تهران/ حسینیهٔ بنیالزهرا/ دههٔ سوم صفر/ پاییز1396هـ.ش./ سخنرانی هفتم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
ابتدای آیهٔ پانزدهم سورهٔ مبارکهٔ احقاف چند مسئلهٔ بسیار مهم مطرح است که کمتر به این مسائل پرداخته شده و این از معجزات قرآن مجید است که دنیایی از مطلب را در یک خط، در نصف خط ارائه میکند. به اینخاطر است که حقایق قرآن هنوز بعد از پانزده قرن تمام نشده و تمام هم نمیشود. با هزاران تفسیری که بر قرآن نوشته شده که تقریباً تا قرن دهم بیستهزار نوع تفسیر بر قرآن نوشته شده بود و ظاهراً این پانصدسال اخیر را آمار نگرفتهاند، ولی دانشمندان مسلمان باز هم دارند تفسیر مینویسند و حرف جدید ارائه میدهند که از آیات کشف شده است، نه اینکه از پیش خودشان به قرآن کریم تحمیل بکنند.
لحظهٔ وقوع قیامت را هم ما نمیدانیم، خداوند در کوه طور به موسیبنعمران فرمود: زمان برپاشدنش را مخفی کردم و در آیات قرآن هم میگوید: «عنده علم الساعه»، دانش و آگاهی تحقق قیامت پیش من است. این روایت خیلی روایت عجیبی است و البته برای اهلش عجیب و شگفتآور است. آنهایی که دستشان در کار علم است، در کار تفسیر است، در کار تحقیق است، آنها شگفتی این روایت را بیشتر میفهمند که اهلسنت هم نقل کردهاند. پیغمبر میفرمایند: «یأت القرآن یوم القیامة بکرا»، وقتی خدا در روز قیامت قرآن را وارد محشر میکند، اهل محشر بهنظرشان میآید که هیچچیزی از قرآن برای مردم بیان نشده است. خود پیغمبر اکرم بنا به نقل کلینی در جلد دوم «اصول کافی»، در یک سخنرانی که نزدیک یک صفحه است، دربارهٔ قرآن میفرماید: «لا تحصی عجائبه»، این حقایق قرآن به شماره درنمیآید که حالا یک ماشین حسابی را بغل قرآن بگذارند و ببینند چند میلیارد نکته، لطائف، حقایق و معارف در این کتاب است.
فخررازی با اهلبیت هیچ ارتباطی نداره و آدم بسیار باسوادی است، یعنی نوری از این کانون نور نگرفته، اما یک تفسیری در چهل جلد در قرن هفتم در همین منطقهٔ ری نوشته است. در توضیح «الحمدلله رب العالمین» مینویسد: اگر با این قاعدهای که من یادتان میدهم، «الحمدلله رب العالمین» را که یک آیه است، از نظر بار معنا دنبال بکنید، به یکمیلیون معنا وصل است! این آیه یک خط هم نیست، سه کلمه است: «الحمدلله رب العالمین».
ابتدای آیهٔ پانزدهم احقاف یک مطلب کلی را دربارهٔ پدر و مادر با همدیگر مطرح کرده است؛ این را که مطرح کرده، صریحاً از آیات دیگر قرآن بوی وجوب از آن استشمام میشود: «بالوالدین احسانا»، کلمهٔ احسان را هم بی«الف» و «لام» آورده که تمام نیکیها را در بر بگیرد؛ یعنی یک اولاد پسر یا دختر فرق نمیکند و نسبت به پدر و مادر باید منبع و معدن نیکی باشد، پدر و مادر هرکسی میخواهد باشد. قرآن مجید نه دین پدر و مادر و نه اخلاقشان را لحاظ کرده و فقط عنوان پدر و مادر برای قرآن کریم مهم است. شما از «و بالوالدین احسانا» دیگر چه میفهمید؟ آنچه که قابل فهم است، غیر از مسائل دیگری که در باطن آیه است، این است که پدر و مادر تا وقتی زنده هستند، دخترها و پسرها تا زنده هستند، اصلاً مورد رضای پروردگار نیست که در چهارچوب خانواده بین پدر و مادر و فرزندان ستیز و نزاع و اختلاف روی بدهد. خب یکی میگوید پدرم خیلی آدم تلخی است، قرآن میگوید: او تلخ است، تو معدن شیرینی برای او باش؛ یکی میگوید پدر و مادرم بیدین هستند، قرآن مجید میگوید: بالاترین احسان به انسان هدایت اوست و با محبت، با ظرافت، با فروتنی، با شکستن خودت پدر و مادر را به عرصهٔ هدایت بیاور.
