آن گاه از قوم شقاوت آبرو رفت
خونِ خدا با نيزه هاىِ در گلو، رفت
وقتى كه دريا در پى نهرى جفاكار
خونين جگر، بى قطرهْ آبى در سبو رفت
وقتى در آن آشوب، كفرِ تيغ بر كف
سر وقت قرآن با دو دست بى وضو رفت
غارتگر خون خوار ماند و آه تاريخ
دودى شد و در چشم هاى تنگ او رفت
دنيا غروبى تا ابد دارد ازين پس...
خورشيد در گودال تاريكى فرو رفت...
منبع : سودابه مهيجى