بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
رحمت الهی در انتظار رهروان حقیقی
-بازماندن از رحمت خدا بر اثر کاهلی
این مسئلهای که خیلی مهم است و در قرآن مجید و روایات و گفتار بزرگان دین هم مطرح شده، این است که راههایی برای رسیدن به رحمت پروردگار به روی انسان باز است. کسی که سالک و رهرو و رونده باشد، یقیناً به رحمت الهی میرسد و کسی هم که رحمت خدا را نخواهد، سالک و رهرو آن راه نمیشود. از زمانی که کودک بودم، این قطعه را از گویندگان میشنیدم: «گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحبخانه چیست؟».
-رسیدن به بهشت، امری طبیعی و الهی
مغز پرسش قیامت از کسانی که راه به روی آنها باز بود و سالک آن راه نشدند، این است که چرا نشدید؟ همهٔ امکانات که در اختیارتان بود؛ عقل داشتید، بدن داشتید، قدرت داشتید، طاقت داشتید، راهنمایانی مثل انبیا و ائمه و اولیای الهی داشتید، «مٰا سَلَککمْ فِی سَقَرَ»(سورهٔ مدثر، آیهٔ 42) چهچیزی باعث شد که شما دوزخی شدید؟ ولی از بهشتیان سؤال نمیشود که چرا بهشتی شدید، چون یک امر طبیعی، الهی، انسانی و اخلاقی بوده است که بهشتی شدهاند و سؤال ندارد؛ مثل اینکه کلانتری جلوی مرا بگیرد و بگوید چرا بدهکار نیستی؟ این سؤال ندارد؛ چون درست زندگی کردم، بدهکار نیستم.
بَرندگان دنیا و آخرت
-شیخ بهایی، آزاد از امور دنیایی
قطعهای را دراینزمینه برای امشب آماده کردهام که خیلی باارزش است؛ چگونه آدم به رحمت خدا میرسد؟ عالم بزرگ شیعه، شخصیت کمنظیر که در رشتههای بسیار مهم علمی متخصص بوده است، چهارساله هم بود که با خانوادهاش وارد ایران شد و بخش عمدهای از عمرش را در اصفهان گذراند. پدر فوقالعاده و برادر عالمی داشته است، ولی خودش خیلی مقامات علمی متعددی را طی کرد. مرحوم شیخ بهایی اولاً نسبت به امور دنیایی آزاد بود، با اینکه مسئلهٔ صندلی و مقام و ریاست شایستهاش بود و با اینکه خیلی مورد توجه دولت صفویه بود. همهٔ عشقش به معرفت و به انتقال معرفت بود. اینها هم در دنیا و هم در آخرت برنده شدند.
-علامهٔ مجلسی، از عظیمترین عالمان مکتب اهلبیت(علیهمالسلام)
از مرگش هم خیلی جالب خبردار شد! فکر میکنم روزی با مرحوم ملامحمدتقی مجلسی به تخت فولاد آمدند. پدر علامهٔ مجلسی که انسان فوقالعادهای بود، ملامحمدتقی یک چیزی هم به خط خودش در حاشیهٔ کتاب بسیار باعظمت «روضة المتقین» موجود است که چاپ هم شده و چهارده-پانزده جلد قطور است، یک کتاب بسیار علمی است، در حاشیهٔ خطیاش نوشته که البته بعد به کتابهای دیگر منتقل شد. ایشان تا نزدیک چهلسالگی نجف درس میخواند. پدر ملامحمد تقی، ملانظرعلی بود که در اصفهان نانوایی داشت و اغلب خودش خمیر نان را میگرفت، اما این بچهاش از عظیمترین عالمان مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) شد. عجیب هم به نجف دلبسته بود و عاشق این بود که تا آخر عمر در کنار قبر مطهر امیرالمؤمنین(ع) زندگی کند تا بمیرد. در آن سنین عمر، مجتهد جامعالشرایط، قرآنشناس و حدیثشناس ویژهای شده بود.
