بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، الصلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین، حبیب الهنا و طبیب نفوسنا، ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
عزیز و حکیم، ریشه همه صفات الهی
انسان اگر نیازمند به هدایتکننده نبود، کسی که او را به یک زندگی پاک درست صحیح راهنمایی کند، یقیناً خداوند متعال راهنمایی برای او نمیفرستاد. چون وقتی نیاز نداشت، زمینهای برای قرار دادن هادی نبود. شما این کلمه را زیاد در قرآن مجید دیدید؛ «حکیم»، هم اسم پروردگار، هم اسم قرآن است. «أَنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ»﴿البقرة، 209﴾؛ «یس * وَ اَلْقُرْآنِ اَلْحَکیمِ»﴿یس، 1-2﴾. حکیم یعنی کسی که کارش کار درستی و استواری است و چون قرآن مجید تجلی علم خداست، پروردگار عالم از کتابش بهعنوان حکیم یاد کرده. حکیم یعنی کسی که کار بیهوده نمیکند و کارش درست، علمی، محکم و پرمنفعت است. انسان را بهگونهای آفریده که برای پی بردن به یک زندگی درست که آن زندگی در ضمن، آخرتش را آباد کند، محتاج به راهنماست. این اراده وجود مقدس او بود و ارادهاش هم حکیمانه است.
قطبنمای زندگیکل حیوانات عالم را در خود حیوانات قرار داد؛ یعنی حیوانات، بخشیشان زندگی را بلدند، یک بخشیشان هم مادرانشان و پدرانشان در مدت اندکی یادشان میدهند که چطوری بپر، تا چه مقدار برو، چگونه دنبال طعمه برو. خیلی کم، دو سه ماه، چهار پنج ماه. ولی انسان را بهگونهای آفریده که نیازمند به راهنماست. به عربی میشود نیازمند به امام، یعنی نیازمند به وجود مقدسی که راه زندگی صحیح را میداند، زندگی ای که آخرتش را آباد کند. میداند این علم؛ یعنی علم زیست صحیح به پیشوا، به راهنما، به امام، تعلیم داده شده و به او مسئولیت داده پروردگار که این دانشت، علمت، اندیشه و عقلت را به بندگان من انتقال بده مجانی. اینکه میگویم مجانی، در متن قرآن است. خیلی هم زحمت داشته برای آنهایی که بهعنوان راهنما انتخاب شدند تا دانش صحیح زندگی کردن را انتقال بدهند. بعد هم به آنها گفته این انتقال باید مجانی باشد. شما این آیه را در قرآن زیاد میبینید که انبیا به مردم میگفتند: «وَ مٰا أَسْئَلُکمْ عَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِی إِلاّٰ عَلیٰ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ»الشعراء، 109﴾ ما برای یاد دادن زندگی درست به شما، هیچ مزدی نمیخواهیم. البته بیمزد هم نمیمانیم، مزد ما فقط بهعهده پروردگار است و از شما چیزی نمیخواهیم.
به خاطر این نیازمندی به راهنما، خداوند متعال اولین مرد و زنی که آفرید، آن مرد، راهنما و معلم بود. حالا به اصطلاح قرآن مجید، پیغمبر بود و امتش هم یک نفر بود؛ یک خانم مطیع، باکرامت و بزرگوار. بچهدار که شدند، باز راهنمایشان پدرشان بود. پدر پیغمبر بود، خانمش و بچهها نیازمند به پیغمبر بودند. حالا اگر کسی این نیازمندی را قبول نداشته باشد و بگوید نه، من نیاز به راهنما، نیاز به معلم، نیاز به پیغمبر، نیاز به امام ندارم، خودم میخواهم زندگی کنم؛ این همان زندگی است که هفتاد سال کل کمونیستهای شوروی و اروپای شرقی داشتند و بعد هم بههم پاشیدند. حالا عدهایشان بیدین هستند، عدهای هم مسیحی هستند و زندگی هم میکنند، ولی زندگی درست، سالم و بدون آلودگی ندارند.
