بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیا و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
از قدیمیترین روزگار چند پرسش در باطن مردم مطرح بوده که از کجا آمدهایم، به کجا آمدهایم، برای چه آمدهایم و نهایت کار به کجا خواهیم رفت. هیچ مکتب و هیچ فرهنگی مانند دین خدا جواب این پرسشها را نداده است. ما جواب این پرسشها را که از قرآن، روایات یا فرمایشات انبیا الهی میبینیم به این نتیجه می-رسیم که ما در این جهانِ خلقت، موجود برتریم؛ یعنی با پاسخ این سوالات پی می-بریم که ما از نظر شخصیت در بین تمام موجودات جهان برتریم. با یافتن پاسخ این سوالات سعی میکنیم شخصیتمان با امور پَست معامله نشود بلکه میکوشیم با سلسله مقامات الهی گره بخوریم و در حد خودمان سفر معنوی بسیار با ارزشی را طی کنیم.
به فرمودهی خداوند در سورهی فاطر، با مَرکَب عمل صالح آیه را برایتان بخوانم، آیهی فوق العادهای است: «مَنْ كٰانَ يُرِيدُ اَلْعِزَّةَ» ﴿فاطر، 10﴾ این کلماتی که در آیه به کار گرفته شده خیلی کلمات فوق العادهای است، البته اگر گویندگان عمق کلمات آیات را به مردم انتقال بدهند هم خیلی مطالب گیر مردم میآید و هم نسبت به قرآن دلبستگی شدید ایجاد میشود، «مَنْ كٰانَ يُرِيدُ اَلْعِزَّةَ» ﴿فاطر، 10﴾ این کلام الله است، هر کسی خواهان قدرت شکستناپذیر است، معلوم است پروردگار در آیهی شریفه، شاه شدن، رئیس جمهور شدن و بزرگ شدن در امور مادی را نمیگوید، چون جملات بعد از این جمله نشان میدهد که مراد از توانمندیِ شکستناپذیر در جهت معنویت است.
به شهادت رسیدن در راه امیرالمؤمنین(ع)
شما برایتان روشن است شخصیت امیرالمؤمنین(ع) شخصیت توانای شکستناپذیر است. ابن ابی الحدید از دانشمندان مطرح غیرشیعه است، آدم باسوادی بوده و چند کار علمی دارد، یکی از آنها شرح نهج البلاغهی امیرالمؤمنین(ع) است که بیست جلد است، خیلی خوب و عالمانه کار کرده البته ایرادهایی هم در این کتاب هست ولی منهای ایرادات کار خیلی کار فوق العادهای است. ایشان میگوید: علی بن ابیطالب(ع) شگفتانگیز است! صدها سال دشمنان او کوشیدند که از صفحهی تاریخ و زمان حذف شود، پول سنگینی هم مخصوصاً در زمان معاویه خرج کردند، اما نشد.
این یک ورق حیات امیرالمؤمنین(ع) که دشمنان تمام کوشش خود را به کار گرفتند که ایشان از صفحهی تاریخ پاک شود و اسمش نباشد و صدها سال دوستان و عاشقان او از ترس کشته شدن فضائلش را پنهان کردند و میترسیدند حرف او را بزنند، میترسیدند ارزشهای او را برای مردم بیان کنند چون آنها را میکشتند.
خیلی چهرههای معتبر در این زمینه به شهادت رسیدند؛ مانند سید بن جبیر، انسان والایی بود که حافظ کل قرآن بود و عاشق امیرالمؤمنین(ع) بود، از یاران حضرت زین العابدین(ع) بود، وقتی دستگاه بنی امیه فهمید که این مرد طرفدار امیرالمؤمنین(ع) است مأمور به دنبالش فرستاد، شهر به شهر دنبالش کردند و او را گرفتند و پیش استاندار عراق حجاج بن یوسف ثقفی آوردند و به جرم محبت امیرالمؤمنین(ع) محکوم شد که او را بنشانند و سرش را از بدن در حال نشسته جدا کنند، این یک موردشان است.
وقتی مردم شهرها و مناطق مختلف میدیدند بنی امیه افراد را به خاطر ایمان و عشق به علی(ع) میکشند سکوت میکردند. حتی در کتابها آمده است که می-ترسیدند اسم بچههایشان را علی بگذارند، میترسیدند کل خانواده را بگیرند و بکشند.
