شما اعراب اگر میخواهید بدانید مؤمن واقعی چه کسی است؟ }َلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُمْ {: به اين اعراب بگو كه بگويند ما يك اشهد ان لا اله الا اللهاي را به زبان گفتیم و نه به دل، و اگر شما اشهد ان لا اله الا اللهاي را به دل بگویید که خیلی قیمت پیدا میکند؛ اگر به دل بگویید، اشهد ان لا اله الا الله، ارزشتان از همۀ موجودات عالم بیشتر میشود: }أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ.{، شما از همۀ موجودات زندۀ عالم بهتر میشوید.
پس آنان با گفتن اين لا اله الا الله زباني هنوز ايمان نياوردهاند: }قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكُم.{ اما به راستي، مؤمن واقعی چه کسی است: }إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ.{ این ارزیابی پروردگار است. خدا با اين سخن دارد مؤمن واقعی را میشناساند. این آیات برای ما جنبۀ شاقول را دارد. همه ما ميدانيم که یکی از ابزارهای بنا، شاقول است. برای چه بنا شاقول را به کار میبرد؟ برای این که کجی و راستی دیواری را که چیده است، بفهمد. شاقول برای این است که به بنا وضع کارش را بفهماند. شاقول یک معلّم است، ولی يك معلّمِ جامد. شاقول فهماننده، نشاندهنده و راهنماست. هر چند آجري را که بنا میچیند، شاقول را میگیرد و میبیند جاي یک آجر یک سانت از جاي بقیۀ آجرها فرق دارد. بعد به کارگر خود میگوید، یک چکش و يا یک تیشه به این آجر بزن تا با آجرهای دیگر میزان بشود. بنا با شاقول است که میتواند پنجاه متر دیوار را راست بالا ببرد، و الا اگر شاقول نباشد، دیوار دو سانت به دو سانت و يا یک سانت به یک سانت ولو اين كه دیده نشود، کج ميشود و شکم ميدهد و بالاخره میریزد و خراب میشود. این آیات شریفۀ قرآن هم شاقول است، ولی شاقول ارزشیابی ارزشهای انسانیت است. آدم با این آیات میتواند خودش را بفهمد و بشناسد که در چه جایگاه و در چه موضعی قرار دارد و در کجاست؛ نزدیک به خداست يا دور از او؟ فاسد است يا صالح؟ ظالم است يا عادل؟ اهل انبیا است يا اهل فرعونیان؟ اهل خداست يا اهل شیطان؟ نهایتاً اهل بهشت است يا اهل دوزخ؟ این گونه آیات فهماننده است و وادار میکند آدم خودش را درست ببیند و کج نبیند. }إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ:{ مؤمنان واقعی آنهایی هستند که خدا را باور کردند. البته، باور کردن خدا، مقدماتی دارد. يا اين است كه آدم مینشیند و در وجود خود در عالم هستی فکر میکند، یا اين كه نه، به سراغ قرآن میرود یا به سراغ گفتههای انبیا و ائمه ميرود، مثل اين كه سراغ نهجالبلاغه ميرود تا اين كه خدا را پیدا کند و باور نمايد. مؤمنان واقعی آنهایی هستند که خدا و پیغمبر را باور کردند، }ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا :{و تا از این دنیا بیرون بروند، نسبت به حقیقت، دچار بیماری شک نمیشوند. اصلاً معنای باور این است. آيا ما خودمان را باور کردهايم؟ به قول دکارت، من فکر میکنم که هستم، پس هستم و دیگر شکی در خودم ندارم. ما در خودمان شک نداریم و نسبت به خودمان، هیچ وقت دچار تردید نمیشویم که من الآن زندهام یا مرده؟ البته، من یقین دارم كه زندهام، و در خودم شک نمیکنم که من اصلاً وجود خارجی دارم یا ندارم؟ البته كه من وجود دارم. شک نمیکنم که من آثاری دارم یا ندارم؟ در خودم شک نمیکنم که من آیا لالم یا اهل گفتارم و زبان سخن دارم؟ چون باور دارم که من زبان سخن دارم و باور دارم که میبینم و هستم. فردا هم همین باور را دارم و یک ماه دیگر هم همین باور را دارم و تا وقتِ مردن هم همین باور را دارم. اهلِ ایمان چنین باوری را نسبت به خدا و پیغمبر دارند؛ الهیت پروردگار عالم را باور دارند؛ نبوت پیغمبر را هم باور دارند و این باورها را هیچ کس نمیتواند از آنها بگیرد. }وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ في سَبيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ{؛ مؤمنان واقعی هم جهاد مالی دارند و هم جهاد بدنی. اهل ایمان جهاد مالی دارد. همین خدا به آنها گفته، انفاق، زکات و خمس داشته باشيد، و آنها اين جهادهاي مالي را سر موقع انجام میدهند. اهل ايمان، جهاد بدنی دارند. همين خدا به آنها گفته، نماز برپاداريد و روزه بگيرد و به جبهه برويد، و آنها اين جهادهاي بدني را سر موقع انجام میدهند. این باور داشتن خدا، باور داشتن پیغمبر، باور داشتن جهاد با مال و جهاد با وجود و با جان و با بدن، در جمعیتی زنده هستند كه }أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ:{ آنان مؤمنان راستینند. این هفتاد و دو نفر، مؤمن واقعی بودند و آن سی هزار نفر، بیدین واقعی بودند، گرچه کلمات دین بر زبانشان جاری میشد و یا برخي از اعمال دیني را انجام میدادند. من فکر نمیکنم نماز یک نفر از این سی هزار نفر، از عُمر سعد گرفته تا شمر و خولی، در این هشت روزی که در کربلا بودند، قضا شده باشد؛ چون در اولین برخوردي كه اين جمعیت سي هزار نفري با حضرت سیدالشهداء عليه السلام در بیابان داشتند، فرمانده جمعیت آنان داشت با ابیعبدالله عليه السلام صحبت کرد و هنوز حرفها تمام نشده بود كه اذان ظهر شد و امام حسین عليه السلام به فرماندۀ آن لشکر گفت، فعلاً شما با جمعیت خود برويد نمازتان را بخوانيد و من هم با جمعیت خودم ميروم نمازممان را ميخوانيم، و بعد از تمام شدن نماز، صحبتمان را ادامه میدهیم. آنها آمده بودند كه امام حسین عليه السلام را بکشند، ولی حضرت به همین قاتلانش گفت، شما نمازتان را بخوانید و ما هم نمازمان را میخوانیم. این جور نیست که نماز، علامتِ ایمان باشد؛ بلكه باور، علامت ایمان است؛ تقوا، علامت ایمان است؛ ترک گناه، علامت ایمان است؛ مستقیم بودن، علامتِ ایمان است؛ برادری داشتن با دیگران، علامت ایمان است؛ صلح، علامت ایمان است؛ نه نماز تنها. براي همين ميبينيم، این افراد هم کلمات ایمان را بر زبان جاری میکردند. آنها اگر يا الله، یا رحیم، و يا یا کریم، میگفتند؛ اما اين گفتنها دروغ بود؛ آنها نماز میخواندند؛ اما اين نماز، دروغ بود. اگر نماز آنها، نمازِ واقعی بود؛ آثار همان نماز واقعی را داشت که در قرآن آمده است: }َأَقِمِ الصَّلاةَ{ : نماز به پا دار كه }إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ.{امّا این افراد نماز خواندند، و منکرترین منکرات را که کشتن هفتاد و دو مؤمن واقعی بود، مرتکب شدند، پس آن نماز دروغ بود. برخي از اینها حج میگزاردند، ولي حجّ آنها دروغ بود. برخي از اينها در کوفه اهل مسجد بودند، ولي اين مسجد رفتن هم دروغ بود. اینها مؤمن واقعی نبودند؛ چرا؟ چون ایمان واقعی دارای آثار بسیار با ارزشی است؛ همچنانكه بیدینی واقعی هم دارای آثار بسیار پستی است.
منبع : پایگاه عرفان