فقيه بزرگ شيعه ، حاج سيد حسين كوه كمره اى ـ كه شخصيّت علمى فوق العاده اى بود و بدون شك پس از فقيه كم نظير ، مرحوم صاحب « جواهر » ، لياقت رهبرى و مرجعيّت شيعه برازنده او بود ـ مى گويد :
به ديدن يكى از علما رفته بودم ، مى خواستم پس از زيارت آن عالم به منزل رفته ، سپس به درس حاضر شوم ، امّا وقت زيادى نمانده بود ؛ از همانجا به مسجدى كه براى طلاّب درس مى گفتم رفتم ، هنوز وقت درس نشده بود و شاگردانم نيامده بودند ، در گوشه مسجد شيخى را با لباس مندرس و عمامه ژوليده مشاهده كردم كه براى چند نفر درس مى گفت . ابتدا توجّهى نكردم ، ولى كم كم متوجّه درس او شدم ، ديدم درس پردقّت و پرمايه اى است ، بنا گذاشتم فردا زودتر بيايم و به درس او بيش تر دقّت كنم ، آمدم و درس او برايم اعجاب انگيز بود ؛ روز ديگر هم آمدم و جدّاً او را در فقه و اصول ، پرمايه تر و پردقت تر از خود ديدم ؛ هنگام بيرون رفتنش از مسجد ، از اسم و رسمش پرسيدم .
گفت : اسمم مرتضى ، فاميلم انصارى و اهل دزفول هستم . وقتى تمام شاگردانم جمع شدند ، به آن ها گفتم : من در پيشگاه خداوند مسؤولم كه شما را به آنچه نفع شما در آن است راهنمايى نكنم ، شيخى به نام شيخ مرتضى انصارى جديداً به نجف آمده و فقه و اصول درس مى دهد ، او در اين دو علم شخصيّت كم نظيرى است و من وى را از خود بالاتر يافتم ، شما اگر در علم بهره بيش ترى مى خواهيد ، از امروز به درس او حاضر شويد ، من نيز براى استفاده از درياى دانش او ، هم چون شما به درس او حاضر خواهم شد !!حاج سيد حسين از فردا به درس شيخ اعظم رفت و با اين كه در مرز مرجعيّت بود از آن مقام به خاطر خدا گذشت كرد ؛ پس از صاحب « جواهر » ، شيخ مرجع شيعه شد .وقتى براى گرفتن فتاواى او مراجعه كردند ، فرمود : با شخصى هم مباحثه بودم ، كه در روزگار مباحثه ، از من عالم تر بود و او امروز در ايران است ، به او نامه بنويسيد به نجف بيايد و بر كرسى مرجعيّت بنشيند . به او نامه نوشتند ، در پاسخ نوشت : سخن شيخ به حق است ، ولى من مدّت هاست از حوزه و مباحثه دورم و بدون شك امروز شيخ از من عالم تر است و بدين ترتيب مرجعيّت و رياست معنوى براى او مسلّم گشت . وه كه چه مردان پاك و با صفا و با تربيتى بودند ، چه انسان هاى ساخته شده اى بودند ، چه شخصيّت الهى عظيمى داشتند ، ايمان اينان به خدا و قيامت در حدّ باور بود ، اينان گويى قيامت را مى ديدند ، اينان از شدّت تربيت ، حاضر نبودند چند روزه ناقابل دنيا را با آخرت ابدى معامله كنند ، اى كاش نسيمى از پاكى و درستى آنان نصيب ما مى شد ، اى كاش ما هم براى حفظ حق در همه جوانبش مانند آنان توفيق رفيق راهمان مى شد.
منبع : بر گرفته از کتاب داستانهای عبرت آموزاستاد حسین انصاریان