چرا جامعه غرب گناه را گناه نمیدانند؟
من یک روز صبح، زمانی که لندن ده شب منبر میرفتم برای ایرانیها، افغانیها، پاکستانیها و عربها، خوب هم میآمدند، خوب هم گوش میدادند و خوب هم میپرسیدند. دکتری به من گفت: حالا که تا اینجا آمدی، بیا برویم تا مهمترین کلیسای لندن را ببین. گفتم: مانعی ندارد، این ساختمان کلیسا را باید میدیدید؛ یک ساختمان چهارصد پانصدساله، واقعاً تماشایی، خیلی فوقالعاده بود. همینطوری که در کلیسا میگشتم، یکمرتبه(به زبان ساده بگویم) آخوند کلیسا را حالا به تعبیر ما دیدم و به تعبیر خودشان، جناب کشیش، یا مقام بالاتر، کاردینال. از لباسش فهمیدم روحانی این کلیسا است. کلیسا مهمترین کلیسای لندن بود. معلوم است، روحانی هم که برای آنجا گذاشتند، روحانی مهمی است. من به این آقای دکتری که با من بود وخیلی هم خوب انگلیسی میدانست، گفتم: از این آخوند کلیسا بپرس، حاضر است من با او صحبت کنم؟ رفت و پرسید. او هم گفت: مانعی ندارد. به من گفت: میگوید عیبی ندارد، بیا صحبت کن. اولاً خیلی باسواد بود و پرفسور بود در رشتهای. خوب عنایت بفرمایید که با دانستن اینها، آدم میفهمد خدا از اینکه ما را با قرآن و اهلبیت آشنا کرده، چه نعمت بینظیری به ما داده، نه کمنظیر، بلکه بینظیر. در این عالم هستی، نعمتی بالاتر و مفیدتر از قرآن و اهلبیت وجود ندارد. من این را یقینی به شما بگویم. من در سفرهای خارجی به آفریقا، آسیا و اروپا، با تمام رؤسای مذاهب ملاقات کردم. بنا به درخواست خودم، در ایتالیا تا درون واتیکان هم رفتم و با پنج ششتا از بزرگان واتیکان ملاقات کردم. با رئیس یهودیها، رئیس زرتشتیها، رئیس کمونیستها و بیدینها، بزرگترین عالمان اهلسنت، با همه اینها دیدار کردم. با رئیس کل ارامنه دنیا در ارمنستان، رئیس ارامنه شوروی در اکراین که اینها هم فیلمش و هم جزوهاش هست. حقانیت قرآن و اهلبیت در ارتباط با اینها برای من یقینیتر شد؛ یعنی دیدم هیچ کدام از مذاهب، هیچ چیز ندارند، چون ندارند. این بزرگان ادیان نتوانستند حداقل جلوی سرعت دادن به فسادشان ملت خودشان را بگیرند. حالا من با این کشیش کلیسای سمپل، یکی از صحبتهایم این بود که چرا جامعه غرب(این خیلی مهم است) گناه را گناه نمیداند؟ چون من با مردم هم صحبت کرده بودم. وقتی گناهان را مطرح میکردم و میگفتم: اینها گناه و تخریبکننده است، جدیجدی میخندیدند. با دانشجوی دانشگاه لندن، سه ساعت صحبت کردم؛ آدم باسوادی بود، اما میخندید و میگفت: این حرفها یعنی چه؟ یعنی چه زنا گناه است؟ یعنی چه ربا گناه است؟ یعنی چه شهوترانی گناه و خلاف است؟ گفتم: پس آدم باید چگونه باشد؟ گفت: انسان! این دین اروپا و آمریکاست. از زبان عالمشان، یک دانشجویشان گفت: انسان تا زنده است، تا سرپاست، تا بدن دارد، تا پول دارد، از هرچه که خوشش آمد، باید انجام بدهد. گفتم: مگر مسیح راجعبه قیامت حرف ندارد؟ گفت: مسیح و مریم به درد پول درآوردن ما نمیخورند. مسیح آدم خوبی بوده، مریم هم خانم خوبی بوده، اما به درد پول درآوردن ما نمیخورند. من به این کشیش کلیسای سمپل گفتم: چرا جامعه شما غرق در انواع گناهان و فسادهاست و شما به دادشان نمیرسید؟ گفت: ما چیزی نداریم که اینها را نجات بدهیم. این خیلی جالب بود، بعد گفت: تنها دینی که برنامه درست و قوی برای نجات انسانها و توبه گنهکاران دارد، دین شماست. گفت: زورتان میرسد، بیایید و این جامعهها را نجات بدهید، ما نمیتوانیم.