این عدم رضایت خدا که راضی نیست و پروردگار نمیخواهد خانهای را ببیند که بین پدر و مادر و اولاد اختلاف است، نزاع است، ستیز است. حالا اگر پدر و مادر با من دعوا کردند، وظیفهٔ من چیست؟ نه وظیفهٔ انتقام دارم، نه وظیفه دارم صدایم را بلند بکنم، نه وظیفه دارم آنها را برانم، نه وظیفه دارم تحقیرشان بکنم و فقط باید دادوبیدادهایشان، بدگوییهایشان و ناسزاگفتنهایشان را تحمل کنم و سرم را پایین بیندازم تا دهان هر دو کف کند، از بس که به من بد میگویند، تا خسته بشوند، جواب ممنوع است؛ خسته که شدند، اینجای قرآن مهم است که اگر آدم به آن عمل بکند، درهای سعادت به روی او باز میشود. کسی نگوید سنگین است، کجای آن سنگین است؟ «انها لکبیرة الا علی الخاشعین» آن که دل فروتن دارد، نه اینکه قرآن برای او در عملکردن سنگین نیست، بلکه خیلی هم نشاط دارد! حالا دوتاییشان خسته شدهاند، من باید بروم و پیشانی هر دو را ببوسم؛ ممکن است مشت هم در سینهام بزنند و بگویند برو گمشو! دستشان هم ببوسم و بگویم من بندهٔ شما هستم و شما ربّ کوچک من هستید، «و ارحمهما کما ربیانی صغیرا». مادرم! تو نهماه به من حامله بودهای و تو برای من رنج کشیدهای؛ پدرم! تو تابستان و زمستان، در گرما و سرما رفتهای، عرق ریختهای، یخ کردهای تا برای من نان آوردهای، من بندهٔ شما هستم، من خدمتکار شما هستم، چه میخواهید؟ احسان همهجانبه به این است که من اجازهٔ روشنشدن آتش ستیز و نزاع را ندهم.
البته من یک پدری را سراغ داشتم که بسیار تلخ بود و یک پسری داشت که بسیار نرم بود، فکر کنم فرزندش 64-65 ساله بود که آن پدر فوت کرد، اما ندیدم که پسر یکبار در این تلخی طولانی ابرو در هم بکشد و خدا با این پسر چهکار کرد! شنیدنی است، یک کتاب است، بهخاطر همین احسانش و بهخاطر همین که باعث ستیز طرفینی نشد، دعوا را همیشه یکطرفه نگه داشت. زن و شوهرها هم باید همینطور باشند، اینها هم باید دعوا را یکطرفه نگه دارند؛ یعنی اگر یکیشان، زن از کوره در رفت، تلخ شد و نعوذ بالله به شوهر بدوبیراه گفت و داد کشید، بر شوهر واجب است سکوت کند و گوش بدهد، زن که خسته شد، به زن بگوید من در خدمت شما هستم، برایتان چای بیاورم؟ شربت بیاورم؟ فردا یک پیراهن گران برایتان بخرم؟ خب وقتی زن در مقابل این اخلاق قرار بگیرد، در درونش شرمنده میشود و خندهاش هم میگیرد، دعوا هم تمام میشود؛ طرف مقابل هم همینطور و اگر شوهر از کوره در رفت، زن باید پاک، فروتن و بااخلاق با او معامله بکند. مردم! این قرآن خیلی کتاب عجیبی است، میگوید: «و لا تنازعوا»، راضی نیستم با همدیگر ستیز و نزاع بکنید؛ یا زن و شوهر، یا پدر و مادر و اولاد یا دارودستهها، راضی نیستم و حرام است. در این مملکت خیلی این نوع حرام بهوسیلهٔ مردم ارتکاب میشود! او میگوید من به ستیز و نزاع راضی نیستم، اما بیشتر مردم از خانه تا بیرون با هم دعوا دارند و با همین نزاع و ستیز است که غیبت درست میکند، تهمت درست میکند، ناسزا درست میکند، بریدگیِ از همدیگر درست میکند؛ اگر در خانه باشد، طلاق درست میکند و اگر بیرون هم باشد، کینه و هر دو کینهدار میکوشند تا همدیگر رادفع بکنند، ریشهٔ همدیگر را بکَنند. این حرف قرآن است: «و لا تنازعوا»، نزاع، درگیری، ستیز و تلخی ممنوع است.