-علامهٔ مجلسی و امر امیرمؤمنان(ع) به هجرت
خودش نوشته است که شبی امیرالمؤمنین(ع) را خواب دیدم و به من فرمودند: ملامحمدتقی! بیشتر از این راضی نیستم که در نجف بمانی، مردم شهر اصفهان نیاز دارند که به آنجا بروی و دین را به مردم ارائه کنی، یاد بدهی و ابلاغ کنی. گفت: بیدار شدم و گفتم حالا خواب است، خیلی نباید به آن گوش داد. شب دوم باز هم امیرالمؤمنین(ع) را در خواب دیدم، فرمودند: برای چه از خواستهٔ من سرپیچی کردی؟ ما نگران مردم اصفهان هستیم و به تو احتیاج است، بلند شو و برو! کل کشور هم غیر از قم و کاشان تا آمدن شاهاسماعیل صفوی زیر سلطهٔ فرهنگ غیرشیعه بود. درخت تشیّع در اغلب مناطق کشور تازه کاشته شده بود و آبیاری میخواست تا تنومند شود، ثابت بماند و از بین نرود. امیرالمؤمنین(ع) هم همین را برای مردم این منطقه میخواستند. گفت شب دوم هم گوش ندادم، شب سوم خواب دیدم و این مرتبه حضرت با ناراحتی به من امر کردند، من هم گریه کردم و گفتم: آقا من عاشق این هستم که پیش شما بمانم. فرمودند: وظیفهٔ شرعی نداری که پیش من بمانی، باید بروی، فردا هم باید بروی. دیگر فردا صبح بارم را بستم و به اصفهان آمدم؛ البته اگر شرح حالش را بخوانید، اصلاً خانوادهاش، خودش، بچههایش و دخترش که همسر ملاصالح مازندرانی شد، منشأ خدمات عظیم تربیتی، مردمی و دینی در این شهر شدند.
مراقبت بر نفس و حرکت بهسوی خدا
-سفارش بابا رکنالدین به شیخ بهایی
ایشان و چند نفر دیگر به همراه شیخ بهایی در عصر پنجشنبهای به دعوت شیخ بهایی به تخت فولاد آمدند. قبری که شیخ بهایی به آن دلبسته بود، قبر بابا رکنالدین بود که از علمای بسیار مهم شیعه است و البته شناختهشده نیست. همه او را بهعنوان بابا رکنالدین میشناسند، اما از شرح حالش بیخبرند. با همین دوستان، طلبهها و رفیقهایش آمد، سر قبر ایستاد و فاتحه خواند، سپس به این جمعی که در کنارش بودند، گفت: شما صدای بابا رکنالدین را شنیدید؟ گفتند: نه، ما صدایی نشنیدیم، صدایی نیامد. گفت: چرا از قبرش صدا آمد و به من گفت: شیخ خودت را بپا، این یک جملهٔ قرآنی است که «عَلَیْکُم أنْفُسَکُم» عربی آن است.
-انسان، هدف تیراندازان دنیا
خودم را از چهچیزی بپایم؟ از خطرات شکم، از خطرات شهوات بهمعنی عام کلمه، یعنی رغبتها و میلهای بی در و پیکر؛ خودت را بپا از خطر غریزهٔ جنسی، از خطر آدمهای بد، از رفیقهای بد، از پول بد؛ خودت را بپا، چون اگر خودت را نپایی و بیدارِ خودت نباشی، صدتا گرگ یک لقمهات میکنند. خوابت نبرد که چشم دشمنان بیدار است، چشم گرگها و سگها بیدار است. به قول امیرالمؤمنین(ع)، همهٔ تیراندازان جهان خیز برداشتهاند که تو را ای انسان تیرباران کنند. دشمنان که به عرش و به سماوات راهی ندارند تا بروند و فرشتگان خدا را مورد هجوم قرار بدهند. در «نهجالبلاغه» میگویند: انسان هدف تیراندازان دنیاست. نمیتوانند او را ببیند، نمیتوانند خوبیاش را ببینند، نمیتوانند مؤمن بودنش را ببینند و بهشدت حسود و نسبت به خدا طغیانگر هستند، هر طوری زورشان میرسد، میکوشند تا انسان را از خدا جدا کنند یا نگذارند بهطرف خدا حرکت کند.