یکی از چهرههای خیلی معتبری که به خاطر ایمان، عشق و محبت به علی(ع) گرفتار شد و او را کشتند، کمیل بن زیاد نخعی بود که سنش در زمان شهادت نزدیک به نود سال بود.
مردم وقتی میدیدند شخصی مانند کمیل به عشق و بهخاطر علی(ع) از نظر دستگاه بنی امیه مجرم شناخته شده و او را کشتند، میترسیدند حرف علی(ع) را بزنند.
یکی از کسانی که در این زمینه به شهادت رسید میثم تمار است. میثم ایرانی بود، در برخوردی طبیعی و عادی با امیرالمؤمنین(ع) آشنا شد. علی(ع) را در واقعاً حد خودش درک کرد. این شخصِ ایرانی وقتی میدید بنی امیه میکوشند این خورشید را غروب بدهند و پنهان کنند، بدون ترس ارزشهای امیرالمؤمنین(ع) را بیان می-کرد و بعد هم شهید شد، با زجر هم شهید شد، یعنی دو پا، دو دست و زبانش را قطع کردند و یک نیزه به شکمش زدند تا جان داد.
-شأن میثم تمار
من در چند کتاب دیدم که میثم یکی دو ماه قبل از حادثهی کربلا شهید شد. به حج آمده بود و ایام حج را نایستاد، چون نمیتوانست بایستد عمره بجا آورد. شنیده بود ابی عبدالله(ع) هم به مکه آمده است، آدرس گرفت که امام کجا جا گرفته و به آنجا رفت. در زد، ام سلمه، همسر پیغمبر اکرم(ص) پشت در آمد، واقعاً خانم شایسته، خانم درست و پاکی بود، گفت: کیست؟ میثم گفت: من برای دیدن حضرت حسین(ع) آمدم، اسمم هم میثم است، ام سلمه گفت: میثم امام حسین(ع) بیرون شهر رفته است، گفت: من عجله دارم باید بروم، گفت: من فکر نمیکنم بتوانی حسین(ع) را زیارت کنی، میثم گفت: مانعی ندارد، سلام من را به ابی عبدالله(ع) برسان، من دارم طرف کوفه میروم، ام سلمه به او گفت: میثم تو که هستی؟ من بعضی شبها (پیغمبر اکرم(ص) سال ده هجری از دنیا رفتند، حادثه کربلا در سال شصت و یک به وقوع پیوست، اصلاً آن زمان میثم به دنیا نیامده بود) شاهد بودم که پیغمبر اکرم(ص) در نماز، دعای و گریهی نیمهی شبش با اسم برای تو دعا میکرد. در آن زمان به دنیا هم نیامده بود، چقدر زیباست انسان اینگونه شود.
در معرض دعای امامزمان(عج) قرار گرفتن
الان هم ما دعاگوی پرقدرتی داریم که پروندههای ما به محضر ایشان عرضه می-شود و ایشان از وضع ما کاملاً آگاه است. طبق روایات و حتی آیات، این دعاگو وجود مبارک امام عصر(عج) است؛ دعایش هم مستجاب است. چقدر زیباست من خودم را در معرض دعای او قرار بدهم و نام من در علم ایشان، در گروه دعاشوندگان قرار بگیرد. این برنامه هم کار سختی نیست، من وقتی که با کمک قرآن، روایات و منبرهای درست و حسابی اهل ایمان، اخلاق و عمل صالح باشم یقیناً در معرض دعای ایشان قرار میگیرم، اما خدایی نکرده اگر عیبی داشته باشم یا در حقم ساکت است و یا نه، متأثر میشود.
ناراحتی پیغمبر(ص) از فریاد کشیدن بر سر همسر
در روزگار خودمان عالم خیلی معروفی داریم، بزرگ است و نزدیک هفتاد، هشتاد جلد کتاب پرمایه دارد. الان دیگر گوشهی خانه افتاده است، آن وقت که سرپا بود من به خدمتشان در قم میرفتم، الان دیگر قم نیست. شخصیت معنوی بسیار بالایی است. ایشان میفرمودند: در قم، تابستان درسها تعطیل بود، من با خانوادهام با اتوبوس به شهر خودمان رفتم، گفتم این سه ماه تعطیل تابستان آنجا هستم و قوم و خویشها را میبینم و صلهی رحمی میکنم، بعد که تعطیلات تمام شد به قم برمی-گردم و درسم را شروع میکنم.
