صرف نعمتها برای دریافت حقیقت کلمهٔ الله
بسم الله الرحمن الرحیم
عبودیت، هدف نهایی استفاده از نعمتها
کلام در نعمتهای خدا بود. در جنب این موضوع باعظمت، به این نتیجه رسیدیم که بر همۀ مکلّفان اعم از زن و مرد واجب است نعمتهای خدا را بشناسند و معرفت را در زندگی خودشان اصل قرار بدهند و دامن معرفت را تا آخر عمر رها نکنند. پیامبرخدا (ص) فرموده است: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ مِن المَهْدِ اِلَی اللَّحْد»[1].
و نیز واجب است این معرفت را جامه عمل بپوشانند، چون وقتی این علم و این عمل در وجود انسان تجلی کنند، انسان به معنای واقعی کلمه عبدالله میشود. این عبودیت به معنای واقعی را میتوان در آیات قرآن کریم دید، زیرا عبودیت، تحقق علم به نعمتها و ادای مسئولیت در برابر همین نعمتهاست. آن وجود مقدس و باکرامتی که خداوند متعال در قرآن کریم از قول او نقل میکند که فرمود:
)إِنِّي عَبْدُ اللهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا * وَ جَعَلَني مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصاني بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا * وَ بَرًّا بِوالِدَتي وَ لَمْ يَجْعَلْني جَبَّاراً شَقِيًّا([2]
تفسیری که او از عبدالله بودن خودش ارائه میکند نشان میدهد که عبدالله بودن، متشکل از داشتن علم به دادههای پروردگار و نیز عمل به مسئولیتهایی است که در برابر نعمتهای پروردگار دارد.
هیچ پیامبر و امام و ولیای را هم سراغ نداریم که به نعمتی از نعمتهایی که به او عطا شده جهل داشته باشد و همچنین هیچ پیامبر و امام و ولیای نبوده که به مسئولیتهایی که متوجه او بوده توجه نداشته باشد. حرکت علمی و عملی در این زمینه، عین عبادت است.
در اصول کافی وارد شده که هر که در طلب علم بمیرد شهید مرده است،[3] چون این علم و معرفت، پایه و ریشه عبودیت است.
البته وقتی انسان نعمتها را شناخت و دانست که بدن، جان، نفس، اعضا و جوارح و نیز انبیا، ائمه، قرآن کریم و همه نعمتهای عظیمیکه سر سفره عالم است برای چیست، ممکن است به موانعی برخورد بکند و آن موانع نگذارد او به علمش عمل کند. از این رو او باید یک رزمنده بسیار شجاع، زرنگ و جهادگر باشد که بتواند از این موانع گذر کند، چون این موانع موانعی نیستند که با خواهش و تمنا بتوان از آنها رها شد و بدون تلاش و جهاد، نمیتوان این موانع را از سر راه رسیدن به سعادت برداشت.
کلمات الهی
در این بخش مطالبی را مطرح میکنم که مرتبط با بحث نعمت است و آن را از قرآن کریم استفاده کردهام و مطلب بسیار خوبی است. کتاب خدا در سوره مبارکه لقمان تمام عالم را کلمات الله گفته است.[4] یعنی به جمیع موجودات عالم، « کلمه» اطلاق شده است. خورشید، ماه، زمین و هر یک از موجودات هر کدام یک کلمهاند. البته این کلمه یک کلمه تکوینی است و منظور کلمه کتبی و لفظی نیست. یعنی آن را با قلم جوهردار روی کاغذ ننوشتهاند، بلکه با قلم اراده الهی و به صورت موجود فعال بر صفحه هستی ظاهرش کردهاند. پس، تمام عالم کلمات حق هستند و هر عنصری هم به تنهایی یک کلمه است که به آن میگویند «کلمة الله». انسان هم یکی از این کلمات است. قرآن کریم در باره حضرت عیسی (ع) میفرماید: )إِذْ قالَتِ الْمـَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ يُبَشِّـرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمـَسيح (.[5]