-شنیدن صداهای پنهانی در عالم بیداری و خواب
فرمود: من از داخل قبر شنیدم که به من گفت شیخ، خودت را بپا و این خبر مرگ من است؛ حالا شما نشنیدهاید؛ اگر گوش باز باشد که آدم خیلی از صداها را میشنود. امام صادق(ع) میفرمایند: اگر در بیداری نشنوی، اگر گوش باز باشد، حداقل میشود در خواب شنید. آدم میتواند خیلی از صداها را بشنود؛ حالا برای اینکه ثابت کنم، البته حداقل در خواب، بیداریاش که ما را راه نمیدهند تا صدا بشنویم.
-انعکاس منابر شیعه در عالم برزخ
چهار یا پنج سال بعد از فوت مرحوم آیتاللهالعظمی میلانی در مشهد بود. ایشان خیلی هم به من محبت داشت و یک اجازهٔ روایتی خیلی مهمی هم من برای من نوشتند که آن وقت جوان بودم. ایشان از دنیا رفته بود، من تهران بودم و یک روز که داشتم تکوتنها در کوچه راه میرفتم، پیش خودم و نه با زبان، فقط در دل نیت کردم که منبر را به کل ترک کنم و به قم برگردم و تا آخرعمرم مشغول درس و بحث شوم. این نیت را کردم که منبر را به کل کنار بگذارم. چه کسی از این نیت من خبر شد؟ فقط دل من و هیچکس دیگر خبر نشد؛ واقعاً چیزی هم نبود که من به کسی بگویم. شب ایشان را در خواب دیدم، به من فرمودند: حق ترک منبر را نداری! تمام منبرهایی که میروی، این طرف به ما منعکس میشود.
-بیاعتقادی کمونیسم به روابط معنوی و ملکوتی
کمونیستها نمیتوانند این مسئله را حل کنند، چون آنها تمام روابط را مادی میدانند و این رابطه یک رابطهٔ معنوی است. یکی چهار سال است که از دنیا رفته و نیست، یکی در باطن خودش نیتی میکند که موج نیت به آن طرف میرود و آنکسی که چهار-پنج سال قبل از دنیا رفته است، خبر میشود و شب در عالم خواب میآید و میگوید این نیتی که کردهای، درست نیست و حق هم نداری، بعد هم میگوید صدای منبرهای اینجا -یعنی دنیا- در آنجا به ما منتقل میشود؛ گوش اگر باز باشد، حداقل در خواب و عدهای هم که در بیداری میشنوند. خودت را بپا، شیخ بهایی در بیداری شنید.
-حکایتی شنیدنی از شیخ بهایی
آیهای در قرآن است: «فَوْقَ کُلِ ذِي عِلْمٍ عَلیمٌ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 76)؛ البته گوش بالاتر از شیخ بهایی هم در اصفهان بوده، چشم بالاتر از او هم بوده و حالت بالاتر از او هم بوده است. خود ایشان -شیخ بهایی- نقل میکنند که خانهٔ من انتهای بازار -زمان شاه عباس- بود(نمیدانم حالا این بازار برای همان زمان است یا نه! پانصد سال است تغییر و تحول پیدا کرده و جا عوض کرده است) و من باید بازار را طی میکردم که بیرون میآمدم و برای درس دادن به مدرسه میرفتم. یک روز از داخل بازار رد میشدم، مغازهای یک کباب نابی روی زغال گذاشته بود، باد میزد و دود این کباب بیرون میآمد، داخل بازار به شامّهٔ من هم خورد. اینقدر این دود خوشمزه بود که شکم من به من گفت آقا شیخ، داخل برو، یک سیخ بخور و برو؛ به قول ما هوس کردم! من هم به شکمم گفتم که امروز یک کباب به تو بدهم، فردا میگویی دوتا، پسفردا میگویی سهتا، پسِ آن فردا میگویی یک سینی هم برای زن و بچهات بخر و ببر، چهار روز دیگر به رفیقت میگویی که برویم و یک کباب بخوریم، او هم که نمیگذارد تو دست در جیبت کنی، پولش را او میدهد. با ناراحتی از بازار بیرون آمدم.