من خیلی صحبت از ایشان شنیده بودم، اما این صحبتش را خیلی با هیجان روحی، نه هیجان زبانی اصلاً ایشان صدای بلندی ندارد و با صدای بلند قرآن مجید خواندن را هم منع میکند.
-اثرگذاری صدای آرام
من این را به خیلی گویندگان و به خیلی از برادران مداح گفتم، مخصوصاً در سورهی لقمان نهی خدا از صدای بلند خیلی شدید است که کسی با فریاد و با داد با مردم حرف بزند کار غلط و نادرستی است، اصلاً صدای بلند در قرآن و در بعضی از آیات از نشانههای عذاب الهی معرفی شده است، یکی از این آیات این است: «إِنْ كٰانَتْ إِلاّٰ صَيْحَةً وٰاحِدَةً فَإِذٰا هُمْ خٰامِدُونَ» ﴿يس ، 29﴾ من بعضی ملتهای کافر را نه با زلزله، نه با سیل، نه با صاعقه، نه با طوفان و فقط با یک صدای بلند از بین بردم و اگر کسی میآمد جنازههایشان را میدید به شکل نخل خشکیده میدید، اینقدر صدا خطرزا و اثرگذار است. اتفاقاً با صدای آرام و به قول قرآن «لَیِّن» مردم خیلی بهتر به منبر و مداحی گوش میدهند و خیلی بهتر گریه میکنند و اثر برمیدارند. اما صدای بلند، کوبیدنِ اعصاب و مشاعر مردم است، نباید عباد خدا را کوبید. خدا دستور دارد با بندگان من نرم، عاطفی و آرام حرف بزنید و در آن آیهی سورهی لقمان میفرماید: «وَ اُغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ» ﴿لقمان ، 19﴾ صدایت را پایین بیاور. صدای بلند آنقدر بد است که خداوند در کوه تور در همان لحظات اولی که موسی(ع) را مبعوث به رسالت کرد (خیلی عجیب است) به موسی(ع) گفت: با برادرت هارون پیش فرعون میروی «فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً» ﴿طه ، 44﴾ خیلی نرم با او ]که دشمن من است[ حرف بزن، سر او داد نکش و فریاد نکن.
ایشان خیلی هم به من محبت داشتند. آن وقت که حالا هم درس داشتند و هم سرحال بودند، الان چهار پنج سال است دیگر افتادند، گفتند: زن و بچه را به شهر خودمان بردم. یک روز بعد از نهار خیلی خسته بودم و شهرمان گرم هم بود، خوابیدم، بچههای خودم در این اتاقها دنبال هم میکردند، میخندیدند، بازی می-کردند و بالا و پایین میپریدند، من هم خوابم نمیبرد و دلم میخواست یک ساعت بخوابم چون بعد از آن کار داشتم، کتاب و نوشته داشتم، ناراحت بودم. فرمودند سر زنم داد کشیدم، حالا ایشان نوع دادش را نگفت، بالاخره فرمودند سر زنم داد کشیدم: من این همه خستهام، این همه کار کردم و باید این همه کار کنم، جلوی این بچهها را بگیر، این چه زندگی و بساطی است؟ گفت این داد را کشیدم و بعد توجه کردم به اینکه قرآن اجازهی داد کشیدن سر بندگان خدا، سر زنان مومنه و سر مردان مومن را نداده است.