انسان بیراهنما
حرکت انسان بیراهنما بهسوی فساد، تباهی و دوزخ است. در قیامت، برای اینکه انسان بهطرف فساد، تباهی، گناه و دوزخ نرود، خداوند معلم برایش قرار داده که اسم این معلم هم نبی و امام است. به اینها هم تکلیف کرده که زندگی صحیح الهی به مردم یاد بدهید مجانی، این اصل مطلب بود. حالا من اگر دنبال امام رفتم و به امام اقتدا کردم، زندگی من در حد خودم میشود نمونه زندگی امام.
روایت خیلی جالبی برایتان بگویم که این روایت باعث خوشحالی همه ماست. جوانی آمد محضر امام صادق(ع)، گفت: آقا! من از موضوعی خیلی ناراحتم، امام صادق(ع) فرمودند: از چه موضوعی؟ گفت: اینکه این شیعهها زیارت میخوانند، دعا میخوانند، بعد هم میگویند: «لعن الله بنی اُمیة قاطبةً» خدا کل بنیامیه را لعنت کند؛ مردشان، زنشان، جوانشان و پیرشان. یابنرسولالله! پدر و مادرم من اموی بودند و تیره من بنیامیه است، اما من شیعه شما هستم و دین بنی امیه را قبول ندارم. من مکتب بنیامیه را قبول ندارم. من یافتم حق با شماست. اینکه میگویند: «اللهم العن بنی اُمیة قاطبة»، این لعنها به من هم میرسد؟ من شیعه هستم. امام صادق(ع) فرمودند: شما از بنیامیه نیستی، شما از ما هستی و لعنت به تو نمیرسد. این معنیاش چیست؟ این روایت، یعنی دنبال امام هدایت، آن معلم انتخابشده خدا برو، میروی. بهطرف رحمت میروی، بهطرف لطف خدا میروی، بهطرف بهشت پروردگار.
عالم برزخ میرزا محمود شیخالاسلام
عالمی بود در تبریز، فکر کنم صدوپنجاه سال قبل، حدود بیست جلد هم کتاب نوشته، آدم بزرگی بوده به نام حاج میرزا محمود شیخالاسلام، سید هم بود. آن آقایی که شرح حالش را نوشته، مدرس خیابانی، در جوانیهایش، آخرهای عمر حاج میرزا محمود را دیده بود. ایشان نوشته که حاج میرزا محمود، این عالم بزرگ تبریز، در هفتاد سالگی مستطیع شد. آن وقت که ماشین نبود، جاده آسفالت نبود و بیشتر مردم، از ایران(آنهایی که واجبالحج بودند) میرفتند عراق زیارت دوره، از آنجا میرفتند اردن، از اردن وارد تبوک میشدند، از تبوک هزار کیلومتر راه میرفتند و میرسیدند به مدینه. چند روز مدینه بودند و بعد میرفتند مکه، اعمال حج که تمام میشد، از همین مسیر برمیگشتند. خیلیها هم میمردند در بیابانها و جادهها برای گرما، نبود وسیله، گم شدن؛ خیلی سخت بود.
اعمال حج تمام شد، هماتاقیهای حاج میرزا محمود گفتند: آقا ما یکی دو روز دیگر باید برگردیم ایران. مثلاً ساکتان را میبندید، بقچهتان را میبندید، کارهایتان را میکنید. ایشان فرمودند: من قصد کردم اینجا بمانم و دیگر ایران نمیآیم. گفتند: آقا! خانوادهتان، دامادتان، عروستان، نوههایتان؟ گفت: آنها هم خدا دارند، من اینجا میمانم. این را اول شب به هماتاقیها گفت، صبح که هماتاقیها برای نماز شب بلند شدند، دیدند برخلاف همیشه حاج میرزا محمود بلند نشده، گفتند: حتماً خوابش سنگین است، امشب صدایش کنیم. آمدند دیدند از دنیا رفته. تازه فهمیدند دیشب چه میگفت که من برنمیگردم ایران، دلم میخواهد اینجا بمانم. شیعهها جمع شدند و غسلش دادند، کفنش کردند، تشییع جنازهاش کردند. من رفتم سر قبرش، پایین قبر عبدالمطلب، ابوطالب و حضرت خدیجه، آنجا دفنش