|
||||
شيخ طائفه عالم بزرگوار شيخ طوسي در "امالي "خويش مي نويسد : سالي كه امام سجاد(ع) براي انجام مراسم حج به سوي مكه به راه افتاد وقتي به بياناني ميان مكه و مدينه رسيد به راهزني برخورد راهزن به امام (ع) گفت:پايين بيا! حضرت فرمود: چه مي خواهي ؟ گفت:مي خواهم تو رابكشم و هرچه داري به سرقت ببرم حضرت فرمود:من هرچه دارم با تو تقسيم مي نمايم و آن را براي تو حلال مي كنم. دزد گفت :نه و قبول نكرد حضرت فرمود:از دارايي من آن قدر به من بده تا به منزلم برسم دزد امنتاع ورزيد و نپذيرفت حضرت فرمود:خداي تو كجاست؟ گفت:خواب است ناگاه ديد دو شيردرنده آمدند و يكي از سرش و ديگري از پايش گرفت حضرت فرمود: زعمت أنّ ربّك عنك نائم خيال مي كردي كه پرودگارت از توغافل شده و خواب است.؟ امالي طوسي:673 ح28 مجلس 36،المناقب:4/140،بحارالانوار:46/41 ح36 |