از رختخواب بلند شدم، هوا خیلی هم گرم بود. به خانمم گفتم: من میروم و برمی-گردم، دیگر نگفتم کجا میروم. گفت سوار اتوبوس شدم و از شهر خودمان به تهران آمدم و در تهران هم به شمس العماره آمدم. آقایانی که کمی مسنتر هستند یادشان است آنجا گاراژی بود که به همه جای ایران اتوبوس میرفت. گفت از شهر خودمان سه ساعت تا تهران در آن تابستان داغ آمدم، رفتم دفتر اتوبوسرانی و یک بلیط برای تبریز گرفتم. آن وقت هم خیلی جادهها خاکی بود، از تهران تا تبریز فکر کنم نُه، ده ساعت یا بیشتر میشد، بله بیشتر میشد. من اولین سفری که به خراسان رفتم جاده خاکی بود و ماشینها هم خیلی قوی نبود، من پنج بعدازظهر سوار شدم و فردا شب ساعت هشت شب به مشهد رسیدم، غیر از یک نهار و به نظرم یک شام هیچجا نایستاد. گفت بلیط تبریز گرفتم و به تبریز رفتم. صبح به تبریز رسیدم. می-فرمودند: قبلاً در قم استادی به نام الهی داشتم که واقعاً این استاد من الهی بود. آفتاب تازه زده بود، استاد ایشان از قم رفته بود و در تبریز مانده بود. فرمودند: در زدم دیدم خود استاد آمد. خوب دقت میفرمایید؛ استاد در را باز کرد ولی به من تعارف نکرد که بفرمایید داخل چون تو از تهران و از شهر خودتان آمدی، در چهارچوب در به من گفت: رسول خدا(ص) از دست شما ناراحت است چون سر خانمت داد کشیدی، شما داخل نیا، لطفاً برگرد برو گاراژ، سوار شو و به تهران برو، از تهران هم سوار شو و به شهرتان برو و از همسرت عذرخواهی کن.
این عکس العملِ داد کشیدن در پشت پرده است. روی هم رفته برادران و خواهران، به ما اجازه ندادند بی علتِ شرعی و اخلاقی کسی را از خودمان برنجانیم، این رنجها در حرکت ما به سوی پروردگار مانع ایجاد میکند و نمی-گذارد برویم. از داخل سنگلاخهای شدید آدم نمیتواند برود به مقصد برسد. جاده باید صاف، پاک و راحت باشد.
شخصیت والای امیرالمؤمنین(ع) در کتب غیرشعیه
آیه را بخوانم، در سورهی فاطر آمده است: «مَنْ كٰانَ يُرِيدُ اَلْعِزَّةَ فَلِلّٰهِ اَلْعِزَّةُ» ﴿فاطر، 10﴾ کسی که توانمندیِ شکستناپذیر میخواهد که در دنیا و آخرت او را نشکنند و نشکند، مانند امیرالمؤمنین(ع) که ابن ابی الحدید میگوید: دشمنانت تمام کوشش خود را هزینه کردند تا تو از صفحهی تاریخ محو شوی و دوستانت از ترس کشته شدن اسمت را نمیبردند و ارزشهایت را نمیگفتند، ولی هیچ کس در این کرهی زمین معروفتر از تو نشد و همهی ملتها تو را میشناسند.
ابن ابی الحدید این حرف را در قرن چهارم میزند، اما الان اگر شما به کتابهایی که دربارهی امیرالمؤمنین(ع) در کشورهای مختلف نوشتند مراجعه کنید، حرف ابی الحدید حرف صددرصد درستی است که میگوید: دشمنان زدند تا اسمت هم نباشد و دوستان تو هم از ترس اسمت را نمیبردند و فضائلت را نمیگفتند. اما من الان تعداد کتابها را نمیدانم، ولی کتابهای زیادی دربارهی امیرالمؤمنین(ع) دیدم، کتابهای بسیار عالی که غیرشیعه نوشتهاند؛ مثلاً ناصر، رئیس جمهور سی چهل سال پیش مصر، ایشان رئیس دفتری به نام عبدالفتاح مقصود داشت که آدم باسوادی بود و ناصر هم به او احترام میکرد. این آدم سیاسی و کارمند حکومت بود و رئیس دفتر شخص ناصر بود. نمیدانم چه وقتی وقت کرده، آدمی که رئیس دفتر رئیس جمهور است خیلی سرش شلوغ است، ایشان نُه جلد کتابِ ناب به نام امام علی بن ابیطالب(ع) نوشته است، نه جلد که هر جلد چهارصد صفحه است، نزدیک پنج هزار صفحه میشود و کوشیده تا معرفی کند که علی(ع) کیست. این یک کتاب که این شخص کت و شلواری و سُنّی بود.