دین خیلی عجیب است! ایکاش مردم غیر از اینکه دیندار هستند، دینشناس هم میشدند. دینداری با دینشناسی دوتا پرونده است، امام صادق میفرمایند(روایت در «اصول کافی» است و دیگر کسی روی این کتاب حرف ندارد): مأمور دادگاه آمد و در خانهٔ ما را زد، به پدرم امام باقر گفت: شما را قاضی میخواهد. پدرم به من فرمودند: پسرم، بیا با هم به دادگاه، برویم و ما به دادگاه آمدیم. شما اخلاق و تسلیمبودن به قرآن را ببینید! قاضی به پدرم گفت: شما خانم خودتان را طلاق دادهاید، خانم آمده و شکایت کرده، ادعا میکند که چهارصد درهم مهریهاش است. درست بود و این زن را پدر من طلاق داده بود؛ چون چندروزی که در خانهٔ ما بود، پدر حس کرد که این قلباً با اهلبیت خوب نیست و طلاقش داد. قاضی گفت: درست است؟ فرمودند: بله، من طلاقش دادهام و چهارصد درهم مهریهاش بوده که به او نقد دادهام. گفت: این خانم میگوید شما دیناری از مهریهاش را ندادهاید. یابنرسولالله! طبق حکم شرعی، شاهد دارید که این پول را به این زن دادهاید؟ فرمودند: نه، ما زن و شوهر بودیم و شاهد نمیخواست؛ طلبکار بود و من هم دِین واجب به گردنم بود، دادم. پول را من دادهام! قاضی گفت: یابنرسولالله شاهد ندارید، حکم دیگر الهی این است که قسم بخورید این پول را دادهاید. قسم هم در دادگاه فقط این قسم است: «والله یا بالله یا تالله»، پدرم برگشتند و به من فرمودند: پسرم سریع به خانه برو و چهارصد درهم در یک کیسه بریز، بردار و بیاور. شیعه مطیع امامش است! حالا پسرش باشد که باشد، حالا امام بعد از حضرت باشد که باشد، ادب شیعه این است! دهسال حضرت ابیعبداللهالحسین مأموم امام مجتبی بود و ابیعبدالله در این دهسال، نه یک منبر رفت و نه یک روایت گفت، بلکه فقط مطیع حضرت مجتبی بود. این ادب شیعه است! من یکی و برادرم هم یکی، این حرف بیتقواهاست!
من پول را آوردم و پدرم پول را به قاضی داد، قاضی به پدرم گفت: دیگر کاری با شما نداریم، بیرون آمدیم. به پدرم گفتم: یابنرسولالله! شما که پول را داده بودید، چه شد که دوباره پول دادید؟ فرمودند: پسرم برای چهارصد درهم نمیخواستم خدا را در معرض قسمم قرار بدهم، پول را دادم که قسم نخورم و او هم بیرون نیاید، دادوبیداد بکند که شوهرم مِهر من را بالا کشید. اصلاً انبیا و ائمه خاموشکنندهٔ دعوا بودند و سازندهٔ دعوا نبودند. خاموشکننده بودند! ما یکدانه جنگ نداریم که بهوسیلهٔ انبیا شروع شده باشد. انبیا جنگ را نمیخواستند و اگر دشمن حمله نمیکرد، جنگ نمیشد و باعث جنگ دشمن شد.
خب این یک جمله: «و بالوالدین احسانا»، پدران و مادران و فرزندان! ستیز در چهارچوب خانواده ممنوع، حرام، معصیت، گناه و باعث عقاب الهی است. من دارم فارسی حرف میزنم، ولی تمام حرفهایم از آیات و روایات اهلبیت برگرفته است. خب این جملهٔ اول: «و بالوالدین احسانا».
در دو جمله، جملهٔ بعد، سهتا موضوع را در رابطهٔ با مادر مطرح میکند که در پدر نیست. خب اقتضای خلقت مرد و زن این بوده که این سه موضوعی که برای زن مطرح است، برای مرد مطرح نشود. این ارادهٔ پروردگار مهربان عالم است. یک موضوع از این سه موضوع، حاملهشدن زن است. یک شب پاداش حاملگی و ایام حمل را مفصّل برایتان گفتم؛ یک مسئله، هنگام زاییدن فرزند است که پاداش زاییدن را هم برایتان گفتم و مسئلهٔ سوم، شیردادن به اولاد دو سال کامل است، اگر بچه ششماهه بهدنیا بیاید؛ اما اگر نهماهه بهدنیا بیاید، 21ماه باید بچه را شیر بدهد؛ اما همه، آنهایی که گفتم، دربارهٔ زنان باایمان است، یعنی آیات و روایات بهطرف زنان بیدین و بیتقوا یا یهودی و مسیحی و زرتشتی و لائیک جهت نگرفته و نمیگیرد، چون معاملهٔ خدا فقط با بندگان مؤمنش است.
