
كشف حقيقت با گذر زمان
خداوند اين دو مرحله را در آيات سوره يوسف، در منش يوسف و زليخا نشان مىدهد. يكى نماد نفس صعودى و يكى نماد نفس نزولى است. نفس صعودى همه اعضا و جوارح را در استخدام نفس الهى مىگيرد و نفس نزولى، آنها را در استخدام شهوات به كار مىگيرد و به هيچ قيد و حدّ و مرزى مقيّد نيست. براى او مهم نيست كه همه حقوق پايمال شود. وقتى شعله مادىگرى زليخا با پير شدن او فروكش كرد، در جلسهاى كه شاه مصر، او را به محاكمه كشيد كه نزديك بيست سال قبل، مقصر تو بودى يا يوسف، مطلب بسيار مهمى را درباره خود گفت كه با همين مطلب، يوسف تبرئه شد.
اگر محققانه به يك صفحه سوره يوسف دقت شود، به نظر مىآيد كه اين، سخن زليخا است ؛ ولى به نظر بعضى آمده است كه سخن يوسف است ؛ اما محال است كه اين سخن از يوسف باشد ؛ به دليل اين آيه از سوره يوسف كه خداوند مىفرمايد :
« إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ »
به راستى كه او از بندگان خالص ما بود. تركيب آيات اين سوره و شكل آنها ما را به اين نتيجه مىرساند كه اين سخن زليخا است، نه كسى كه از عباد مخلَص است.
چه اتفاقى در بيست سال پيش افتاد؟ پادشاه مصر به اين زن و زنانى كه آن روز در آن مهمانى حضور داشتند، مىگويد: آن اتفاق را بگوييد. زنان مىگويند: ما هيچ رفتار زشتى از اين جوان، در كاخ نديديم. عدهاى خانم سطح بالاى مملكت كه هر
گونه كامجويى و زر و زور در اختيارشان بوده است و مىتوانستند دروغ بگويند، انصاف دادند و گفتند كه ما از او هيچ زشتى سراغ نداريم ، اما زليخا مىگويد: من چون او را دعوت به زشتى كردم، اكنون مىخواهم حرفى را بزنم :
« ذَلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّى لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ ... »
دستكم بداند كه بعد از آن همه بلايى كه به سر او آوردم، يك كار خوب در حق او كردم كه بداند در اين جلسهاى كه او غايب بوده است، من به او خيانت نكردم :
« إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ »
در آن مكتبى كه من رشد كردم، در خانوادهاى كه من زاده شدم، نفس من به أماره سوء تبديل شده بود ؛ يعنى كاملاً نفس من در تصرف شياطين بوده است، به شدت به گناه دعوت مىكرد و من بدنى در اختيار اين نفس بودم. ديگر به اين توجه نداشتم كه زنى شوهردارم و ممكن است آبرويم بريزد. من اين گونه تربيت شده بودم. آيين من اصالت لذت بود.