به پیشگاه حضرت علی اکبر«ع»
شبی به عرش گره زد خدا زمینش را سپرد دست زمین اسوه ی یقینش را سرود شعر سپیدی برای آمدنت به دست عشق رها کرد سرزمینش را گذاشت آینه ای روبروی پیغمبر کشید از دل وجان قد و قامتی محشر به جای خون به رگت آیه ...
سردار سربریده پرازخنجرآنجا نشسته است به تنهایی لبخند میزند ازغصه برآن جماعت رسوایی باغنچه ای که پریشان شد ازدستهای گناه آلودفریاد بیوه زنی برخاست ازسمت معبردانایی لختی درنگ می کند ازساحل بوی عطش که بگوش آمددستی که شوق پریدن داشت برآستانه ی ...
و یک رگ از خون من بیابان ها را آبیاری می کند این منم آزاده ی زمین آسمان حالا کفش هایت را از شانه ات بردار خاک از سایه ی شمشیر خالی شده ا ست من با آبروی آب بازی نکردم . مرا سنج بزن دمام در چراغ نفتی مادر بزرگ خون من هنوز روشن است ...
کبود حنجره ها بغض پير من بودندسراب ها همگي در مسير من بودندعطش عطش،دلم از خيمه گاه سر مي رفتوبچه ها عطش ناگزير من بودندخدا به خاطر پروانه ها مرا مي خواست که گريه هاشان بغض اخير من بودندبه نام نامي دريا به قلب آب زدم ......فرشته هاي پريشان در آستان ...
چه می شد که پروانه در دام آتش نباشد؟
پرِ بسته با هیمه ها در کشاکش نباشد
قرار است اگر قلب دنیا بسوزد ... بسوزد
ولی شعله اش این همه داغ و سرکش نباشد
قرار است مهمان بیاید برای خرابه
ولی سینه اش بی قرار و مشوش نباشد
سر بی تنی سر به صحرا گذارد ... ولی نه ...
روزی هزار بار که شکر خدا کنیمشاید که حق آمدنش را ادا کنیمشب های ماتم آمده باید که خویش راآماده تا برای دو ماه عزا کنیمامسال هم بدون تو سرزد هلال غمکی با رخ تو دیده به این ماه وا کنیمما عهد کرده ایم، به هر بزم روضه ایاول برای روز ظهورت دعا کنیمصاحب عزا ...
گیسوی خورشید میلغزید روی خیمههاخون و آتش میتراوید از سبوی خیمههاآب پشتِ تپهها میشست زخم دشت را از شرار تشنگی پر بود جوی خیمههاآسمان آرام در شطِ شقایق مینشستارغوان میریخت در جام وضوی خیمههاشهریار عشق در گرم بیابان خفته بوداسب با ...
اي روي دل افروزت آيينه زيبايي
وي عشق جهان سوزت سرمايه شيدايي
رخسار بديع تو، ديباچه نيکويي
اخلاق شريف تو، مجموعه زيبايي
اي مهر سپهر حُسن، اي ماه بني هاشم
کي ماه کند هرگز با روي توهمتايي
درسوگ تو مي گريم وز درد تومي نالم
داغ تو به دل دارم چون ...
ساقیا پیمانه را لبریز کن
آتش عشق و جنون را تیز کن
تا ز رب الناس گویم ناس را
گرچه نتوان وصف کرد عباس ر
روز عاشورا چو آن هنگامه دید
نعرهای از پردهی دل برکشید
کاین چو آشوبست و غوغا کردنست
دفع این رو به خصالان با منست
شیر حق از ...
شنیدم ز گفتار کار آگهان بزرگان گیتی، کِهان و مهان که پیغمبر پاکِ والا نَسب محمّد، سرِ سَروران عرب چنین گفت روزی به اصحاب خود به خاصان درگاه و احباب خود که چون روز محشر، درآید همی خلایق، سوی محشر آید همی منادی بر آید به هفت آسمان که: ای اهل محشر! ...
تب عجیبى در میان سپاهیان یزید افتاده بود و با تمام وجود هذیان مىگفتند.سردار، با تمام دلش ندا برآورد و همه شنیدند که: اى قدوسیان اندوهگین! راحله سبک بردارید و قلبهاتان را در کربلا باقى بگذارید.عزا را چون کبوترى مشکى میان قتلگاه حسین علیهالسلام ، ...
تنگ آمد دلم از خویش دلارام کجاست؟
بی دلارام به جان و دلم آرام کجاست؟
صید وحشی مرا آن که کند رام کجاست؟
کعبه شد باز عیان موقف احرام کجاست؟
هله ای خانه خدا، موسوم اکرام کجاست؟
مگر این خوان نه خدا چیده برای مهمان؟
سر الله ز لبیک خود ار ...
برخیز و سُرودی دیگر خوان، فرزندِ سلیمان!این حلقه چرا باید باشد انگشترِ دیوان؟!اِحرامِ تغافُل را بشکن، از خرقه بُرون آمانندِ شهابی بیرون زن از دایرهی جاناین مردمِ سرگردان را در سرگیجه رها کنسر را بهسویِ آن بُتهای نشکسته بچرخانهنگامهی بَدری ...