در منطقه خمین که هشتاد و چهار سال پیش بخشی بوده که خوانین در آن حکمرانی میکردهاند، یک نفر پیدا میشود که با این که در دو سالگیاش خانها پدرش را کشتهاند و در هفت سالگی هم مادرش را از دست داده است، در همان یتیمی و در همان تهیدستی، به علم عشق پیدا میکند و سراغ قرآن مجید میرود، نعمتها را میشناسد و میفهمد که آنها را و از جمله عقل را در چه راهی باید مصرف کند. او بعدها برای ادامه علم آموزی به اراک و قم میرود و به جایی میرسد که درخت عقلش به ثمر مینشیند و نه تنها خودش بیدار میشود، که ملتی را بیدار میکند و همه میآیند از ثمرات وجود او استفاده میکنند و این بهره دهی تا خدا بخواهد ادامه دارد:
)ضَـرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ * تُؤْتي أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها(
تفاوت رفتارها در بین مردم از ثمرات وجود این مرد بزرگ است که فهمید از نعمت عقل خودش چگونه استفاده کند.
منبع : پایگاه عرفان