حاملگی، وضع حمل و شیردادن سه مسئله، حالا معجزهٔ کلام رسول خدا را ببینید: جوانی خدمت پیغمبر عظیمالشأن اسلام میآید و عرض میکند: یارسولالله! اینکه خدا به ما دستور احسان داده، به چهکسی است؟ فرمودند: مادر! دوباره پرسید: دستور احسان به چهکسی است؟ مادر! بار سوم عرض کرد: به چهکسی باید در خانه احسان کرد؟ مادر! بار چهارم گفت: به چهکسی احسان بکنیم؟ فرمودند: پدر، چون او سهتا ویژگی بیشتر از بابا دارد و نهماه مُرد تا این چندکیلو وجود تو را در این بدن نازکنارنجی نگه داشت و چقدر مواظبت کرد که نیفتی! چطوری بخوابد، چطوری بنشیند که به تو صدمه نخورد؛ یکبار هم تو را زایید که قشنگ تا مرز مرگ رفت، ولی خدا او را برگرداند؛ چه زجری کشید که تو با دوکیلو، سهکیلو وزن با بدن مادر چه کردی که توانستی زنده بیرون بیایی و تکهتکهات نکردند و دوسال هم شیر داد؛ پس سهبار به مادر نیکی کن و یکبار به پدر، تا «و بالوالدین احسانا» از کار درآید.
خب یک جمله هم اضافه کنم و این هم باز از قرآن استفاده میشود. پدر و مادر مردند، ما بچهها دیگر باید کاری به کارشان نداشته باشیم؟ پیغمبر میفرمایند: اگر میخواهی آب نشوی، در بین مردم بهگونهای زندگی کن که(این کلام رسول خداست) مردم نگویند لعنت بر پدر و مادرت که چنین بچهای را تحویل دادند! ممکن است زمان زندهبودنشان تو را عاق نکنند، ولی بعد از مرگ احتمال عاقشدن داری؛ البته زمان زندهبودن هم احتمال عاقشدن هست. من داشتم با پدرخانمم از یک کوچه میرفتم، پیرمردی 67-68ساله بود، محاسن هم داشت، رد شد و با پدرخانمم سلام و علیک کرد. دوتا دست از آخر دست نداشت، یعنی دوتا دست کامل از بدن جدا بود و نداشت. من به پدرخانمم گفتم: ایشان را میشناختی؟ گفت: آری، ما از بچگی با هم در محلهمان آشنا بودیم. گفتم: این بیدست بهدنیا آمد؟ گفت: نه، تا چهل-پنجاهسالگی دست داشت، از بس که مادرش را اذیت کرد، از بس که نالهٔ این مادر را درآورد، این مادر بهخاطر مادربودنش صبر کرد، صبر کرد، صبر کرد، وقتی لبریز شد(من مادرش را میشناختم، زن بزرگواری بود)، دستش را بلند کرد، اشک ریخت و گفت: خدایا! دوتا دست این بچهٔ من را از سر من کوتاه کن. چیزی از نفرین مادر نگذشت، با ماشین بهگونهای تصادف کرد که در بیمارستان گفتند دوتا دستش قابلاصلاح نیست و باید از بیخ بریده شود. بین همه نزاع ممنوع، اختلاف ممنوع، تلخی ممنوع! خب سهبار احسانت را به مادر گستردهتر کن. این مطالب را شنیدید!