معنای کلمات
عنایت بفرمایید که مسأله خیلی لطیف است. بر صفحه وجود، چه در غیب و چه در شهادت، یک کلمه که معنا نداشته باشد یافت نمیشود. هر چه کلمه در کتاب عالم است معنا دارد. البته کلمههایی که روی کاغذ است مفهوم ذهنی دارد ولی کلمههایی که بر کتاب هستی است، معنای آن حقیقت خارجی است. معنای خورشید چیست؟ معنای حقیقی خورشید که از مشرق طلوع میکند، تابش، حرارت، نور، پرورش دادن و تربیت کردن است. معنای ماه چیست؟ تابش به زمین، اثر دادن به خاک، اثر دادن به حیوانات و ایجاد جزر و مد است. معنای هوا، زنده نگاه داشتن موجودات و معنای آب، تداوم دادن به حیات است. معنای زمین نیز روییدن و رویاندن است، دریا و صحرا است، کوه و معدن است، طلا و نقره و عقیق و زمرد و زغال سنگ است، جنگل و بیشه و چشمه و زمین زراعتی است. همه اینها معنای زمین است و معنای خارجی دارد. بنابراین، تمام این کلمات آفرینش را خود پروردگار معنا کرده و خودشان دخالت در معنا کردن خودشان نداشتهاند. تمام سودی هم که این عناصر عالم دارند برای معنای آنهاست. یکی از آنها هم معنای بد ندارد و تمامشان معنای خوب دارند:
)الَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَه ([6]
معنای انسان
تمام کلمات الهی معنا میدهند، بهترین معنا را هم میدهند. ببینید در عالم چه خبر است! این کتاب چند کلمه دارد و هر کلمه آن چند معنا دارد و هر معنای آن نیز چقدر منفعت دارد تا نوبت به انسان برسد؟ انسان هم مانند تمام موجودات کلمه خداست. اینجا دیگر پروردگار، انسان را مانند خورشید معنا نکرده است، بلکه به انسان نقشه داده و گفته اراده و اختیار و قدرت داری، همچنین عقل، روح، نفس و فطرت و تمام ابزار لازم را برای معنا کردن خودت داری و من هم برای معنا شدنت با فرستادن تمام انبیا و ائمه و کتب آسمانی به تو کمک میدهم. پس شما بیایید و کلمه وجود خودتان را با قواعد الهی معنا کنید. اکنون چه کسی به خودش خوب معنا میدهد؟ کسی که تمام سرمایههای خدا را در خودش به خوبی بشناسد و مسئولیتش را نیز در مقابل این سرمایههای الهی بفهمد و به آن عمل کند و هر نعمتی را بجای خودش مصرف کند. آن وقت چنین کسی در میان کلمات خدا از همه برتر میشود. شما هم اگر خودتان را درست معنا بکنید معنای شما از تمام کلمات عالم وسیعتر، با منفعتتر، گستردهتر و والاتر میشود.
معنای امیرمؤمنان (ع)
امیرمؤمنان (ع) هم یک انسان بود و از پدر و مادری متولد شده بود. در سیزده سالگیاش پیامبرخدا (ص) اسلام را به او عرضه کرد و او با کمال شوق آن را پذیرفت و در پرتو قبول آن، خودش را معنا کرد. الان هم معناهای او در عالم پخش است. در تمام کره زمین اگر بخواهند به عبادت مثال بزنند عبادت علی (ع) را مثال میزنند. این معنای انسان است. به علم هم میخواهند مثال بزنند علم علی (ع) را مثال میزنند. در فکر و حکمت نیز به او مثال میزنند. باید دید که علی چطور خودش را معنا کرده است؟ یعنی از نعمتهای عالم چگونه استفاده کرده که خودش را اینطور معنا کرده است؟ شاید فهم این مطلب در مقام مقایسه خیلی بهتر تبیین شود.
