از سرودهاي در كتاب مقاتلالطالبين كه دربارۀ حضرت علياكبر عليه السلام است، برميآيد كه از زمانی که علي اکبر عليه السلام به دنیا آمد تا روز شهادتش در عاشورا، هر چند سال که داشت، هجده سال و يا بيست و پنج سال، براي اين كه در شهادت سن مطرح نیست، در اين مدت، او حتي به اندازۀ یک پلک به هم زدن هم از خدا غافل نبود. علياكبر عليه السلام وقتی که دیگر جوان رشیدی شده بود و خانهاش از خانۀ ابیعبدالله عليه السلام جدا شده بود كه به نظر ميرسد ائمه بچههای خود را زود زن میدادند و علي اكبر عليه السلام هم زن گرفته بود و چون ادب داشت، نمیخواست در خانة پدرش باشد، اما هر روز پیش او میآمد. او خانه را که عوض کرد، هر شب تابستان و زمستان بر روی پشت بام میرفت، و از ساعت يازده به بعد شب آتش روشن میکرد و سپرده بود كه هر کس مشکل دارد و خانهاش را بلد نيست، این آتش نشانۀ او باشد. هر وقت شب هم كه ميخواهد بیاید، بیاید كه او مشکلش را حل ميکند. به نگهبانان دروازههای شهر مدینه هم سپرده بود، اگر غریبهاي میخواست وارد شهر شود و خانه نداشت؛ پول نداشت؛ نان نداشت، به او بگویند، به آن جا که آتش روشن است، برود. آن جا هم به او اتاق میدهند، و هم به او نان میدهند.
آنها با مردم این گونه رفتار ميکردند و به آنها محبت مينمودند.
منبع : پایگاه عرفان