فردا هم آمدم و رد شدم، باز این بوی کباب به ما خورد و خیلی ما را تکان داد. زن ما هم در خانه بلد نبود که کباب درست کند؛ تازه کبابهای بیرون، آش بیرون، حلیم بیرون، کلهپاچهٔ بیرون را یک کارهایی میکنند که خوشمزهتر از غذاهای خانمها میشود. من یک سال از این بازار رد شدم و این دود را خوردم و به شکمم گفتم جوابت را نمیدهم، ولی دیگر داشتم از پا درمیآمدم؛ یعنی دیگر نزدیک بود بروم، چون به شکمم گفتم من را ببری، دیگر نمیتوانم جلویت را بگیرم و فردا پول بیشتری هم میخواهی، خوردن بیشتر باعث تحریک شهوات بیشتر است و همینطور میخواهی، میخواهی، میخواهی. خانه را بزرگتر کن، دوتا باغ بخر، چهارتا پاساژ بساز! الآن جلوی تو را نگیرم، فردا بدبخت روزگارم. ساختوساز که خوب است، اما اگر روی دست آدم نماند؛ آدم بسازد و منافعش را برای آخرتش هزینه کند، نه اینکه بمیرد و شش پاساژ، ده ساختمان بیست طبقه، شش باغ و میلیاردها در بانک، بعد بدن آدم را به باغ رضوان ببرند و خیلی بامحبت به موشها و سوسکها و کرمها بگویند دو-سه روز سفرهات چرب و نرم است. اینطور زندگی کردن خوب نیست.
چهکار کنیم تا ما این عربده و نعره و هوس شکم را بخوابانیم؟ شهر هم کوچک بود، از شهر بیرون آمدم(حالا یا بهطرف کاشان، یعنی منطقه رفته یا بهطرف نایین رفته است) و به کویر آمدم. ساربانی در کنار شهر، آن گلیم ساربانی هم روی کولش بود و ده-پانزدهتا شتر را میراند. گفتم اینکه من را نمیشناسد، نزدیک او بروم و یک تنه به او بزنم، حالا یا زمین بخورد یا تکان شدیدی بخورد، برگردد و به من بگوید آدم بیادبِ بیتربیت، راه رفتنت را بپا! این نفس من را خرد میکند و من راحت میشوم که من را بشکند. وای که قرآن مجید میگوید: «وَ مٰا أَدْرٰاک مَا اَلْحُطَمَةُ»(سورهٔ همزة، آیهٔ 5)، به پیغمبر(ص) میگوید چه میدانی که آن آتش شِکننده چیست؟ چه میدانی؟ قبل از اینکه من را بشکنند، خودم بیایم و خودم را بشکنم؛ یعنی باور کنم که والله کسی نیستم، چیزی نیستم، علمی ندارم و این مقداری هم که دارم، مالک نیستم و کس دیگری به من عطا کرده است که اگر بخواهد، در یک چشم بههمزدن میگیرد؛ قبل از اینکه مرا بشکنند، خودم را بشکنم. حالا من به این تنه بزنم، این به من بیتربیتی، بیادبی و بیحرمتی میکند، ما را میشکند و راحت میشویم. از پشت سر آمدم، کفشها هم که همین گیوهها بود و کویر هم که خاک نرم بود و صدا نداشت، نزدیک آمدم و یک تنهٔ محکم به او زدم و رد شدم، هیچچیزی نگفت! هفت-هشت قدم که دور شدم، گفت: شیخ! تو یکسال هوس کباب کردهای، کتکش را برای چه به ما میزنی؟
-نگاهی دور از ریا و تکبر به عالم
«فَوْقَ کُلِ ذِي عِلْمٍ عَلیمٌ»، بالاتر از هرکسی باز هم هست، بالاتر از او هم هست؛ همینطور بالاتر از همهٔ مردم، انبیا و ائمه هستند و بالاتر از همهٔ انبیا و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام)، رسول خداست و بالاتر از رسول خدا(ص)، پروردگار است و رسول خدا(ص) عبد است. خودت را بپا که بالاتر از تو خیلی است، عالمتر از تو خیلی است، مقربتر از تو خیلی است! یکوقت تو را هوا برندارد، غرور برندارد! پول خرجکنتر از تو برای خدا خیلی هست! آدم باید خودش را بپاید تا یکوقت دچار ریا، کبر و ورشکستگی اخلاقی نشود.