کردند. خیلی جای خوبی است. سید هم بود و عبدالمطلب جدش بود، خدیجه کبری مادرِ مادرش فاطمه زهرا (س) بود. پروردگار لطفی کرد که قبر این مرد آنجا باشد. البته من حدود آن قبر را بلد بودم، آنجا نمیگذارند سنگ بگذارند و اسم بنویسند روی سنگ. شبی که ایشان از دنیا میرود و صبحش دفنش میکنند، شب اول قبرش، یکی از علمای بزرگ تبریز در عالم رؤیا، حالا خبری هم به ایران نمیرسید؛ تلفن و نامه نبود، مردم از حاجیشان وقتی خبر میشدند که حاجی برمیگردد. مرحوم مدرس مینویسد: همان شبی که ایشان شب اول قبرش بود، این عالم بزرگ در تبریز خواب میبیند که از جایی عبور میکند، در دوتا باغ باز است. این روایت را از پیغمبر (ص) شنیدید که حضرت میفرماید: «القبرُ روضةٌ مِن ریاضِ الجنَّةِ أو حُفرةٌ مِن حُفَرِ النّیران». عجیب روایتی است، اگر بخواهید بدانید این روایت ریشه دارد، سوره مؤمن را باید ببینید. خدا در سوره مؤمن از برزخ خبر داده که برزخ چه خبر است برای بدکاران! و در سوره توبه از برزخِ مردم مؤمن خبر داده که چه خبر است. این عالِم میبیند که دوتا باغ کنار همدیگر است، درش هم باز است. میگوید: بروم داخل، وقتی وارد باغ میشود، میبیند این باغ در دنیا نمونهاش نیست. درختها طور دیگر است. میوهها طور دیگر است. آسمان شکل دیگر است. هوا حال دیگر دارد. خدایا! کجاست اینجا؟ همینطوری قدمزنان میآید، چشمش به عمارت خیلی عالی میافتد که آن هم در دنیا نبود نظیرش. میبیند در ساختمان هم باز است، میگوید: حالا کسی که جلوی ما را نگرفت برای آمدن داخل باغ، حتماً داخل این ساختمان هم برویم، هیچ کس جلوی ما را نمیگیرد. وارد ساختمان شد، چشمش به سالنی افتاد که فقط باید برویم ببینیم و نمیشود توصیف کرد. دید حاج میرزا محمود روی تخت نشسته. میشناخت او را، این هم از علمای بزرگ تبریز بود، او هم از علمای بزرگ بود. سلام میکند، حاج میرزا محمود میگوید: بیا بالا. میرود بالای تخت، میگوید بنشین. میگوید: حاج آقا اینجا کجاست؟ میگوید: اینجا برزخ است. میگوید شما؟ میگوید: من مکه اعمالم تمام شد، مُردم. من در دنیا نیستم، الان تو من را در دنیا نمیبینی، من در برزخم. باغ برای چه کسی است؟ گفت: مال من است. کاخ برای کیست؟ مال من است. چه شد اینجا را به شما دادند، چه شد؟ گفت: به دو علت: بندگی خدا و صبر کردن در برابر آزار مردم. به او گفتم که این باغ بغلی خیلی بهتر از باغ شماست، آن برای کیست؟ گفت: این برای علامه مجلسی است، او رَدهاش خیلی بالاتر است، او خیلی خدماتش به دین و به مردم بیشتر بوده. هر کسی را در اینجا به اندازه دینداری و عبادت و خدمت به مردم پاداش میدهند. بیدار شد، تاریخ گرفت، کاروان از مکه دو ماه بعد برگشت، اما حاج میرزا محمود نیامده بود. خبر مردنش را آوردند. کسی که دنبال امام هدایت حرکت میکند، میرود بهطرف رحمتالله، میرود بهطرف رضایتالله، میرود بهطرف جنتالله؛ اما کسی که میگوید من امام هدایت نمیخواهم، پیغمبر، امام و قرآن را قبول ندارم، با صدتا دلیل میشود ثابت کرد که این آدم بهطرف دوزخ و غضبالله حرکت میکند. او نه در دنیا زندگی خوبی دارد و نه در عالم آخرت. این معنی امامِ هدایت است.
