فارسی
چهارشنبه 07 آذر 1403 - الاربعاء 24 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

يحيى وخوف از خدا

 

شيخ صدوق از پدر بزرگوارش نقل مى كند:

يحيى بن زكريّا، آن قدر نماز خواند و گريه كرد كه صورتش آسيب ديد. پارچه اى از كرك به جاى آسيب صورت گذاردند، تا اشك ديدگانش بر آن بريزد. او به خاطر خوف از مقام الهى اين چنين گريه مى كرد و بسيار كم خواب شده بود، پدر بزرگوارش به او گفت: پسرم از خدا خواسته ام چنان لطف و عنايتى به تو كند كه خوشحال شوى و چشمت به محبّت حق روشن گردد، عرض كرد: پدر! جبرئيل به من گفت: قبل از آتش جهنم صحراى سوزانى است كه از آن عبور نمى كند مگر كسى از خوف حق زياد گريه كند. فرمود: پسرم گريه كن؛ زيرا گريه از خوف خدا، حق توست .


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

احسان حضرت زهرا به مستمند
حكايت بهلول نبّاش‏
خدا و گنه‏كاران پشيمان‏
داستان ابراهيم و چهار پرنده‏
توبه فضیل عیاض
عابد و فاسق‏
حكايتى از علّامه طباطبايى‏
عبوديت را از يك عبد بياموزيم‏
تا از مرگ غفلت نكنيم
من دختر بدحجابی بودم با آرایش‌های زیاد

بیشترین بازدید این مجموعه

توبه فضیل عیاض
سرانجام شاهد بى گناهى يوسف
حكايت گرگان و كرمان‏
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
داستان شگفت انگيز سعد بن معاذ
احسان حضرت زهرا به مستمند
حکایت خدمت به پدر و مادر
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد!
من دختر بدحجابی بودم با آرایش‌های زیاد
خدمت امام رضا(ع) در حمام نیشابور

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^