آگاهى به خود و علم به حق و شناخت جهان و اطلاع حقيقى به روابط بين خود و خدا و جهان ، مفهوم واقعى ذكر است .البتّه ، مسئله ذكر به اين معنى ، تنها كار باطن و سرّ آدمى است و اين گونه ذكر در حقيقت تجلّى نور حق بر قلب انسان است .براى ايجاد زمينه براى تجلّى آن نور ـ كه جامع همه واقعيت ها است ـ مقدّماتى لازم است كه عاشق آن تجلّى مى بايست ، آن مقدّمات را فراهم آورد .
حقيقت ذكر
اين نكته ناگفته نماند كه براى يافتن حقيقت ذكر ، سير و حركت از ظاهر به باطن لازم است و آن حركت ، عبارت است از : گفتن ذكر با زبان و توجّه دادن قلب به آن ، تا جايى كه مفهوم ذكر در عرش قلب استقرار يابد و انسان به جايى برسد كه جز خدا نبيند و براى غير او قيام نكند و نيّتى جز حضرت دوست نداشته باشد .
تكرار كلمه طيّبه كه مهم ترين ذكر بر زبان است بدون توجه دل بى نتيجه است .اين گونه ذكر ، گويى ، كارى است كه طوطيان تعليم ديده هم انجام مى دهند .كلمه طيّبه مشتمل بر نفى و اثبات است تكرار آن با زبان به كمك توجه دل ، تمام حُجب و موانع را كنار زده و انسان را به حقيقت توحيد وصل كرده و به مقام فناء فى اللّه و بقاء باللّه نايل مى كند .يكى از عرفاى بزرگ مى گويد :هركسى كه به زبان بگويد : اللّه و اندر باطن وى مشاهده اللّه نباشد ، اين كس دروغ زن است .و بزرگى ديگر گفت :دل مر ديدار است و زبان مر عبارت را ، پس هركس كه عبارت كند نه از مشاهدت وى شاهد زور باشد .
أنت المولّه لى لا الذكر ولّهنى حاشا لقلبى أن يعلّق به ذكرى
الذكر واسطة يحجبك عن نظرى إذا توشّحه من خاطرى فكرى
واله كننده من تويى ، ذكر مرا واله نگردانيده و دور بادا دل من از آن كه ذكر من به وى اندر آويزد .
يعنى : من كه چنين سرگردان گشته ام نه اندر ذكر تو گشته ام و لكن مرا مشاهده جلال و عظمت تو واله گردانيده و ذكر من صفت من است . چنان به تو مشغول گشته ام كه نه همى خويشتن ياد آيدم و نه صفت خويشتن . يعنى : حاشا كه دل من از شغل تو چندان فراغت يابد كه به خويشتن يا به صفت خويشن بپردازم .
باز در بيت ديگر گفت : ذكر ، واسطه است كه مر تورا از ديدار من حجاب كند .
يعنى : ذكر واسطه است ميان ذاكر و مذكور و استرواح است اندر حال غيبت از الم فراق و تا از نظر محجوب نباشد به تسلّى و استرواح حاجت نيابد .باز در بيت ديگر گفت : چون ذكر ، گرد دل من پيچد ، دل من از مشاهدت بازدارد پس من اين واسطه و اين حجاب برداشته ام تا همه تو را بينم . باز گفت : ذكر ، صفت من است كه ذاكر به ذكر ذاكر آيد ، چون من اندر ذكر غايب گردم اندر خويشتن غايب گشته باشم و نه من توام و نه صفت من تو ، چون به غير تو مشغول گشتم ، از تو محجوب گشتم و بنده كه از ديدار خداوند خويش محجوب گردد ، به صفات خويش محجوب گردد . خلاصه گفتار پاكان در باب ذكر ، اين است كه عبد بايد با تكرار ذكر بر زبان ، دل به نور حقيقت ذكر روشن كند و آن قدر در توجّه به مفهوم ذكر بكوشد ، تا توجّهش از گفتن و از لفظ ذكر ، به حقيقت ذكر كه اللّه است معطوف گردد و تا اين توجّه قلبى براى سالك حاصل نشود ذاكر نشده است .
منبع : بر گرفته از كتاب عرفان اسلامي استاد حسين انصاريان