامي و همدردي نمايد، و بر عکس، راه خودش را از مردم بدبخت هلاک شده و مجرم گناهکار جدا کند.
فان عشت لم اندم و ان مت لم الم کفي بک ذلا ان تعيش و ترغما (1)
من يا زنده مي مانم يا مي ميرم. از اين دو خارج نيست. اين راهي که من مي روم هر دو طرفش براي من خير و سعادت است. اگر زنده بمانم مورد مذمت نيستم؛ چون از مرگ فرار نکردم و از اين آزمايش موفق بيرون آمدم از مرگ نترسيدم و زنده ماندم. چنين زندگي براي من ننگ و مذموم نيست. اگر هم بميرم مورد ملامت نيستم. کفي بک ذلا ان تعيش و ترغما (2) (همه اين سه شعر براي اين مصراع آخر است) براي تو اين ذلت و بدبختي بس که زنده بماني و دماغت به خاک ماليده باشد. ديگر بدبختي و ذلتي بالاتر از اين زندگي نيست. (3) .
(2) انسان الاشراف، ج 3، ص 171.
(3) فلسفه اخلاق، ص 160.
منبع : سایت عاشورا