غافل نبودن امیر مؤمنان (ع) از خود
یکی از یاران حضرت علی (ع) میگوید که برای کاری به شام رفته بودم. هنگام ظهر برای نماز به مسجد رفتم و گفتم اینجا چه کسی نماز میخواند؟ گفتند: معاویه. نمازم را فرادا خواندم و در گوشهای نشستم. معاویه با دار و دستهاش آمد و نماز جماعت برای مردم خواند. وقتی نمازش تمام شد و خواست برود چشمش به من افتاد. آن وقتهایی که معاویه در مدینه فقیر بود، ما دو تا با هم بودیم. او آنموقع کفش نداشت و پابرهنه راه میرفت. معاویه نگاهی به من کرد و گفت: فلانی هستی؟ گفتم: بله. گفت: اینجا چکار میکنی؟ گفتم که کاری داشتم و گذرم به شام افتاد. گفت: با تغیّر گفت بیا به خانه ما برویم! و من هم ترسیدم و دنبال او راه افتادم تا این که ما را به کاخ خضرا بردند. یک ساختمان عظیم و دارای قسمتهای متعدد بود تا این که به یک سالن رسیدیم. گفت: بنشین! دیدم که چه پردهها و فرشها و سقفها و چه زیورآلاتی در آنجا بود. نوکر او آمد و گفت غذا حاضر است. پردهای را کنار زدند و دو نفری رفتیم سر سفرهای که به اندازه دویست نفر غذا سر سفره بود! به او گفتم که بقیه کجایند؟ گفت: بقیه ندارد، من و تو هستیم. گفتم این که غذای دویست نفر است مگر تو چقدر شکم داری؟ گفت من به آشپزخانه گفتهام که هر روز ظهر و شب انواع غذاهایی را که در مملکت است سر سفره بگذارند که هر کدام را که میلم بود بخورم.
اگر شما حوضهای قدیمی را یادتان باشد آنها از دو طرف به قنات وصل بودند، یعنی از یک طرف آب میآمد و از طرف دیگر رد میشد و میرفت. هیچ وقت آب در آنها نمیایستاد و همین دلیلش بود که هیچ وقت آبش نمیگندید. هر موجودی که متوقف از حرکت خودش بشود میگندد و هیچ موجودی هم در قبول گندیدن سریعتر از انسان نیست. به محض این که حرکت او به طرف خدا متوقف شود تمام وجود او میگندد. دهانش مرکز انواع گناهان میشود، شکم و شهوتش هم مرکز انواع حرامها میشود، دست و پای چنین شخصی هم خادم دهن و شکم و شهوتش میشود و در این حال هم خودش میگندد و همه مردم را میگنداند. قضیه معاویه از این قرار بود.
خلاصه، معاویه غذایی را به من تعارف کرد و گفت بخور! من نصف قاشق از آن را در دهانم گذاشتم و هرچند نفهمیدم چه بود اما خیلی خوشمزه بود، چون معاویه دستور داده بود که از بهترین جای گوشت گوسفند و از ماهی و از زعفران، شکر و عسل، و از مغز گندم برای او غذا درست کنند.
لقمه را از دهانم در آوردم. گریه گلوی مرا گرفته بود و نمیگذاشت که آرام شوم. معاویه گفت: چرا غذا نمیخوری؟ گفتم: نمیتوانم. گفت: بخور که بهتر از این غذا در شام پیدا نمیکنی! گفتم: نمیتوانم. گفت: مگر گرسنهات نیست؟ گفت: خیلی گرسنه بودم، اما الان گرسنگی از یادم رفت. گفت: پس چرا گریه میکنی؟ گفتم: یاد سفره علی (ع) افتادم. روزی به کوفه آمده بودم و زمان حکومت علی (ع) بود. آن روز به مسجد کوفه رفتم و پشت سر محبوبم علی نماز خواندم و چه نمازی میخواند!