یک مسیحی کتابی در لبنان نوشت و مسیحی هم مُرد، نه اینکه حالا با نوشتن این کتاب شیعه شود، عاشق علی(ع) ولی متعصب در دین کلیسایی بود. کتاب این مسیحی پنج جلد است که حدود دو هزار و پانصد صفحه است. ببینید چه اسم زیبایی برای این کتاب برداشته، ثبوت عدالت الانسانیه؛ صدای عدالت انسانی. آن وقت امیرالمؤمنین(ع) را با بزرگترین چهرههای علمی غرب و شرق مقایسه میکند و بعد میگوید: خودتان داوری کنید نمونهی علی(ع) در تمام دانشمندان شرق و غرب چه کسی است؟ میگوید: هیچ کس به پای علی(ع) نمیرسد.
این هم یک نمونه از کتابها که نوشته شده است. حالا کتابهایی که اروپاییها نوشتند و کتابهای جالبی هم هستند را نمیگویم. بعضی از اروپاییها بخشی از نهج البلاغه را آمدند تفسیر کردند.
شکستناپذیریِ اهل خدا
این معنی جملهی اول آیه چقدر عالی است که من مثال آن را به امیرالمؤمنین(ع) زدم «مَنْ كٰانَ يُرِيدُ اَلْعِزَّةَ فَلِلّٰهِ اَلْعِزَّةُ» ﴿فاطر، 10﴾ کسی که توان شکستناپذیر می-خواهد «فَإِنَّ اَلْعِزَّةَ لِلّٰهِ» ﴿النساء، 139﴾ قدرت شکستناپذیری برای خداست.
بیا به خدا وصل شو، حالا لازم نیست اسم در جهان در کنی، ولی اگر وصل به خدا شوی شکستناپذیر میشوی؛ یعنی دو میلیون شیطان هم دورت پرسه بزنند نمیتوانند تو را بشکنند. این حرف را خدا کجا میگوید؟ در قرآن در آخر سورهی اعراف، آیهاش این است: «إِنَّ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا» ﴿الأعراف ، 201﴾ آنهایی که اهل خدا و اهل تقوا هستند، آنهایی که دلبسته به پروردگار هستند «إِذٰا مَسَّهُمْ طٰائِفٌ مِنَ اَلشَّيْطٰانِ تَذَكَّرُوا فَإِذٰا هُمْ مُبْصِرُونَ» ﴿الأعراف ، 201﴾ هر چه شیطان، پانصد یا هزار شیطان مانند ماهواره به اینها هجوم کنند، نمیتوانند کاری کنند، اینها سالم میمانند، برای اینها بیداری و بینایی حاصل میشود.
-ترس ابلیس از انسان آگاه
فکر کنم پنجاه سال پیش در کتابی خواندم که چشمداری (کسانی که چشم باطن دارند) _از این چشمدارها من در ایام جوانیم دیده بودم و داستانهای خوبی هم دارم_ آمد تا داخل یک مسجد برود، وقت اذان نبود، میخواست دو رکعت نماز بخواند و برود، دید ابلیس داخل مسجد میرود و از آنجا بیرون میدود و دوباره اینکار را تکرار میکند. به او گفت: اینجا چه کار داری؟ مسجد جای تو است؟ برای چه کنار خانهی خدا پرسه میزنی؟ ابلیس به این آدم چشمدار گفت: دو نفر داخل مسجد هستند، من میخواهم سراغ یکی از آنها بروم و گولش بزنم، وسوسه-اش کنم و خناسگری سر او دربیاورم اما میترسم، مرد گفت: از چه کسی می-ترسی؟ گفت: از آن یکی شخص میترسم، گفت: آن یکی مگر کیست؟ ابلیس گفت: آن یکی آدم آگاهی است، ترفندهای شیطان را هم خوب میداند، خواب است اما من از این آدمِ خوابِ آگاه میترسم.
ابلیس از بندگان واقعی الهی حتی آن وقتی که در خواب هستند میترسد. یکی دیگر را میخواهد گول بزند ولی از این میترسد. گفت: میترسم بیدار شود و دست من را بخواند و او را از بند من نجات بدهد.