حالا به سراغ سورهٔ آلعمران برویم، ببینید یک مادر باید چه نگاهی به بچهاش داشته باشد؟ این هم از آیات عجیب قرآن است! یک زن چقدر عاقل بوده، اندیشمند بوده، بافکر بوده که بچهای که در رحمش بود، این بچه را محض خاطر خودش و اینکه بهدنیا بیاید و پولساز بشود، نداشت. به این دو-سه مسئله نظر نداشت، این متن قرآن است: «إِذْ قٰالَتِ اِمْرَأَتُ عِمْرٰانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَک مٰا فِی بَطْنِی مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّک أَنْتَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ»﴿آلعمران، 35﴾، اولاً این آیه نشان میدهد که این مادر یک خداشناس فوقالعادهای بوده و حرفش را با خدا، با ربوبیت خدا –ربّ- شروع کرده است. یک خانم حامله، نمیدانم حملش چیست؟ فکر میکرد پسر است، «نذرت لک»، با تو پیمان قوی میبندم ای پروردگارم، چون آن که به پیمان وفا میکند، تو هستی و پیمان را رد نمیکند، تو هستی؛ «نذرت لک»، نذر میکنم و پیمان میبندم این بچه را که بهدنیا بیاورم، برای تو بسازم. چقدر زیباست که کارفرمای این بچهٔ من فقط تو باشی، کارگردانش تو باشی، مواظبش تو باشی، حرکتدهندهاش تو باشی؛ همهٔ این حرفها در کلمهٔ «رب» است، چون تمام این حرفها معنای «رب» است. «رب» یعنی مدبر، یعنی کارگردان؛ بعد میگوید کار من که این بچه را میخواهم نذر تو بکنم، وقتی ارزش پیدا میکند که «تقبل منی»، قبول بکنی؛ اگر من کار خوبی را انجام بدهم، پول خوبی را خرج کنم، مسجد دو-سهمیلیاردی بسازم، اما برای تو نباشد که ارزشی ندارد. ایمان این زن چه ایمان روشنی بود! شما ببینید، دیگر ملت ایران تقریباً حضرت سیدالشهدا را به او عشق میورزند، نمیگویم میشناسند؛ این را بدانید که حسین تا الآن شناخته نشده، ولی دوستش دارند؛ میدانند ابیعبدالله کامل بوده، جامع بوده، تام بوده، مظهر صفات پروردگار بوده، حلقهٔ پیوند بین انبیای گذشته و ائمهٔ آینده بوده، دین بهوسیله او حفظ شد، این را مردم ایران میدانند؛ اما وقتی زینب کبری به کنار بدن قطعهقطعه آمد، اولین حرفی که زد، این بود: «اللهم تقبل منا هذا القتیل»، اگر تو این کشته را قبول نکنی که ارزشی ندارد و همهٔ ارزش کار ما به قبولی توست.
«انک انت السمیع العلیم»، این خانم حامله گفت: خدایا! یقین دارم شنوای دعای من هستی و دانای به وضع فرزند من و خود من هستی. این نگاه یک مادر که بچهای بزایم، دنیایی نباشد، بدخُلق نباشد، منحرف نباشد، آلوده نباشد، مجرم نباشد. به خدا دارد التماس میکند، نذر تو میکنم که همهکارهاش تو باشی. این یک آیه، کدام سوره بود؟ آلعمران
اما آیهٔ بعد، سورهٔ فرقان: نگاه یک پدر را ببینید. ما نگاه مادر را در آلعمران گفتیم و در فرقان هم نگاه یک پدر را که هنوز ازدواج نکرده است. حالا یک جوانی است که خدا دارد از قول او نقل میکند: «ربنا»، اینجا هم باز «رب» مطرح است. «ربنا هب لنا من ازواجنا»، خدایا! ما یک جمعی -یعنی جمع ایمانی- هستیم، مؤمن هستیم، حالا چندنفر هستیم، هر چند نفری که هستند، «ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قرة اعین»، ما گروه باایمان همسرانی میخواهیم و فرزندانی میخواهیم که مایهٔ شادی دل ما در دنیا و آخرت باشند. قرة اعین اصطلاح است و حقیقتش بهمعنی شادی قلب است.
یک زنانی به ما بده که ما بعد از ازدواج در سرمان نزنیم و بگوییم عجب غلطی کردیم! در سرمان نزنیم و بگوییم عجب اشتباهی را مرتکب شدیم! نیایند و به ما خبر بدهند که بچهات چهکار کرد، چهکار کرد! روزی سیتا سیگار میکشد، یک لبی به حشیش میزند، یک لبی به تریاک میزند، کثیفترین رفیقها را دارد. خدایا! زنان و فرزندانی مایهٔ شادی قلبِ ما در دنیا و آخرت به ما بده، «و اجعلنا للمتقین اماما»، و ما و زنها و بچههایمان را پیشوای اهل تقوا در این عالم قرار بده، نه پیشوای مردم؛ عجب همتی! عجب همتی! این نگاه یک مرد است و آن نگاه یک زن بود.
حالا نگاه خدا را به فرزند و به پدر ببینید: آیه کوتاه است ولی بسیار حرف دارد! خدا در قرآن به خودش قسم خورده، به پیغمبرش قسم خورده، به خورشید و ماه و ستارگان قسم خورده، به روزگار قسم خورده، قسم خورده که ارزش مُقْسَمٌعلیه را برساند که به آن که دارم قسم میخورم، بفهم چقدر عظیم است! یک قسمش هم این است: «و والد و ما ولد»، قسم به پدر و قسم به فرزندی که از این پدر بهوجود آمد. من جوری هستم که خدا به پدرم و خودم قسم بخورد یا نه؟ ما تا کجا باید راه معنویت را حرکت بکنیم که ما هم شامل این قسم بشویم؟
منبع : پایگاه عرفان