امام کفر و امام هدایت در قرآن
من دو آیه هم میخواستم در این زمینه بخوانم که حیف است فقط بخوانم و ترجمه کنم، باید یک مقدار توضیح بدهم. متن دو آیه، دو نوع امام را به ما معرفی میکند: یکیشدر سوره توبه و یک آیه هم در سوره انبیاء است. اما آن که در سوره توبه است، میفرماید: «یک نوع امام، امام و رهبر کفر است». حالا در روزگار شما، امام کفر، الآن در همه امامان کفر، در روزگار ما قویتر، پرروتر، پستتر حیوانترش، که تا حالا در این سهساله، هزاران آمریکایی را فدای شهوات خودش کرده و فرستاده جهنم تا نوبت خودش بشود، ترامپ است. حالا آنهایی که به امام کفر اقتدا میکنند، در این اقتدا کردن به چه طرفی میروند؟ کجا میروند؟ آدرسشان را در سوره بقره میدهد:» أُولٰئِک یدْعُونَ إِلَی اَلنّٰارِ«﴿البقرة، 221﴾ این امامان کفر شما را میکشند به دوزخ خود، آنها هم دوزخی هستند و نمیتوانند به دادتان برسند؛ اما امام هدایت، شما را بهطرف بهشت میبرند. امام کفر در قیامت، مریدانش را رها میکند، میگوید به من چه! اما امام هدایت، رها نمیکند.
خیلی عجیب است! صدیقه کبری(س) همسر امام هدایت است. خدا در قیامت به صدیقه کبری(س) خطاب میکند: «پرونده نداری که رسیدگی کنم. تو بیحسابی، برو بهشت». امر خدا را اطاعت میکند، تا ورودی بهشت میآید و میایستد. همسر امام هدایت است. حالا ببینید جایگاه امام هدایت چیست؟ همسر است، خطاب میرسد: حبیبَتی، چرا نمیروی؟ میگوید: تنها نمیتوانم بروم. چه کسی را میخواهی ببری؟ میگوید: کسانی را که در دنیا پیرو علی بودند. کسانی که در دنیا به هر شکلی برای حسین من کاری کردند. تنها نمیتوانم بروم. خطاب میرسد: صدایشان کن، همه را صدا کن؛ پیروان شوهرت و خدمتگزاران به حسینت، همه را صدا کن. این امام هدایت و این همسر امام هدایت است که تا مأمومین خودشان را تحویل بهشت ندهند، آرامش پیدا نمیکنند.
رویاندن گلهای بهشت با گریه بر حسین(ع)
روز شنبه، روز پیغمبر(ص) است، خوشبهحال همهمان. من و شما که ساعت اول هفتهمان را اولاً با نشستن در مجلس علم شروع کردیم و ثانیاً اول هفتهمان را آبپاشی میکنیم تا روز جمعه. هفته برای ما تا جایی که میشود گلهای بهشتی برویاند. با چه چیزی آبپاشی میکنیم؟ با گریه بر ابیعبدالله(ع). این آبپاشی بهشت میسازد، درخت میرویاند و کار میکند، روز پیغمبر است. نیمساعت، بیستدقیقه مانده به ازدنیارفتن پیغمبر(ص)، روز بیستوهشتم صفر، همهمان هم میدانیم، یادمان هم دادند که اگر حس کردیم خانمی یا آقایی در حال احتضار است، سینهاش را سبک کنید، لحاف را کنار بزنید، پتو را کنار بزنید، دکمههایش را باز کنید تا سبک باشد سینه. ولی پیغمبر(ص) به این مسئله توجهی نکرد، در همان حالِ احتضار فرمود: «علی جان! حسین را بیاور، بخوابان روی سینه من». ابیعبدالله(ع) هفت سالش بود. دستور است، واجب است. امیرالمؤمنین(ع) حسین را بغل گرفت و آورد، آرام روی سینه پیغمبر خواباند. دیدند پیغمبر پیشانیاش را میبوسد، لبهایش را میبوسد، زیر گلویش را میبوسد، سینهاش را میبوسد و میگوید: «مالی و لیزید». خدایا! مگر من با یزید چه کار کردم؟ خواهر میبیند. خواهر شش سالش بود. آن وقت که حسینش، عجب جای بلندی قرار دارد. روز یازدهم، وقتی بدن قطعهقطعه را روی خاک دید، یکمرتبه یاد آن روز افتاد که حسین روی سینه پیغمبر خوابیده بود، صدا زد: «یوماً علی صَدر المصطفی و یوماً علی وجه الثَّرا». حسین من، یک روز روی سینه پیغمبری، امروز هم با بدن قطعهقطعه روی خاک بیابان افتادی.
اللّهم اغفرلنا و لوالدینا، و لوالدی والدینا، اللّهم اشفِ مَرضانا، سَلِّم دیننا و دنیانا، أیِّد واحفَظ امامَ زماننا، واجعَل بِحقِّ الحسینِ عاقبةَ أمرِنا خیراً.
تهران، مسجد شهید بهشتی، دهه سوم جمادیالاول 1441، جلسهٔ دوم