این عزت است؛ عزت برای تخت نیست، این تختها خیلیها را در عالم ذلیل کرده است، عزت برای پول نیست، این پول خیلیها را تبدیل به قارون کرده است، عزت برای مقام نیست، مقام خیلیها را تبدیل به هامان کرده است، این عزت، عزت الهی است «فَلِلّٰهِ اَلْعِزَّةُ جَمِيعاً» ﴿فاطر، 10﴾ حالا دنبالهی آیه خیلی جالب است: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ اَلْكَلِمُ اَلطَّيِّبُ» ﴿فاطر، 10﴾ اعتقاد واقعی، میلِ شدید به طرف خدا دارد. مرکب رسانندهی این کلِم به خدا چیست؟ میفرماید: «وَ اَلْعَمَلُ اَلصّٰالِحُ يَرْفَعُهُ» ﴿فاطر، 10﴾ عمل صالح شما را بالا میبرد، نه اینکه از روی زمین بلندتان کند، اگر آدم از اولیا الهی شود تا زمانی که نمرده یک سانت هم از زمین بالا نمیرود، این بالا رفتن بالا رفتن معنوی است. «إِلَيْهِ يَصْعَدُ اَلْكَلِمُ اَلطَّيِّبُ» ﴿فاطر، 10﴾.
-شهادت پاداش مقام سردار سلیمانی
شما دیدید یک معتقد واقعی و یک دارندهی عمل صالح، مانند حاج قاسم چقدر رفعت پیدا کرد، قابل ارزیابی است؟ چقدر بالا رفت! خارجیها میگویند: اصلاً این کار در قرنهای مختلف بینظیر بوده است. ایشان واقعاً پاک بود، من پانزده سال با ایشان در ارتباط بودم، شبهای احیا را با من احیا میگرفت، این حق طبیعیش بود که اینقدر بالا برود، «إِلَيْهِ يَصْعَدُ اَلْكَلِمُ اَلطَّيِّبُ وَ اَلْعَمَلُ اَلصّٰالِحُ يَرْفَعُهُ» ﴿فاطر، 10﴾ هفده، هجده سال ایشان در عراق، لبنان، سوریه، بیابانها و داخل خاک و خلها بودند، برایم گفتند یک روز هم حقِ مأموریت قبول نکرده بود، فقط همان حقوق سپاهی خودش را میگرفت، اینها حقشان است بالا بروند و بالا هم رفتند.
به اول منبر برگردم، اگر این چند پرسش برایمان روشن شود؛ از کجا آمدم، به کجا آمدم، برای چه آمدم و کجا میخواهم بروم، ارزشم را پیدا میکنم، وقتی ارزشم را پیدا کردم حاضر نمیشوم با امور پست معامله شوم.
عظمت امامحسین(ع) و یارانش بعد از شهادتشان
خوشا آنان که در این صحنهی خاک// چو خورشیدی درخشیدند و رفتند
خوشا آنان که بذر آدمیت// در این ویرانه پاشیدند و رفتند
خوشا آنان که پا در وادی حق// نهادند و نلغزیدند و رفتند
فکر کردند با قطعه قطعه کردن 72 نفر، یاد، نام و شخصیتشان در عالم از بین رفت. آن سی هزار قاتل پانزده قرن است که نیستند (در جهنم هستند) که ببینند چه رفعتی ابی عبدالله(ع) با یارانش در روز عاشورا پیدا کرد.
روز یازدهم زینب کبری(س) از آیندهی کربلا به زین العابدین(ع) خبر داد. فرمود: برادرزاده، چرا داری با جانت بازی میکنی؟ در آینده اینجا شهر میشود، اینجا قبلهی دلها میشود، اینجا زیارتگاه مردم عالم میشود. اما روز یازدهم زینب کبری(س) چه اوضاعی دید؟ بدن قطعه قطعه را روی دامن گذاشت دلش آرام نگرفت، دست برد زیر بدن تا کمی بدن را بالا آورد که لبهای مبارکش به گلو برسد.
کسی چون من گل پر پر نبوسید// کسی گل را ز من بهتر نبوسید
کسی چون من گلش نشکفت در خون// کسی گل را به چشم تر نبوسید
کسی غیر از من و دل اندر این دشت// به تنهایی تن بیسر نبوسید
به عزم بوسه لعل لب نهادم// به آنجایی که پیغمبر(ص) نبوسید
«صلی علیک یا رسول الله هذا حسینک مرمل به الدماء مقطع الاعضاء مصلوب عمامه و الردا» دختر از عمه پرسید: «عمتی هذا نعش من؟» این بدن کیست اینقدر شما را تحت تأثیر قرار داده است؟ ایشان فرمود:سکینه جان، «هذا نعش ابیک الحسین».
تهران حسینیه شهدا جمادی الثانی 1441 جلسهی دوم