جراحی پای حضرت علی (ع) در نماز
وصف نماز علی را که همگی شنیدهاید. تیر به پای او فرو رفته بود و از بس درد داشت نمیگذاشت از پایش درآورند. پزشک پیش پیامبر آمد و گفت باید تیر را در آورید چون پا را ناقص میکند. پیامبرفرمود: عجله نکن! صبر کن موقع نماز شود. علی یک سفر دارد که یکی دو ساعت دیگر شروع میشود، در این سفر تیر را از پایش در بیاور![7]
|
||
|
||
|
||
|
||
|
||
|
||
|
||
|
||
|
||
|
||
|
||
|
||
|
امام حسن (ع) وقتی وضو میگرفت، رنگ صورتش زرد میشد و بدنش میلرزید. میپرسیدند: شما را چه شده است؟ میفرمود: وقت ملاقات است.[9]
چقدر خدا علی را دوست داشت و چقدر علی خدا را دوست داشت! خدا وجودی است که معنای بینهایت دارد. علی به واسطه خدا خودش را معنی کرده است:
علیٌّ مع الحق و الحق مع العلیٍّ یدور حیثما دار.[10]
خدا معنای بینهایت دارد و علی غرق در این معنای بینهایت است. او فانی فی الله و باقی بالله است. علی بعد از نماز چشمش به من افتاد، سلام کرد، مرا بغل گرفت وگفت کی از مدینه آمدهای؟ گفتم: تازه آمدهام، فرمود: امروز بیا به خانه ما برویم. من هم که از خدا میخواستم راهم دهند، به راه افتادم. مرحوم کافی این شعر را زیاد میخواند:
گو برو و آستین به خون جگر شوی هر کـه در این آستانـه راه نـدارد[11]
همه را که راه نمیدهند، آدم باید خودش را درست کند تا او را راه بدهند.
دنبال او آمدم، خانهاش یک در چوبی کوچک داشت. در را باز کرد، باید خم میشدیم تا بتوانیم وارد شویم. وارد شدیم و یک دالان گلی و دو اتاق و یک آشپزخانه و یک حیاط کوچک بود. غذایش را که آوردند یک سینی چوبی بود که یک کاسه دوغ در آن بود و یک نان جو. وقتی جلویش گذاشتند نگاه به نان جو و دوغ میکرد و زیر لب میگفت: علی! مگر تو برای خدا چکار کردهای که اینگونه به تو محبت کرده است؟!
لقمه اول را که برداشت به دوغ بزند من عصبانی شدم و فریاد کشیدم که ای اهل خانه! خجالت نمیکشید برای یک پیرمرد شصت و سه ساله که شب و روز و خواب ندارد و اینهمه زحمت میکشد، یک مقدار دوغ، آن هم برای چهار روز قبل با یک تکه نان جو میآورید؟ این چه خانهای است؟ خودش هم آرام نشسته بود. آنهایی که پشت در بودند گفتند: تمام غذاهای این خانه به دستور خود آقاست و ما اجازه نداریم چیز دیگری بیاوریم.[12]
با این تفصیل شما ببینید که علی (ع) خود را چگونه معنا کرده بود و دشمنانش چگونه! شما هم اگر میخواهید خودتان را درست معنا کنید نعمتها را بشناسید و مسئولیت خود را در برابر نعمتها بفهمید. اگر خودتان را درست معنا کنید آدم و کیمیا میشوید.
آدم و شیعه بودن
میگویند یکی از حکمای سبعه یونان، سه هزار سال قبل از میلاد مسیح در روز روشن چراغ به دست گرفته و در حال گشتن در شهر بوده است. از او میپرسند: ای حکیم! اکنون آفتاب است چرا با چراغ میگردی؟ وی میگوید: من دنبال آدم میگردم.
دی شیخ با چـراغ همـیگشت گـرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست[13]
گاه میان هزاران نفر هم یک آدم پیدا نمیشود. پس ما جلسهایها، هیئتیها، سینهزنها و حزب اللهیها باید خودمان را اصلاح کنیم و به تعبیر دیگر، باید خودمان را درست معنا کنیم. زنان هم اگر میخواهند بامعنا شوند باید معنای زهرا3 را بدهند و مردها نیز معنای علی (ع) را پیدا کنند. در وصف شیعه فرمودهاند:
«شِيعَتُنَا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يَحُجُّونَ الْبَيْتَ الْحـَرَامَ وَ يَصُومُونَ شَهْرَ رَمَضَانَ وَ يُوَالُونَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يَتَبَـرَّءُونَ مِنْ أَعْدَائِهِمْ أُولَئِكَ أَهْلُ الْإِيمَانِ وَ التُّقَى وَ الاَمٰانَة»[14]
بنابراین، شما ای انسان! خدا معنای شماست، چون فرمودهاست:
)إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة([15]
نصیحت سهل بن عبدالله
یکی از کسانی که خودش را خوب معنا کرد عارفی است به نام سهل بن عبدالله تستری که برای همین شوشتر ایران بوده است. او از ده، دوازده سالگی در وادی عرفان افتاده و بعد هم معلم خوبی شده است. او خودش را خوب معنا کرده است. شکم و شهوت که آدم را معنا نمیکند. یک نفر نزد او آمد و گفت: ای عارف الهی! میخواهم به سفر بروم مرا نصیحت کن! من هرچند کتابهای عرفانی زیاد خواندهام اما در نصیحتهایی که به مسافر کردهاند زیباتر از این نصیحت ندیدهام. وی گفت: اگر در سفر یار میخواهی، خدا بهترین یار است. اگر همراه میخواهی کرام کاتبین که مامور هستند و همه لحظات تو را مینویسند بهترین همراهند. اگر مونس میخواهی، قرآن کریم بهترین مونس است. اگر عبرت میخواهی، گذشتگان تو که الان همه با دست خالی زیر خروارها خاک هستند بهترین عبرتاند و اگر واعظ میخواهی، مرگ بهترین واعظ است. اگر هم هیچکدام از آنها را نمیخواهی، بهترین جایی که به درد تو میخورد جهنم است.