سه گنج پنهان برای اتصال به رحمت الهی
ایشان –شیخ- میفرماید: پدرم یک روز مرا صدا کرد، به من گفت: پسرم! برای اینکه ابدی به رحمت خدا وصل شوی، سه گنج برای تو گذاشتهام، جای آن را هم به تو نشان میدهم که اگر -از حالا و بعد از مردن من- با این گنجها زندگی کنی، خیلی ثروتمند میشوی. گفتم: پدر، آدرس گنجها را بدهید.
الف) تقوا و پرهیزکاری
گفت: پسرم! وصیتم به گنج اوّل این است:« إِنَّ أَکرَمَکمْ عِنْدَ اَللّٰهِ أَتْقٰاکمْ»(سورهٔ حجرات، آیهٔ 13)، گرامیترین و باارزشترین شما نزد خدا، پرهیزکارترین شما از محرّمات الهی، اخلاق بد، زبان بد و رفیق بد است. تقوا آدم را به رحمت خدا و بهشت میرساند: «ثُمَّ نُنَجِّی اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا»(سورهٔ مریم، آیهٔ 72)، خدا میفرماید که خود من اهل تقوا را در قیامت نجات میدهم و دستگیر اهل تقوا هستم؛ اما آنهایی که تقوا ندارند، «وَ نَذَرُ اَلظّٰالِمِینَ فیها جِثِیا» در جهنم به زانو میافتند و پشت ساق پایشان به پشت ران آنها میچسبد و دیگر این چسب تا ابد وا نمیرود. این معنی کلمهٔ «جثیا» است. حالا آدم در آنجا و داخل جهنم، ساق پا به پشت ران برگردد و بعد هم بچسبد، آنهم آن آتشی که امیرالمؤمنین(ع) در کمیل میگویند: آسمانها و زمین تحملش را ندارند، آنجا چطوری باید تحمل کرد؟ این یک گنج که تو را به رحمت خدا و بهشت پروردگار میرساند.
ب) داشتن اخلاق خدایی و اهل تقوا بودن
گنج دوم در سورهٔ قصص است، قصص سورهٔ عجیب و خواندنیای است: «تِلْک اَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِینَ»(سورهٔ قصص، آیهٔ 83). این حرف پروردگار است! یعنی این خانهٔ آخرت ویژهٔ مردمی است که «لاٰ یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فَسٰاداً» اخلاق برتریجویی و مَنَمیّت ندارند و اهل تباهی هم در زمین نیستند. آدمهای سالم و متواضعی هستند، نه برتریجو هستند که من یک سر و گردن از همه بالاتر هستم؛ پولم است، مِلکم است، صندلیام است، ریاستم است، مقامم است؛ هیچچیز را هم سیریش و مالی نکردهاند، شُل به آدم میدهند و شلتر هم از آدم میگیرند. آدم با چندتا رأی وزیر میشود و با چندتا رأی هم به او میگویند خانم در خانه منتظر شماست، بفرمایید بروید. اصلاً هیچچیز دنیا سیریشُم ندارد و عین گردهٔ ماهی لیز است، در دست آدم میآید و هرچه میخواهد محکمتر نگه دارد، ماهی شدیدتر لیز میخورد و میرود. همین عمرمان را ببینید که چطوری از دست ما در رفت! حالا همسنهایم را میگویم، نماندند! سیریش نداشتند و به ما نچسبیده بودند. همهچیز دنیا رد شدنی است.
