میـان هـلهـله گـم کـرده ام صدایت راو بــاد بـرده از ایـن دشـت ردّ پایت رابرای اینکه به من جات را نشان بدهیبه زور سعـی نکن بشنوم صدایت راکه رقص آنهمه شمشیرهای خون آلوددر آن مـیانه نـشان می دهند جایت راعلی بخاطر من چـشـم هات را واکـنمگـر بــمـیـرم و ...
گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما
ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر
نتوان نهاد پا به خلوتسرای ما
تا دست و رو نشست به خون، مینیافت کس
راه طواف بر حرم کبریای ما
همراز بزم ما نبود طالبان جاه
بیگانه باید از دو جهان ...
مگر سرخ فامیِ دلهای زخمی را نمینگرید؟ مگر آسمان بارانی چشمها را در نمییابید؟ مگر نالههای اسیرانِ کاروان را نمیشنوید؟ مگر دیگرگونِ شقایق کاریِ دشتِ نینوا نمیشوید؟ مگر با تماشای سرهایی که بر نیزه شکوفه کردهاند، رشتهی صبر نمیگسلید؟ ...
به پیش چشم پدر ناگهان پسر افتاد
همینکه خورد پسر بر زمین پدر افتاد
رسید هلهله و خنده ها به گوش حسین
میان معرکه آقا به درد سر افتاد
مگر که قول ندادی عصایِ من باشی؟
بلند شو پدر ِ پیرت از کمر افتاد
نگاه کن علی اکبر دمی به سمتِ حرم
ببین به عمه که چشمانِ ...
عشقت میان سینة من پا گرفتهشکر خدا که چشم تو ما را گرفته
دریاب دلها را تو با گوشه نگاهی حالا که کار عاشقی بالا گرفته
عمریست آقا جان دلم از دست رفتهپائین پای مرقدت مأوا گرفته
گیسو کمند خوش قد و بالای اربابشش گوشه هم با نور تو معنا گرفته
از کودکی ...
خسته، تنها، غریب و زخمی، در برزخی از رفتن و ماندن، و در جادهای تاریک و ظلمانی، بی روشنای فانوسی در سکوتی مرگبار ره گم کرده بودیم. صدایمان همچون در چاه افتادگان و غرقشدگان در دریا به هیچ کس نمیرسید. زیر خروارها خاک فرو رفته بودیم و هیچ امیدی ...
مدح مذهبی و مرثیه سرائی در قرنهای ششم تا هشتم هجری قمری
در ادبیات فارسی، شعله های تابناک مرثیه های مذهبی در قرون ششم تا هشتم به خوبی ملاحظه می گردد، به بیانی دیگر:در قلمرو شعر کهن این سه قرن کمتر شاعری را میتوان یافت که قصیده یا ترکیب ...
بوم نقاشی به دستم بود و طرح پَر کشیدمبا قلم موی خیالم، نقش در دفتر کشیدم دیدم اما این قلم مو رنگی از جوهر نداردمنّت از مژگان و ناز از دیدگان تَرکشیدمکم کم از دشت شقایق صحنه ای ترسیم کردمبا گلاب اشک خود باغ گلی پَرپَر کشیدمیک جهان شیدایی و یک آسمان ...
گوش کن این گوشه را از ساز من نیست مالیخولیا آواز من ای رباب، ای رود، ای نی، ای نواای همه نیزارهای نینوا دشت خاموش است و صحرا خسته است ماه گویی بار از اینجا بسته است پس چه شد آن سایهها و بیدها پس کجا رفتند آن خورشیدها آن سیهچشمان زیبای عرب که میان ...
مصباح سبل حیدر، مصداق کلام الله
آن واجب ممکن سیر، آن وحدت کثرت کاه
هم در زمنش خرگه، هم بر فلکش خرگاه
ادراک حضورش را، ارواح به واشوقاه
شاهی که چو قد افراخت، از بهر بروز جاه
در خانهی یزدان ساخت از دوش نبی معراج
شاها تو بدین قدرت، ...
ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد
خواهد که آب گوید اما زبان ندارد
دیشب به گاهواره تا صبح دست وپا زد
امروز روی دستم دیگر توان ندارد
هنگام گریه کوشد تا اشک خود نوشد
اشکی که تر کند لب دور دهان ندارد
رخ مثل برگ پاییز لب چو دو چوبه خشک
این غنچه بهاری ...
کاروانی با سپه سالار، می آید به شامدر رکابش لشگری احرار، می آید به شامتا که شام تیره گردد روز با خرشید عشقهم گشاید عقده ی اسرار، می آید به شامآیت قرآن به رحل نیزه های مشرکینمبطلی بر مکتب اشرار، می آید به شاممسند اسلام، کافر زاده ایی گیرد مقامتا ...
حادثه عاشوراى حسينى از حادثههاى بزرگ متعلق به انسانيت و انسانهاست. شايد آنچه تاکنون در اينباره گفتهاند، اندکى باشد از بسيار. اگر سرنوشت انسان را دست تکوين، به تشريع اسلام محمدي(ص)گره زده است؛ سرنوشت اين تشريع جاودانه هم با ولايت علوي(ع) ...
از عرش ، از میان حسینیهء خدا
آمد صدای نالهء « حی علی العزاء »
جمع ملائکه همه گریان شدند و بعد
گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا
جبریل بال خدمت خود را گشود و گفت :
" یا رب اجازه هست ، شوم فرش این عزا "
آدم ز جنت آمد و ناله کنان نشست
در بزم استجابت بی قید هر ...
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم کربلایی داریم، آب فراتی داریم ما پر از بوی خوش سیب، پر از چاووشیم وز چمنهای مجاور، نفحاتی داریم داغ هفتادودو گُل تشنگی از ماست اگر دست و رو در تپش رشته قناتی داریم آن سبک بالترانیم که بر محمل موج ساحل امنی و کشتیّ ...
امایمن، تمام دیشب را نخوابیده است. این شبها، مدینه فرشتهباران است و هوا بوی بشارتی سبز و سرخ میدهد؛ بوی مراتع سبزی که غروب، به تماشایشان نشسته باشی.زمین، شانههایش را برای قدوم آسمانی فرزند خورشید، تکانده است و یحیی ابن زکریا، از پس ِ ...