بگذار که این باغ درش گم شده باشدگل های ترش برگ و برش گم شده باشد
جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ گر قاصدک نامه برش گم شده باشد
باغ شب من کاش درش بسته بماند ای کاش کلید سحرش گم شده باشد
بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که صندوقچه ی سیم و زرش گم شده ...
هر که پیمان با هوالموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
مؤمن از عشق است، و عشق از مؤمن است
عشق را ناممکن ما ممکن است
عقل، سفاک است، و او سفاکتر
پاکتر، چالاکتر، بیباکتر
عقل در پیچاک اسباب و علل
عشق، چوگان باز میدان عمل
عشق، صید از زور بازو ...
الامان از سربلندی، الامان از سر به زیری
الامان از طفل تشنه، الامان از طفل شیری
مشک من! بابالحوائج حاجتی دارد به دستت:
«آبروی ساقی کوثر نریزد»، میپذیری؟
تویِ این بیغوله جز دستان تو، یاری ندارم
من اگر افتادم از پا دستهایم را بگیری
مشک! ...
پیچید در فضای حرم بانگ آب، آب
دشمن چو بست بر حرم بوتراب، آب
در وادی عطش زده دریا خروش داشت
اما به چشم تشنهلبان شد سراب، آب
آوای العطش به ثریا رسیده بود
از سوز غصه آمده در پیچ و تاب، آب
فریاد استغاثهی طفلان بلند بود
از روی ...
حسين آئينه نور خدائي است وجودش عين مصباحالهدايي استاگر قرآن ناطق مرتضي بود حسين ايجاز آن در نينوا بودبخوان اجمال و تفضيل امامان زخم يک جرعه زن با تشنهکامانگرين يک جرعه ازجام حسين است نصيبت نورآفاق و شين و عين استبنازم شور مرکب راندنش را فراز ...
عصر عاشورا کنار خیمههای سوخته ذوالجناحی ماند با یال رهای سوخته کاروان میرفت و میبلعید دشت دیر سال کودکان تشنه را با دست و پای سوخته در کجا دیدید یا خواندید روی نیزهای - آسمان قرآن بخواند با صدای سوخته؟! قطره قطره شرم شد آب فرات از دیدن - رقص ...
باران خنجر فرو ریخت، خون تا فراسو شتک زد خونی که بر زخم انسان تا عمق جانها نمک زد خونی که جاری شد از عشق تا آسمان قد برافراشت خونی که هر سد میان خاک و خدا بود برداشت خونی که از کربلا رفت تا ناکجای مکانها میزان ایمان به حق شد، در امتداد زمانها ...
روزی که دین را یاوری می کرد خورشید از خالق ِ خود دلبری می کرد خورشید باید وصیت نامه از خون می نوشت و اندیشه ها را رهبری می کرد خورشید وقتی که از عزم ِپریدن حرف می زد پرواز را روشنگری می کرد خورشید ظلم وفساد وکفر را می دید ومی سوخت باید قیام دیگری می کرد ...
در سرش طرح معما می کردبا دل عمه مدارا می کردفکر آن بود که میشد ای کاشرفع آزار ز آقا می کردبه عمویش که نظر می انداختیاد تنهایی بابا می کرددم خیمه همه ی واقعه راداشت از دور تماشا می کردچشم در چشم عزیز زهرازیر لب داشت خدایا می کردناگهان دید عمو تا ...
مه شب کند هماره به چرخ برین طلوع
در روز کس ندیده کند بر زمین طلوع
من دیدهام و لیک که اندر زمین مهی
چون آفتاب کرده به روزی چنین طلوع
آن ماه خاندان بنیهاشم آنکه کرد
اندر زمین ز دامن امالبنین طلوع
آن نور بخش مهر و مه آن کو ...
گرد و غبارِ قافله در دشت پيچيد آن كاروانْ سالارِ عاشقآرام، بر صحرا، نگاهى كرد؛ آرامحال و هواى آن ديارِ خشك و سوزان گويى برايش آشنا بوداو خوب مىدانست آنجا «نينوا» بود...بارانِ اشك و خونِ دل از چشمهاى او روان شدخورشيد، تا اين صحنه را ديددر پشتِ ...
قحط آبست و، صدف، از رنگ گوهر شد خجل
هم ز مادر، طفل و، هم از طفل، مادر شد خجل
کافری، از بسکه زان مسلم نمایان دید، دین
سر به پیش افکند و، در پیش پیمبر شد خجل
هاجری، زمزم پدید آورد و طفلش تشنه بود
سعی، بیحاصل شد و زمزم، ز هاجر شد ...
خورشيد بود وعلقمه، فصل دميدنش
چشم زمانه تاب نياورد ديدنش
بي دست ماند وشد علم عشق سرنگون
خون خدا گريست به در خون تپيدنش
ازپانشست برسر بالين او حسين(ع)
آسان نبود داغ برادر چشيدنش
سرتابه پا خدا شد و چشمش به خون نشست
توحيد ناب بود، دل از خود ...
هر چه ترسیدم از آن آن به سرم می آید مشک سوراخ شد و کیست برم می آید؟ چشم پرخون شده را طاقت دیدن نبود خون به همراهی اشک از بصرم می اید علقمه پر شده از شیون یک بانوییکیست او ذکر لبش " وا پسرم " می آید ؟سخت باشد بدهم صورت او را تشخیصچون کبودی رخش در نظرم می ...
مَحرَمان ماندند در غوغای عشقعرصه چون خالی شد از بیگانهها باز «مِیْ» جوشید در پیمانهها بادههای شوق، جوش خون زدندنشوهها از شیشهها بیرون زدند شد پر از جوش جنون، آغوش «مِیْ»شیشة مینا شکست از جوش «مِیْ»باده در خم، نشوه در «می»، شد فزونبر لب ...
چکيده
با تأمّل و تعمق در مضامين مثنوي اين نکته روشن مي گردد که: «در عمق افکار و عقايد مولوي و گفته هاي او، جنبه اي از هواخواهي علي(ع) و خاندان پيغمبر اکرم(ص) وجود دارد که مي توان آن را با اساس و پايه اصلي تشيع به معني عام کلمه، که مرادف با دوستي و معرفت ...
ماند خاکستر بجا از خیمههای سوخته سبز شد بانگ عزا از خیمههای سوختهمیرود تا آسمان همراه بانگ یا حسین شعله شور و نوا از خیمههای سوختهآب آب کودکان تشنه در ظهر عطش رفته تا عرش خدا از خیمههای سوختهاز سفیر تیر ...
صحرای تشنه آتش محشر گرفته بود
دنیا دوباره عطر پیمبر گرفته بود
الله اکبر اینکه اذان محمد است
گویا خدا به حنجر اکبر گرفته بود
در خلسه های ناب حضوری دوباره عشق
قامت برای دفعه ی آخر گرفته بود
تکبیر او گلوی زمان را نشانه رفت
وقتی که داغ سرخ زمین سر ...