-پیش صاحبنظران مُلک سلیمان باد است
طبق آیات قرآن، باد یکی از عوامل و نیروهای در اختیار سلیمان(ع) بود؛ اگر بساطی داشت، خودش و ده بیستنفر با بار روی این بساط مینشستند و باد بلندشان میکرد. قرآن میگوید: جادهٔ یکماهه را یکروزه میبرد. شاعر چقدر زیبا میگوید:
پیش صاحبنظران مُلک سلیمان باد است *** بلکه آن است سلیمان که ز مُلک آزاد است
با آن عظمتش ملک او بر روی باد بود! هیچچیز ما استقرار ندارد و آن چیزی که ماندگار است، قرآن میگوید: «وَ اَلْبٰاقِیٰاتُ اَلصّٰالِحٰاتُ خَیر»(سورهٔ کهف، آیهٔ 46)، ایمان و عمل نیک است که آن سیریش الهی و ماندگاری را دارد، آن میماند و از بین نمیرود.
-گناهان ظاهری و باطنی از مصادیق فساد
«تِلْک اَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِینَ لاٰ یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فَسٰاداً»، آخرت را برای کسی قرار دادم که در این زمین حال برتری جویی ندارد و اهل فساد هم نیست. حالا خودتان دیگر کلمهٔ فساد را میدانید؛ 24ساعته تلویزیون میگوید فساد و مفسد و مدام میگویند، چهل سال است میگویند و دیگر همهٔ ما معنی فساد را میدانیم. تمام گناهان ظاهری و باطنی از مصادیق فساد است. قرآن را هم که ببینید، همین را میگوید. «لاٰ یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فَسٰاداً وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»، فقط اهل تقوا به رحمت خدا و بهشت الهی میرسند.
ج) عمل صالح و نیک
و اما گنج سوم که در سورهٔ فاطر است. خداوند متعال در این آیه اوضاع اهل دوزخ را در قیامت بیان میکند: «وَ هُمْ یصْطَرِخُونَ فیها»(سورهٔ فاطر، آیهٔ 37)، «وَ هُمْ» یعنی دوزخیان در جهنم همواره داد میکشند، ناله میزنند، فریاد میکنند و میگویند: «رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا نَعْمَلْ صٰالِحاً غَیرَ اَلَّذِی کنّٰا نَعْمَلُ»، خدایا! ما را دربیاور و به دنیا برگردان و یک عمر دیگر به ما بده تا عمل خوب و شایستهای که انجام ندادهایم، تمام عمرمان را کار شایسته کنیم، سپس ما را به آخرت بیاور. این نالهٔ اهل دوزخ است. پروردگار به به دوزخیان میگوید: «أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکمْ مٰا یتَذَکرُ فِیهِ مَنْ تَذَکرَ»، به اندازهای که یکنفر متذکرِ واقعیات شود، به شما عمر ندادم؟ من که مهلت خوبی به شما در دنیا دادم. هشتاد سال، هفتاد سال، نود سال، صد سال به شما مهلت دادم، چرا در آن مهلت بیدار نشدید؟ «فَذُوقُوا فَمٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ»، این آتش را بچشید که یک یار در این محشر ندارید که به داد شما برسد.
پدرم در پایان گفت: خیر دنیا و آخرت با این سه گنج بهدست میآید، درهای دوزخ به روی انسان بسته و درهای بهشت به روی او باز میشود، خدا و انبیا و ائمه(علیهمالسلام) از آدم راضی میشوند و یک زندگی شُستهرُفته و پاک و درستی هم در این دنیا خواهد داشت. یکی از راههای رسیدن به رحمت پروردگار، بهکارگیری این سه گنجی است که پدر شیخ بهعنوان وصیت به شیخ داشته است.
اصفهان/ بیتالأحزان/ دههٔ دوم ذیالحجه/ تابستان1397ه.ش./ جلسهٔ پنجم
منبع : پایگاه عرفان