مستاند ذرات جهان هوشیار کو؟ هوشیار کو؟
در قیل و قالاند این همه، بیدار کو؟ بیدار کو؟[16]
[1]. نهج الفصاحهٔ: 218، شماره 327؛ زگهواره تا گور دانش بجوی.
[2]. مریم (19): 30 ـ 32؛ نوزاد گفت: به راستی من بندة خداوند یکتایم، به من کتاب عطا کرده، و مرا پیامبر قرار داده است. و مرا هرجا که باشم خجسته و پُرخیر ساخته، و تا زندهام به نماز و زکات سفارشم کرده. و با مادرم نیکوکار و خوشرفتارم گردانده، و خودخواه و تیرهبخت قرارم نداده است.
[3]. قَالَ رَسُولُ اللهِ (ص) يَا أَبَا ذَرٍّ...وَ مَنْ خَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ يَلْتَمِسُ بَاباً مِنَ الْعِلْمِ كَتَبَ اللهُ لَهُ بِكُلِّ قَدَمٍ ثَوَابَ شَهِيدٍ مِنْ شُهَدَاءِ بَدْرٍ.... (بحار الأنوار : 1 / 178.
[4]. لقمان (31): 27.
[5]. آل عمران (3): 45؛ ای مریم! همانا خداوند تو را به کلمهای از سوی خود که نامش مسیح بن مریم است مژده میدهد.
[6]. سجده (32): 7؛ همان کسی که هرچه را آفرید نیکو و شایسته آفرید.
[7]. إحقاق الحقّ: 8/ 602 عن المناقب المرتضويهٔ: 364؛إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي) :2/217؛ كشف اليقين في فضائل أمير المؤمنين (ع):118 .
[8]. جامی.
[9]. و كان الحسن (ع) إذا فرغ من وضوئه تغيـر لونه فقيل له في ذلك فقال حق على ذي العرش أن يتغيـر لونه...وَ كَانَ إِذَا قَامَ فِي صَلَاتِهِ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهُ بَيْنَ يَدَيْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. (عدهٔ الداعي و نجاح الساعي :151)
[10]. شرح نهج البلاغه «ابن ابی الحدید»: 2/297؛ فصول المختار: 97؛ اعلام الوری: 1/316.
[11]. حافظ.
[12]. الفصول العلیهٔ: 50 ـ 51؛ علی با حق است و حق با علی است و با علی دور میزند.
[13]. مولوی.
[14]. صفات الشيعهٔ :3 ؛ بحار الأنوار : 65 /167؛ شیعیان ما آناناند که نماز برپا میدارند و زکات میپردازند و حج میگزارند و روزة ماه مبارک رمضان میگیرند و ولایت اهل بیت دارند و از دشمنان اهل بیت بیزاری میجویند. اینان به راستی اهل ایمان و تقوا و امانتاند.
[15]. بقره (2): 30؛ من قراردهندۀ جانشینی با استعدادهای ویژه در زمین هستم.
[16]. فیض کاشانی.
منبع : پایگاه عرفان